" آخرین وداع "
#قسمت_دوم
#علی_مرعی ( دوست شهید )↶
هر دو در ایستگاه نشستیم.
#احـــمد گــفت: چنـــد روز دیگر میـــروم بــا نــاراحـــتی گفتم: تـــازه رسیــدی کجـــا میـروی؟ قرار نیست اینقدر زود برگردی! جـــواب داد: نــگـران نبـــاش؛ مصلحتـــی وجود دارد، مصــالح شخصـــی اهمیتـــی نــدارد.من هم مشـــتاق دیدار همه شما هستم دوست دارم بمانم. اما مصلحت اســلام بر هر امـری ارجحیّــت دارد.
روز آخــــــر بـــعــــد از ایــنـــکـــه کــلــی بـــــه خاطـــــرات قدیـــمی خنــدیـدیـم، بـــا هـــم خـداحــافــظــی کردیم. امــا ایـــن جدایـــی شبیـه به همه وداع های قبــلـــی نــبــــود. احــســـاس نگــرانــی میـــکــردم. #احــــمــد از شهادتـــش مطـــمئن بـود. گــاهــی کــه در شهر تصـــاویــر شـــهدا را می دید، می گفت: روزی عــکس مــن نیـــز کــنار آنــــها قرار خواهد گرفت. و من به شوخـــی می گفتم: مگر در خــواب ببینی!
امـــا در درون خــود نــاراحـت بـودم، چون یقــیــن داشتـــم که #احـــمد هرگــــز نمــی میرد و قطـعا شهید خواهد شد.
#شهید_احمد_مشلب 🌸
ڪانـالشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@ahmadmaslad