eitaa logo
احوال حوزه
4.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
23 فایل
ارتباط با آدمین : @Mojir_h
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 ارنست همینگوی (قسمت اول) 🔻 کریز از کالج مذهبی مندیست شهر کانزاس راهی جنگ شد . عکسی دارد که او را در میان برادران کالج نشان می دهد ، برادرها همه بقه بلند و یک شکل بسته اند کربز در ۱۹۱۷ توی نیروی دریایی نام نویسی کرد و پا به آمریکا نگذاشت تا تابستان ۱۹۱۹ که لشکر دوم از رود رایـن برگشت . 🔻 عکسی هم دارد که او را با دو دختر آلمانی و سرجوخه دیگری روی رود راين نشان می دهد . توی عکس لباس نظامی کریز و سرجوخه خیلی تنگ است . دخترهای آلمانی چنگی به دل نمی زنند و راین هم در عکس نیفتاده . 🔻 وقتی کریز به شهر زادگاهش ، توی اوکلاهما ، برگشت ؛ مـراسـم پیشباز از قهرمانهای جنگ تمام شده بود . او خیلی دیر برگشته بود . از جوانهای شهر که به خدمت سربازی رفته بودند شاهانه استقبال شده بود . 🔻 مردم هیجان زیادی از خود نشان داده بودند . حالا واکنشها فروکش کرده بود . مردم ظاهراً کمابیش کـار کـربز را مضحک می دانستند که سالها بعد از پایان جنگ ، به این دیری ، به میهن برگشته بود. کانال را دنبال کنید 📌https://eitaa.com/joinchat/3720216672Cd1fa9b2082 📌https://www.instagram.com/ahvaalehowze
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 ارنست همینگوی (قسمت دوم) 🔻 کریز روزهای اول که جاهایی مثل جنگل بلو ، سـواسـون ، شامپاین ، شن میهایل و آرگون را زیر پا گذاشته بود ، اصلاً خوش نداشت از جنگ حرف بزند . بعد هوس تعریف کردن به سرش زد اما کسی حال و حوصله گوش دادن نداشت . مردم آن قدر از شل و پل شدن داستان شنیده بودند که واقعیتها برای شان گیرایی نداشت . این بود که کریز نتیجه گرفت که اگر بخواهد کسی به حرفهایش گوش بدهد باید دروغ سر هم کند ؛ و بعد که یکی دو بار دروغ گفت ، خودش هم از جنگ و حرف و نقل جنگ زده شد . و همین دروغها سبب شد که از هر اتفاقی که در دوران جنگ برایش پیش آمده بود بیزار شود . همه آن اوقاتی که وقتی به یادشان می افتاد احساس آرامش و آسودگی می کرد ( اوقاتی که در طول آنها دست به یک کار زده بود ، یعنی تنها کاری که راحت و طبیعی از دست او بر می آمد ، آن هم وقتی که می شد به کار دیگری دست بزند ) حالا کیفیت آرامش بخش و باارزش خود را از دست می دادند و سپس خودشان هم از دست می رفتند . ادامه دارد ... کانال را دنبال کنید 📌https://eitaa.com/joinchat/3720216672Cd1fa9b2082 📌https://www.instagram.com/ahvaalehowze
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 ارنست همینگوی (قسمت سوم) 🔸 زمانی دروغهایش پیش پا افتاده بود و چیزهایی بود که آدمهای دیگر دیده بودند ، انجام داده بودند یا شنیده بودند ؛ این داستانها را که از خودش درمی آورد و با آب و تاب شرح می داد آدم از دهن هر سربازی می شنید . دروغهایش حتی تو سالن بیلیارد خریدار نداشت . آشنایانش ، که گزارشهای مفصلی درباره زنهای آلمانی شنیده بودند. که توی جنگل آرگون خودشان را به مسلسل زنجیر می کردند ( و البته سر در نیاورده بودند که این کارشان از روی میهن پرستی بوده یا تفنن ) از شنیدن داستان مسلسل چیهای آلمانی او که خودشان را زنجیر نکرده بودند روی شان را برمی گرداندند. من ها انت احمق وافرت کریز از یادآوری این دروغها و اغراقها حالش به هم می خورد و گاهی که با آدمی روبه رو می شد که خدمت سربازی رفته بود و چند دقیقه ای توی اتاق رختکن با او گپ می زد ، قیافه سربازی را در جمع سربازهای دیگر به خود می گرفت و این وضعی بود که همیشه حالش را به هم می زد و دچار دلهره اش میکرد . به این ترتیب ، همین لحظه ها هم به کامش زهر می شد . 🔸 این وقت مصادف بود با آخرهای تابستان که تا دیروقت می خوابید ، سپس برمی خاست قدم زنان به مرکز شهر می رفت و کتابی از کتابخانه می گرفت ، ناهارش را توی خانه می خورد ، توی ایوان جلو خانه می نشست کتاب می خواند تا اینکه حوصله اش سر می رفت و سپس قدم زنان تا مرکز شهر می رفت و ساعتهای گرم روز را در سایه خنک و تاریک سالن بیلیارد می گذراند . عاشق بازی بیلیارد را دنبال کنید 📌https://eitaa.com/joinchat/3720216672Cd1fa9b2082
احوال حوزه
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 #خانه_سرباز ارنست همینگوی (قسمت سوم) 🔸 زمانی دروغهایش پیش پا افتاده بود و
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 ارنست همینگوی (قسمت چهارم) 🔸 عصر که می شد با ساز کلارینت خود تمرین میکرد ، گشتی توی شهر می زد ، چیزی می خواند و می خوابید. به نظر دو خـواهـر کوچکش هنوز قهرمان بود . اگر هوس میکرد ، مادرش صبحانه را توی رختخواب برایش می آورد. گاهی توی رختخواب مادرش بالای سرش می رفت و از جنگ چیزهایی می پرسید اما حواس درست و حسابی نداشت . پدرش هم اهل بگویشنو نبود . کریز پیش از آنکه راهی جنگ بشود هیچ وقت اجازه نداشت پشت فرمان ماشین خانواده بنشیند . 🔸 پدرش در کار خرید و فروش مستغلات بود و میل داشت ماشین همیشه دم دستش باشد تا ، وقتی لازم می شد ، مشتریها را به روستا برساند و مزرعه ای چیزی را به آنها نشان بدهد . ماشین همیشه جلو ساختمان بانک فرست نشنال بود که پدرش در طبقه دوم آنجا دفتر داشت . حالا بعد از جنگ ماشین همان ماشین بود. ادامه دارد ... کانال را دنبال کنید 📌https://eitaa.com/joinchat/3720216672Cd1fa9b2082 📌https://www.instagram.com/ahvaalehowze
احوال حوزه
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 #خانه_سرباز ارنست همینگوی (قسمت چهارم) 🔸 عصر که می شد با ساز کلارینت خود ت
🖊 داستان های آمریکایی 🔻 ارنست همینگوی (قسمت پنجم) 🔸توی شهر چیزی تغییر نکرده بود جز اینکه دخترها بزرگ شده بودند . اما چنان دنیای پیچیده ای از اتحادهای پا در هوا و چند دستگیهای بی ثبات دور خودشان درست کرده بودند که کریز توان و دل و جرئت ورود به آن را نداشت . با این همه ، خوش داشت آنها را تماشا کند . دخترهای جوان و خوش بر و رو تعدادشان زیاد بود. بیشترشان موی شان را کوتاه کرده بودند . وقتی راهی سربازی شد فقط دخترهای کم سن و سال مویشان این طور کوتاه بود یا فرما دخترهای جلف . دخترها همه پیراهن دکمه دار یقه گرد هلندی و ژاکت به تن داشتند . مد روز بود . گریز دوست می داشت آنها را وقتی در آن دست خیابان قدم می زدند از ایوان جلو خانه شان دید بزند . دوست می داشت آنها را وقتی زیر سایه درختها قدم می زدند نماشا کند . یقه های گرد هلندی آنها را که روی ژاکت می انداختند دوست می داشت . جورابهای ابریشمی و کفش تخت آنها را دوست می داشت ، موی کوتاه و طرز راه رفتن شان را دوست می داشت . توی شهر که بود آن قدرها کششی نسبت به دخترها احساس نمی کرد. وقتی آنها را توی بستنی فروشی یونانی می دید خوشش آمد . راستش ، خودشان را دوست نمی داشت . بیش از حد تودار بودند. دنبال چیز دیگری بود. بفهمی نفهمی دلش می خواست دوستی داشته باشد اما حالش را نداشت برای رسیدن به آنها دست به کاری بزند.اهل دوز و کلک و سیاست بازی نبود.با اظهار عشق میانه ای نداشت.دیگر دلش نمی خواست دروغ بگوید. ارزشش را نداشت. کانال را دنبال کنید 📌https://eitaa.com/joinchat/3720216672Cd1fa9b2082