eitaa logo
آیات زندگی
13.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.2هزار ویدیو
131 فایل
✍️روزانه،یک آیه همراه با تفسیر جهت کپی مطالب کانال هماهنگ با ادمین👇 ارتباط با ما @aiatzendegi5 تعرفه تبلیغات ارزان 👇 @tablighataiatzendegi تبلیغات گسترده اباصالح https://eitaa.com/abasalehTB
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣0⃣5⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت .... صحبت‌های من با ایشان تمام شد اما این نکته که زیبایی جمال نورانی اهل بیت علیهم السلام حتی با حوریه‌ها قابل مقایسه نیست را در ماجرای عجیبی درک کردم. در دوران نوجوانی و زمانی که در بسیج مسجد فعال بودم شب‌ها در قبرستان محل که پشت مسجد قرار داشت رفت و آمد داشتیم ما طبق عادت نوجوانی برخی شب‌ها به داخل قبرهای خالی می‌رفتیم و رفقا را می‌ترساندیم اما یک شب ماجرای عجیبی پیش آمد من داخل یک قبر رفتم یکباره متوجه شدم دیواره قبر کناری فرو ریخته و سنگ لحدهای قبر پیداست من در تاریکی از حفره ایجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم اسکلت یک انسان پیدا بود از نشانه‌های روی قبر فهمیدم که آنجا قبر یک خانم است آن لحظه یکی از دوستانم رسید و وارد قبر شد او می‌خواست اسکلت‌های مرده را بردارد هرچه با او صحبت کردم که این کار را نکن قبول نکرد من از آنجا رفتم لحظاتی بعد صدای جیغ این دوستم را شنیدم نفهمیدم چه دیده بود که از ترس اینگونه فریاد زد. من او را بیرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم به هر طریقی بود قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ریختن خاک قبر آن مرحوم را کامل درست کردم..... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣0⃣6⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت ... در آن سوی هستی و درست زمانی که این ماجرا را به من نشان دادند گفته شد: آن قبری که پوشاندی مربوط به یک زن مومن و با تقوا بود به خاطر این عمل و دعای آن زن چندین حوریه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند همان لحظه وجود نورانی اهل بیت علیهم السلام در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش دیدار این چهره‌های نورانی شدم از طرفی چهره زیبای آن حوریه‌ها را نیز نشان من دادند اما زیبایی جمال نورانی اهل بیت علیهم السلام کجا و چهره حوریه‌های بهشتی کجا؟! من در آنجا هیچ چیزی به زیبایی جمال اهل بیت علیهم السلام ندیدم اما نکته مهمی که در آنجا فهمیدم و بسیار با ارزش بود اینکه توفیق شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود انسان با اخلاصی که بتواند از تمام تعلقات دنیایی دل بکند لیاقت شهادت می‌یابد شهادت یک اتفاق نیست یک انتخاب است یک انتخاب آگاهانه که برای آن باید تمام تعلقات را از خود دور کرد .مثالی بزنم تا بهتر متوجه شوید ان شبی که با دوستانم در سوریه دور هم جمع بودیم و گفتم:چه کسانی شهید می‌شوند به یکی از رفقا هم تاکید کردم که فردا با دیگر رفقا شهید می‌شوی.... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣0⃣7⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت ... روز بعد در حین عملیات تانک نیروهای ما مورد هدف‌ قرار گرفت سید یحیی و سجاد در همان زمان به شهادت رسیدند. درست در کنار همین تانک آن دوست ما قرار داشت که من شهادت او را دیده بودم اما این دوست ما زنده ماند و در زیر بارش سنگین رگبار نیروهای داعش توانست به عقب بیاید. من خیلی تعجب کردم یعنی اشتباه دیده بودم؟! دو سه سال از این ماجرا گذشت یک روز در محل کارم بودم که این بنده خدا به دیدنم آمد پس از کمی حال و احوال شروع به صحبت کرد و گفت: خیلی پشیمانم خیلی.... با تعجب گفتم: از چی پشیمانی؟ گفت : «یادته تو سوریه به من وعده شهادت دادی؟آن روز وقتی که تانک مورد هدف قرار گرفت به داخل یک چاله کوچک پرت شدم ما وسط دشت و درست در تیررس دشمن بودیم یقین داشتم که الان شهید می‌شوم باور کن من دیده بودم که رفقایم به آسمان رفتند ! اما همان لحظه فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند دیدم نمی‌توانم از آنان دل بکنم! در درونم به حضرت زینب علیه السلام عرض کردم خانم جان من لیاقت دفاع از حرم شما را ندارم من می‌خواهم پیش فرزندانم برگردم.... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣0⃣8⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت .... هنوز این حرف‌های من تمام نشده بود که حس کردم یک نیروی غیبی به یاری من آمد دستی زیر سرم را گرفت و مرا از چاله بیرون آورد. آنجا رگبار تیربار دشمن قطع نمی‌شد .من به سمت عقب می‌رفتم و صدای گلوله‌ها را که از کنار گوشم رد می‌شد را می‌شنیدم. بدون اینکه حتی یک گلوله یا‌ ترکش به من اصابت کند گویی آن نیروی غیبی مرا حفاظت کرد تا به عقب آمدم. اما حالا خیلی پشیمانم ‌دانم چرا در آن لحظه این حرف‌ها را زدم! توفیق شهادت همیشه به سراغ انسان نمی‌آید. او می‌گفت و همینطور اشک می‌ریخت... درست همین توصیفات را یکی دیگر از جانبازان مدافع حرم داشت او می‌گفت: وقتی تیر خوردم و به زمین افتادم روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم یک دلم می‌گفت: برو اما با خودم گفتم:خانم من خیلی تنهاست حیفه در جوانی بیوه شود. من خیلی او را دوست دارم.... همین که تعلل کردم و جواب ندادم یکباره دیدم به سمت پایین پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم..... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣0⃣9⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت ...درست در همان لحظه پیکرهای شهدا را که من همراه آنها بودم از ماشین به داخل بیمارستان بردند،که متوجه زنده بودن من شدند و..... شبیه این روایت را یکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت و می‌گفت: همین که انفجار صورت گرفت همراه ده‌ها پاسدار شهید به آسمان رفتم! در آنجا دیدم که رفقای من از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائک بدون حساب وارد بهشت می‌شدند نوبت به من رسید گفتند : آیا دوست داری همراه آنها بروی؟ گفتم: بله اما یکباره یاد زن و فرزندانم افتادم محبت آنها یکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بیرون کردند من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم حالا چقدر افسوس می‌خورم چرا من غفلت کردم؟! مگر خداوند خودش یاور بازماندگان شهدا نیست؟من خیلی اشتباه کردم. ولی یقین پیدا کردم که شهادت توفیقی است که نصیب همه نمی‌شود. 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣0⃣9⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍توفیق شهادت ...درست در همان لحظه پیکرهای شهدا را که من همراه آنها بودم از ماشین به داخل بیمارستان بردند،که متوجه زنده بودن من شدند و..... شبیه این روایت را یکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت و می‌گفت: همین که انفجار صورت گرفت همراه ده‌ها پاسدار شهید به آسمان رفتم! در آنجا دیدم که رفقای من از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائک بدون حساب وارد بهشت می‌شدند نوبت به من رسید گفتند : آیا دوست داری همراه آنها بروی؟ گفتم: بله اما یکباره یاد زن و فرزندانم افتادم محبت آنها یکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بیرون کردند من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم حالا چقدر افسوس می‌خورم چرا من غفلت کردم؟! مگر خداوند خودش یاور بازماندگان شهدا نیست؟من خیلی اشتباه کردم. ولی یقین پیدا کردم که شهادت توفیقی است که نصیب همه نمی‌شود. 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣0⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید کتاب سه دقیقه در قیامت چاپ و با یاری خدا با اقبال مردم روبرو شد استقبال مردم از این کتاب خیلی خوب بود و افراد بسیاری خبر می‌دادند که این کتاب تاثیر فراوانی روی آنها داشته. یک روز صبح طبق روال همیشه از مسیر بزرگراه به سوی محل کار می‌رفتم،همسرم هم با من هم مسیر بود، یک خانم خیلی بد حجاب کنار بزرگراه ایستاده و منتظر تاکسی بود از دور او را دیدیم که دست تکان می‌داد بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود برای همین توقف کردم و این خانم سوار شد. بی مقدمه سلام کرد و گفت : می‌خواهم بروم بیمارستان... من پزشک بیمارستان هستم امروز صبح ماشینم روشن نشد شما مسیرتان کجاست؟ گفتم : محل کار من نزدیک همون بیمارستان است شما را می‌رسانم آن روز تعداد کتاب ۳ دقیقه در قیامت روی صندلی عقب ماشینم بود. این خانم یکی از کتاب‌ها را برداشت و مشغول‌ خواندن شد بعد گفت :ببخشید اجازه نگرفتم می‌تونم این کتاب را بخوانم؟ گفتم: کتاب را بردارید هدیه برای شماست. به شرطی که بخوانید. تشکر کرد و دقایقی بعد در مقابل درب بیمارستان توقف کردم خیلی تشکر کرد و پیاده شد.... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣1⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید چند ماه گذشت و من هم این ماجرا رو فراموش کردم تا اینکه یک روز عصر وقتی ساعت کاریم تمام شد طبق روال همیشه سوار ماشین شدم و از درب اصلی اداره بیرون آمدم. همین که می‌خواستم وارد خیابان اصلی شوم دیدم یک خانم چادری از پیاده رو وارد خیابان شد و دست تکان داد. توقف کردم ایشان را نشناختم ولی ظاهراً او خوب مرا می‌شناخت شیشه را پایین کشیدم جلوتر آمد و سلام کرد و گفت:مرا شناختید. خانم جوونی بود سرم را پایین گرفتم و گفتم: شرمنده ،خیر گفت: خانم دکتری هستم که چند ماه پیش یک روز صبح لطف کردید و مرا به بیمارستان رساندید چند دقیقه‌ای با شما کار دارم گفتم: بله ،حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود. از طرفی شاید خیلی هم خوب نبود که یک خانم غریبه آن هم در جلوی اداره وارد ماشین شود ماشین را پارک کردم و پیاده شدم و در کنار پیاده رو در حالی که سرم پایین بود به سخنانش گوش کردم. گفت: اول از همه باید سوال کنم که شما راوی کتاب سه دقیقه هستید همون کتابی که آن روز به من دادید، درسته ؟ گفتم: بله ،بفرمایید در خدمتم.... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣2⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید .... گفت:خدا را شکر خیلی جستجو کردم از مطالب کتاب و از مسیری که آن روز آمدید،حدس زدم که شما اینجا کارمی‌کنید. از همکارانتان پیگیری کردم الان هم یکی دو ساعته توی خیابان ایستاده و منتظر شما هستم گفتم: با من چه کار دارید؟ گفت‌: این کتاب روال زندگیم را به هم ریخت خیلی مرا در موضوع معاد به فکر فرو برد.اینکه یک روزی این دوران جوانی من تمام خواهد شد و من هم پیر می‌شوم و خواهم‌ رفت جواب خدا را چه بدهم؟! درسته که مسائل دینی رو رعایت نمی‌کردم اما در یک خانواده معتقد بزرگ شدم یک هفته بعد از خواندن این کتاب خیلی در تنهایی خودم فکر کردم تصمیم جدی گرفتم که توبه کامل کنم . من نمی‌توانم گناهانم را بگویم اما واقعاً تصمیم گرفتم که تمام کارهای گذشته‌ام را ترک کنم درست همان روز که تصمیم گرفتم، تصادف ‌ وحشتناکی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خودم دیدم من کاملاً مشاهده کردم که روح از بدنم خارج شد ما اما مثل شما ملک الموت مهربان و بهشت زیبایی‌ها را ندیدم دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند هیچکس با من مهربان نبود..... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣3⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید ....هیچکس با من مهربون نبود من آتش را دیدم حتی دستبندی به من زدند که شعله ور بود اما یکباره داد زدم من که امروز توبه کردم من واقعاً نیت کردم که کارهای گذشته را تکرار نکنم یکی از دو ماموری که در کنارم بود گفت: بله از شما قبول می‌کنیم شما واقعاً توبه کردی و خدا توبه پذیر است تمام کارهای زشت شما پاک شده ما حق الناس را چه می‌کنی؟! گفتم:من با تمام بدی‌ها خیلی مراقب بودم که ‌حق کسی را در زندگیم وارد نکنم. حتی در محل کار بیشتر می‌ماندم تا مشکلی نباشد تمام بیماران از من راضی هستند و.... آن فرشته گفت: بله درست می‌گویی، اما ۱۱۰۰ نفر از مردان هستند که به آنها در زمینه حق الناس بدهکار هستی. وقتی تعجب مرا دید ادامه داد خداوند به شما قد و قامت و چهره زیبا عطا کرد،،اما در مدت زندگی شما چه کار کردی؟! با لباس‌های تنگ و نامناسب و آرایش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحیح از خانه بیرون می‌آمدی این تعداد از مردان با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدند. بسیاری از آنان همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهرها شدی.... 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣4⃣ 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید .... برخی از مردان جوان که همکار یا بیمار شما بودند با دیدن شما به گناه افتادند و... گفتم : خوب آنها چشمانشان را حفظ می‌کردند و نگاه نمی‌کردند. به من جواب داد شما اگر پوشش و حریم‌ها و حجاب را رعایت می‌کردید و آنها به شما نگاه می‌کردند دیگر گناهی برای شما نبود، چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده که چشمانتان را حفظ کنید. اما اکنون به دلیل عدم رعایت دستور خداوند در زمینه حجاب در در گناه آنها شریک هستی تو باعث این مشکلات شدی و این کار از بین بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است تو آرامش زندگی آنها را گرفتی و این حق الناس است‌ پس به واسطه حق الناس این ۱۱۰۰ نفر در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تک تک آنها به برزخ بیایند و بتوانی از آنها رضایت بگیری این خانم ادامه داد هیچ دفاعی نمی‌توانستم از خودم انجام دهم هرچه گفتند قبول کردم بعد مرا به سمت محل عذاب بردند من آنچه که از آتش و عذاب جهنم توصیف شده را کامل مشاهده کردم. درست در زمانی که قرار بود وارد آتش شوم یکباره یاد کتاب شما و توسل به حضرت زهرا علیه السلام افتادم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi
1⃣1⃣5⃣ 🛑قسمت پایانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🌪تجربه‌های نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابرسی ✍تجربه جدید .... همونجا فریاد زدم و گفتم: خدایا به حق مادرم حضرت زهرا (ع)به من فرصت جبران بده خدا.... تا این جمله را گفتم گویی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حیاتی مرا به بیمارستان منتقل کردند و اکنون بعد از چند ماه بهبودی کامل پیدا کردم اما فقط یک نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند قتی به من به هوش آمدم مچ دستانم می‌سوخت هنوز این مشکل من برطرف نشده! دستان من با حلقه‌ای از آتش سوخته و هنوز جای تاول‌های آن روی مچ من باقی است! فکر می‌کنم خدا می‌خواست که من آن لحظات را فراموش نکنم من به توبه‌ام وفادار ماندم گناهان گذشته‌ام را ترک کردم نمازها را شروع کردم و حتی نمازهای قضا را می‌خوانم ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما ۱۱۰۰ نفر را پیدا کنم ؟ چطور از آنها حلالیت بطلبم ؟این خانم حرف‌های آخرش رو با بغض و گریه تکرار کرد من هم هیچ راه حلی به ذهنم نرسید جز اینکه یکی از علمای ربانی را به ایشان معرفی کنم. 🔺جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان روی این گزینه بزنیدلطفا↘️ •✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈ 🆔@aiatzendegi