eitaa logo
|عَیْنَ‌الحَیـٰوة|
204 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
620 ویدیو
16 فایل
بسم‌اللهـ♡ السلام‌علیڪ‌یامھدےجان🖤 اینجا‌فقط‌بہ‌سوےاومےدویم ڪپے:صلواتے!نذرفرج.. حذف‌لوگوےتصاویروڪلیپ‌و...❌ برقامتِ‌رعناےمھدے(عج)صلواټ🦋 مشتاق‌سخـنانتون🍃↓ payamenashenas.ir/ainalhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ۱ (ع) توی اتاقم داشتم کتابهایم را جمع و جور می‌کردم که نگاهم 🍁 گره خورد به یک کتاب قدیمی... اسمش را تا حالا نشنیده بودم... کتاب را برداشتم و ورق زدم که... یه لحظه حس کردم فضای اطرافم تغییر کرد توی خیالم، 🔆 لباسهایم قدیمی شده بود... میان یک شهر بزرگ بودم شهری که مردمش منتظرِ یک میهمان بودند.... خودم را رساندم به یکی از خانمهای شهر: 🌿 _ ببخشید اینجا کجاست؟ 🌸 + طوس 🌿 _ قرارست چه کسی اینجا بیاید...؟ زن با چشمانی پر از شوق گفت: 🌸 + شنیده‌ام نامش «علی» است و لقبش ... یعنی وجودش مایه‌ی خوشنودی خداوندست... او فرزند امام موسی بن جعفر (ع) و تکتم بانو است... 🌿 _چه نام آشنایی... انگار من، او را می‌شناسم... دارد خاطره‌هایم مرور می‌شود... راستی خانم، دیگر از او چه می‌دانی....؟ زن، نگاهم کرد و گفت . . . (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام. تولیدات حرم
🍃 ۲ (ع) ...راستی خانم، دیگر از او چه می‌دانی....؟ زن نگاهم کرد و گفت: ما از اهالی شهر دیگری هستیم همسرم از کسانی بود که اعتقاد داشت 🔆 امام هفتم آخرین امام شیعیان هستند می‌گفت بعد از ایشان امامی نیست! 🌿 تا اینکه از یکی از شیعیان، سخنی شنیدیم... او خودش دیده بود که وقتی امام رضا (ع) کودک بودند، پدر بزرگوارشان از خلق و خوی بهشتی‌شان می‌گفتند خودش از امام موسی بن جعفر (ع) شنیده بود که فرمودند: 🍁 هرکس امامت این فرزندم را انکار کند، به امیرالمومنین(ع) ستم کرده با شنیدن همین حرف بود که من و همسرم تصمیم تازه‌ای گرفتیم اینکه خود را به امام رضا (ع) برسانیم و تا آخر عمر، یار ایشان باشیم 🕊 چشمهای زن پر از اشک شد؛ آرام گفت: 💜 چقدر این امام رئوف را دوست دارم... آن وقت نگاهم کرد و گفت: راستی دختر، تو اهل کجایی...؟ (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام @karevanezohoor🌿
🍃 ۳ (ع) ...راستی دختر، تو اهل کجایی...؟ با این سوال قلبم به تاپ تاپ افتاد که 🔔 صدایی از دور بلند شد.... مردم دور جمع‌ شده بودند دور یک نفر؛ او خبرهای تازه آورده بود... مرد، 🐫 از شتر پیاده شد و گفت: شنیده‌ام علی بن موسی (ع) به قصدِ وداع، به حرم پیامبر (ص) و به دیدار خانه‌ی خدا رفته‌اند او می‌گفت: ⛅ اهل مدینه از رفتن امام (ع) خیلی بیتابی کرده‌اند؛ جدایی از ایشان برای همه خصوصا خانواده‌شان خیلی سخت بود... مرد شنیده‌ بود 💜 امام (ع) در نیشابور، سخنِ پر معنایی گفته‌اند؛ اینکه دژ محکم خداست و از شرطهای ورود به این دژ، دوستی با ایشان است... 🌙 هیچ‌کس سخنی نمی‌گفت همه گوش سپرده بودند تا بشنوند درمورد امام رئوفشان... و من به این فکر می‌کردم کاش در این مسیر، همراه امام (ع) بودم... هرچند من خاطره‌های زیادی از حَرمشان توی قلبم داشتم؛ خاطره‌های خوب... خاطره‌های قشنگ . . .🌸🍃 مرد حرفهایش را ادامه داد . . . (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام
🍃 ۴ (ع) ....مرد، حرفهایش را ادامه داد.... مردم خبر داشتند که مأمون با اصرار و تهدید 🔆 امام رضا (ع) را به سمت طوس آورده است اما مرد، حرفهای تازه‌ای می‌گفت می‌گفت امام (ع) خوب می‌دانستند قصد مأمون از این دعوت این است که 📢 به مردم بگویند اهل بیت (ع) طمع دنیا را دارند و بزرگترین هدفشان، حکمرانی بر مردم است! 🌙 برای همین، ، ولایتعهدی او را پذیرفته‌اند اینکه در امور مملکتی هیچ قضاوتی نکنند و عزل و نصب‌ها به عهده‌ی ایشان نباشد... با این حرف، 🕊 صدای همهمه‌ برخاست... کسی، از ستمهای خلفای عباسی و خلفای پیشین، در حقِ اهل بیت (ع)، بی خبر نبود... راستی، مأمون 🍁 چه نقشه‌های دیگری در سر داشت...؟ دلم می‌خواست درمورد امام رضا (ع) بیشتر بدانم... توی همین فکرها بودم 💫 که توی خیالم دیدم که به خانه‌ی ساده و کوچکی آمده‌ام . . . (ع) 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام
🍃 ۵ (ع) ...توی همین فکرها بودم 💫 که توی خیالم دیدم که به خانه‌ی ساده و کوچکی آمده‌ام . . . آنجا خانه‌ی بانویی، از 🌿 شیعیان امام رضا (ع) بود؛ او در کاخ مأمون، امام (ع) را دیده بود و ایشان را خوب می‌شناخت... 🌧 برایم، آب گوارایی آورد و شروع کرد به گفتن دیده‌ها و شنیده‌هایش؛ از علمِ امام (ع) از عبادات و مهربانی‌شان می‌گفت مأمون ⛅ هر طور شده بود می‌خواست مردم را از امام (ع) دور کند دائم جلسه‌های مناظره با دانشمندان می‌گذاشت بلکه ایرادی به حرفهای ایشان وارد شود مهربانی امام (ع) 💜 حتی برای مخالفان هم بود برای همین پاسخ آنها را با محبت و دوستی می‌دادند و اینطور، دوستانشان روز به روز، بیشتر و بیشتر می‌شد مأمون اما ناراحت بود ⚡ مأمون هرروز نقشه‌ای جدید می‌کشید... زن، لبخندی زد و گفت: دخترم بگذار یک خاطره برایت بگویم... خاطره‌ی یک روز خوب . . . یک روز خوب کنار امام رضا (ع) . . . 🌸🍃 (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام
🍃 ۶ (ع) ... خاطره‌ی یک روز همراه امام رضا(ع) ... او برایم از مخالفانِ 🔆 امام رئوف (ع) گفت؛ اینکه شایعه درست کرده بودند که از زمانِ آمدن ایشان به طوس خشکسالی آمده و زمینها خشکیده‌اند هرکسی توی شهر 🍁 چیزی می‌گفت و این میان فقط یاران واقعی امام(ع) می‌دانستند که این شایعات واقعیت ندارد... مأمون 🌙 در فکر نقشه‌ای دوباره بود؛ به امام رضا (ع) گفت: خیلی وقت است باران نیامده! دعا کنید آسمان بر این خاک ببارد...! درست روز دوشنبه بود امام (ع) به بیابان اطراف شهر 🌿 رفتند و ما همگی همراهشان نماز باران خواندیم آن روز، به گفته‌ی ایشان به خانه برگشتیم که 🌧 هوا بارانی شد.... آسمان میبارید... مردم شاد بودند و مأمون، ناامیدانه، داشت به نقشه‌های جدید فکر می‌کرد . . . (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام
🍃 ۷ (ع) ... مأمون ناامیدانه داشت به نقشه‌های جدید فکر می‌کرد.... زن برایم تعریف کرد که قبل از این هم مأمون تلاش کرد طوری که مردم از 🍁 نقشه‌اش خبردار نشوند، امام (ع) را به شهادت برساند اما نشد برای همین، ایشان را، به مجلس خود خواند و با اصرار 🍇 میوه‌ای زهرآلود را به ایشان تعارف کرد... امام رضا (ع) پیش از این 💔 از شهادت خودشان به دست مأمون، خبر داده بودند و حالا حال ایشان از زهر او وخیم بود... 🌧 اهل خانه گریه می‌کردند طوس تا آن روز ⚡ انقدر پر هیاهو و غمناک نبود انگار فرشته‌های آسمان عزادار بودند... این را که گفت هردو باهم به گریه افتادیم... آه... من چقدر دلم هوای حرم کرده . . . (ع) ❤ 📗 برگرفته از چشمه حکمت رضوی. منتخب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام