#خنده_حلال😉
ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﭘﻮﻟﺶ ﺷﺪﻩ ﺳﯿﺼﺪ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ
به ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ...!!!!
ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﭼﻴﺰﻳﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ میکشمت
ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ😑😔😂😂😂
•
•
﴾°•@karevanezohoor•°🌿﴿
1_529892037.mp3
1.37M
فرصتتروازدستنده❗
🌱استادپناهیان🌱
•
•
﴾🌿°•@karevanezohoor•°🌿﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شفاےقلبمان...|🌾|
•
•
﴾🌿°•@karevanezohoor•°🌿﴿
نگاهحرام،تیرےمسموم
ازتیرهاےشیطاناست🚫
هرڪسآنرابہخاطرخداترڪڪند
خداوندآرامشوایمانےبہاومےدهد
ڪہطعمگواراےآنرا
درخودمےیابد.🤤
🌱امامصادق؏🌱
•
•
﴾🌿°•@karevanezohoor•°🌿﴿
#احڪام✨🌿
استفتائات حضرت آقا
🖤یادگیرےاحڪاممستحبنیست!!!
🖤واجباست!📿✅
•
•
﴾°•@karevanezohoor•°🌿﴿
دعای فرج.mp3
3.62M
^بخواندعاےفرجرا،دعااثردارد!❤️
ڪبوترعشقاستو،بالوپردارد!^❤️
•
•
﴾°•@karevanezohoor•°🌿﴿
#نسل_سوختہ🦋
#قسمت_چهل_ویڪ🌱
نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می
شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه
طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ...
استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به
پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد
... همه مخالفت کردن ...
- یه بچه پسر ... که امسال میره کالس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ...
دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت
باشه؟ ...
از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و
آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ...
و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خالص شه
... یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ...
خیال تون از اینهاش راحت باشه ...
در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ...
برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت...
ممکنه به دردم بخوره... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم...
دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف
زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام
19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ..
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام
دست داد ...
- پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ...
شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته
ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ...
مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می
کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ...
◇✧○[ اعمال قبل ازخواب ]○✧◇
⓵قرآنو ختم کنیدباخوندن۳بارسوره توحید
#نبی_اکرم⇪
⓶پیامبرانوشفیعخودتونکنیدباذکریک صلوات⇩
⦅اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُماَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین⦆
⓷مومنینروازخودتونراضےنگهداریدباذکر⇩
⦅اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات⦆
⓸یهحجوسهعمرهبهجابیاریدباگفتن⇩
⦅سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر⦆
⓹خوندنهزاررکعتنمازبا³بارگفتنذکر⇩
⦅یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِهوَیَحکُمُمایُریدُبِعِزَتِه...⦆
ڪانالچلہےنزدیڪےبہامامزمان
(وابستہبہڪاروانظھور)⇩
@cheleh_karevanezohoor
قرارشبانھ⇩
@Shabahengam