eitaa logo
عاشقانه ای برای زندگی ♥️
9.8هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
16.6هزار ویدیو
68 فایل
.به هرچیز در جهان پناه بیاوری . در امان خواهـے ماند ؛ اما كافيست انسان بفهمد بی‌پنـٰاهی را♥️.
مشاهده در ایتا
دانلود
•••🔗🤍’’ امام‌حسین‌دلم(:" دلم‌هوا؎توداردخداڪندراست‌باشد ڪہ‌میگوینددل‌بہ‌دل‌رآه‌دارد...!🤍🔏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️
دیدن صورت ماه تو چه دیدن دارد ناز تو حضرت عباس کشیدن دارد:)! ♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
-و خـدا رحم کند این همھ دلتنگۍ را (:💔😭 ♥️ ♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡ .
🖤• - مـا جــُـز پسـر فاطـمـہ‌ اربـٰاب ندارـیم:) ‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆بال هایت را کجا گذاشتی؟ پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندیدید. پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.شاید یک آبی دور. اوج دوست داشتنی. پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود. پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان، هر دو برای تو بود ولی تو آسمان را ندیدی. راستس عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست........ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿۱۰۷﴾ 🔸 آیا نمی‌دانی که پادشاهی آسمانها و زمین مختصّ خداوند است و شما را به جز خدا یار و یاوری نخواهد بود؟ 💭 سوره: بقره 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ۚ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۰﴾ 🔸 بگو که در زمین سیر کنید و ببینید که خدا چگونه خلق را ایجاد کرده (تا از مشاهده اسرار خلقت نخست بر شما به خوبی روشن شود که) سپس خدا نشأه آخرت را ایجاد خواهد کرد، همانا خدا بر هر چیز تواناست. 💭 سوره: عنکبوت 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 سبحان سریع‌تر از کیمیا به خودش اومد و از کیمیا جدا شد چند قدمی عقب رفت و در حالی که چند قطره اشک چشمش رو پاک می‌کرد گفت _ ببخشید ببخشید معذرت می‌خوام ببخشید کیمیا دست خودم نبود ببخشید کیمیا که به دیوار تکیه داده بود و ساکت بود سبحان به قدمهای تند به سمت ماشینش رفت روشن کرد و سریع دنده عقب می‌رفت حسین گفت _کیمیا اینجا چه خبره اون کیه حالت خوبه کیمیا همچنان بی صدا ایستاده بود و به لحظه‌ای فکر می‌کرد که گرمی لب‌های سبحان روی لب‌هایش نشسته بود حسین جلو اومد دستاشو جلوی چشمای کیمیا به چپ و راست داد و گفت _هو کیمیا چته چرا مجسمه شدی این همون همکارت نبود که اون روز تو رو رسوند اسمش چی بود آهان سبحان چه خبره اون اینجا چیکار می‌کرد کیمیا تازه به خودش اومد و انگار که دزدی را سر دزدی گرفته باشند هول کرده سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت _هیچی هیچی نبود کاری نداشت حسین چشم‌هاشو ریز کرد و گفت _ بیا بریم تو فکر خوبی بود با هم تو رفتن و تو روشنایی لامپ حسین کیمیا رو نگه داشت به چشم‌هاش زل زد و گفت _نمیخوای بگی چه خبره اون با تو چیکار داشت این وقت شب کیمیا که حالش خیلی بد بود و به نوعی سردرگم بود گفت _الان بگم حسین خندید و گفت _نه بیا بریم تو تا بقیه شک نکردن ولی فردا حتماً باید توضیح بدی کیمیا گفت _چشم و حسین جلوتر از کیمیا به سمت خونه رفت میانه راه کیمیا واستاد و به صورت غیرارادی دست کشید رو لبش صحنه‌ای که سبحان اون کارو کرد تو ذهنش تدایی می‌شد این کار سبحان لذت نداده بود فقط فکر کیمیا رو سخت مشغول کرده بود نمیدونست با این سبحان عاشق چکار کند کلافه‌تر و سردرگم‌تر از همیشه به میلاد فکر کرد و وارد خونه شد.... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🔺فطریه امسال از سوی رهبر انقلاب اعلام شد 🔹دفتر رهبر معظم انقلاب میزان فطریه سال ۱۴۴۵ قمری مصادف با ۱۴۰۳ شمسی را به شرح زیر اعلام کرده است. 🔹میزان فطریه قیمت گندم برای هر نفر ۶۵ هزار تومان و قیمت برنج برای هر نفر ۱۸۰ هزار تومان است. 🔹کفاره یک روز روزه عمد، ۹۶۰ هزار تومان و کفاره یک روز روزه عذر، ۱۶ هزار تومان می‌باشد. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 ❤️‍🔥برای برکت کیف پول در جمعه آخر ماه رمضان این گونه عمل کنید👇 ✍مرحوم سمنانی: هر کس آیه‌ی 《اَن تقرضو الله قَرضَاً حَسَنَا ًیُضاعَفه لَکُم وَیَغفِر لَکُم وَلله شَکور حَلیم الغیب و الشهادة و العزیز الحکیم》در آخر سوره‌ی تغابن را به این صورت بنویسد و در کیف پول بگذارد برکت یابد و هر قدر خرج کند، کیف از پول خالی نشود: بالا: ان تقرضو الله قرضا حسنا چپ: یضاعف لکم و یغفر لکم پایین: و الله شکور حلیم عالم راست: الغیب و الشهادة و العزیز الحکیم 📘منبع:خواص آیات قرآن کریم ص ۱۷۶ 💌انجام بدید و برای بقیه بفرستید، شاید دیگران هم انجام بدن اونوقت شما هم توی برکتش شریک هستید.فاطیما 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
من بهارم که جهان از نفسم خندان است ‌
از خدا می‌خوام سال جدید زندگیت قشنگ بشه بشینی یه گوشه ی دنج به خوشبختیت نگاه کنی ‌
گفت: یه چیزی بگو یادم بمونه! گفتم؛ تو باید بلد باشی، حتی وقتی نور نیست، خودت خورشید خودت بشی و بتابی... 🌱☀️💛
• او همـٰانند موسیقی بی‌ڪلٰام بود ، حرفی نمیزد امـٰا تـأثیرش را می‌گذاشت 🎶 ♡. !
‹اگه ازم بپرسن مهم‌ترین چیزی که زندگی بهت یاد داده چیه میگم هرجای زندگی حالت با کسی و چیزی خوب نبود ترکش کن. مهم نیس تا کجا پیش رفتی. مهم نیس چقد زمان گذشته.  میگم هیچ وقت برای ترک مسیر و آدم اشتباه دیر نیست. میگم هیچی توی زندگی مهم‌تر از این نیست که حالت خوب باشه. هیچ چیزی و هیچ کسی ارزش آزار دیدن رو نداره. میگم اولویت زندگیت حال خوبت باشه. چون یه جایی وقتی به گذشته نگاه میکنی میبینی سر آدما و اتفاقاتی اذیت شدی که  حالا هیچ جایی تو زندگیت ندارن.›‌ ‌
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 برای_خانمی_که_پوستشون_میخاره_و_از_رنگ_پوست_و_اندامشون_ناراضین ✅سلام فاطمه عزیزم رایجب اون خانومی که گفتن بدنشون دونه زده وزخمه شاید عوارض بارداری باشه چون منم الان چند هفته هست اینجوری شدم وخیلی کامل درکش میکنم ولی دلیل نداره از بدن خودشون رو دوست نداشته باشن شاید بعد زایمان خوب بشیم خدابزرگه ✅سلام عزیزم.میخام بگم اگه خودشونو با صابون لیف میکشن دیگه اینکارو نکن و باشامپو بدن لیف بکشن شاید ب صابون حساسیت دارن یکی از اقوام  بدن داشت دکترم ک‌میرفت فقط قرص حساسیت میداد بهش ی مدته که با شامپو بدن لیف میکشه اصلا خارش نداره 🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 برای_خانمی_که_پوستشون_میخاره_و_از_رنگ_پوست_و_اندامشون_ناراضین ✅سلام فاطمه جان دوستای گلم پیام این خانم و خوندم خط به خطش پر بود از نبود اعتماد به نفس و سرزنش و.... خواهر گلم حس بدی که به خودت داری باعث شده وجودت پربشه از حس های منفی که مثل خوره افتادن به جونت و ذهنت وقتی همسرتون حرفی ،کنایه ای،تمسخری نمیکنه بابت بدنتون چرا خودت به خودت خرده میگیری عزیزم مگه ماها تو زندگی فیلم پ...ورن بازی میکنیم که انداممون اولین توجه شوهرمون باشه ،تو زندگی زناشویی خیلی چیزا مهمتر از اندامه و خیلی بیشتر به چشم مرد میاد پوست خشکتون به احتمال زیاد از صفرای زیادتونه و کبد گرمتون  چون خودمم این مشکل و دارم اگه تونستین از طریق طب سنتی پیگیر باشین روزی یبار پاهاتونو با روغن چرب کنین لباسایی که دوست دارین بپوشین دنیای دوروزه رو به کام خودتون زهر نکنین نگران نباشین همسرتون شمارو اونجوری که هستین پسندیده اون ذره بینی که گذاشتین رو چشمتون وبردارین با این کاراتون شوهرتونم حساستر میکنین زندگی فقط اندام سفید وپنبه ای و کمر باریک وباس..ن خوشگل و ....نیست زندگی واقعی عشقه ،محبته،ارامشه، ایناس که روزا وشبامونو خاص وزیبا میکنه☺️ نه اندامو... 🍃🍃🌸
متعجب نگاهش کردم اگه بگم ته قلبم خوشحال شدم دروغ نگفتم ... آرزو ایستاد گفت کجا؟؟؟ محسن از بین دندونهای قفل شده اس گفت زنمه میخام تا لحظه طلاق تو خونه ام باشه ... طلاق!!هنوزم پافشاری میکرد رو طلاق خیلی عاجز شده بودم بهار رفت سمت محسن گفت بابا محسنی چرا دعوا میکنی .... محسن نگاهی بهش کرد نفسی گرفت گفت نه دخترم دعوا نمیکنم.... بهار اخم کرد گفت پس برا منم کلاغ بگیر .... محسن کلافه باشه ای گفت مونده بودم چکار کنم برم؟ نرم؟ با خودم گفتم میرم خونه اش کم کم مهرم به دلش میشینه با دوتا بچه حداقل الاخون بالا خونم نمیشم حتی اگه قرار باشه تا آخر عمر کلفتیشو بکنم برگشتم اتاق که لباس بپوشم فکر میکردم فوقش میگم برو با گندم ازدواج کن منم میشم کلفتتون......از این فکرم چشام پر شد بخودم سیلی زدم که گریه نکنم گفتم خدا منو میبینی؟؟؟ صدای آرزو اومد اجازه نمیدم سهیلا قدم از قدم برداره همینجا میمونه تا طلاقش بدی ....میخای ببری خونه ات با بچه تو شکمش بشه زیر دست جمیله بشه کلفت گندم ....بشه کنیز مادرت ......برو آقای تاجیک برو بزار سهیلا با بار تهمتی که بهش زدی بسوزه نمیزارم بره .... لباس پوشیده اومدم بیرون با کیف تو دستم محسن اومد سمتم دستم کشید گفت بریم ... آرزو اومد داد زد دیوانه کجا میری فکر کردی میزارن بچتو سالم دنیا بیاری میزارن بهار تو آرامش باشه الان تو در نظر این اشاره به محسن کرد یه زن مفسده هستی هیچ حمایتی ازت نمیکنه سهیلا خیالبافی بسه!!!! عاقل شو ....بعد اومد جلو در ایستاد گفت اول برو تکلیف ماشین جمیله روشن کن از کجا آورده محسن خاست آرزو هول بده یهو آرین جیغ کشید همه برگشتن سمتش دیدیم قوری چای ریخته روش..... آرزو رنگش پرید دوید سمت پسرش محسن هم سریع گفت لباسشو دربیار آب خنگ بریز آرین و بهار باهم جیغ میزدن و گریه میکردن بهار رو بغلش کردم آروم بشه محسن گفت بیار ببریم بیمارستان ... آرزو و آقا عسکر و محسن آرین بردن بین راه محسن برگشت سمتم با تحکیم گفت یه چیزی بخور رنگ به رو نداری .... 🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 نگران روزای نیومده نباش وقتی طراح و گرافیست این زیباییها خداست _این خدا خوب بلده چطور تموم کنه 🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ✅سلام عزیزم راجب جوانه گندم من تبلیغ زیاد دیدم و طبق معمول از نتایجی که روزانه می‌زارن و چون صورتم لاغر و استخوانی بود اعتماد کردم و استفاده کردم اما بعد از پایان دوره با این که گفتن فقط رو صورت تاثیر می‌ذاره سایز اضافه کردم و شکم پلو در آوردم با اینکه کاملا طبق دستور انجام دارم و اینکه صورتم تغییر چندانی نداشت شنیدم ( البته فقط شنیدم)که از اونایی ساشه های مستطیلی هستن برا صورته من از ساشه های مربعی استفاده کردم بهشونم گفتم اما گفت اشتباه استفاده کردی ،اما گفتم طبق دستور خودتون بوده دیگه اصلا جواب نداد 🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رابطه‌ها - رابطه‌هاى خوب - چرا به گند كشيده مى‌شوند؟ اين سوال شايد هزار و يك جواب داشته باشد كه يكى‌ش اين است: چون دو طرف رابطه، ظرافت روزهاى اول‌شان را از دست مى‌دهند. از پيراهن اتوكشيده و يقه‌ى آهارزده و كفش و كلاه ست‌كرده و آرايشِ به‌غايت‌حساب‌شده بگير، تا انتخاب كلمات و لحن جملات و ملاحت در گفتار و دقت در رفتار. آدمِ روزهاى اول رابطه، چنان ملاحظه‌كار است؛ انگار پادوى نوجوانى است كه روز اول كارش در كارگاه بلورسازى، از برابر چشمان شكاك استادكارش بار شيشه مى‌برد. همين آدم، همان آدمى است كه صد سال بعد فراموش مى‌كند هر كلمه‌ى نابه‌جا مى‌تواند دشنه شود و در دل بنشيند. رابطه‌ها به گند كشيده مى‌شود چون آدم‌هاى رابطه فريبِ عادت را مى‌خورند و به خودشان راحت مى‌گيرند. چون از ياد میبرند كه آن‌چه روز اول ديگرى را مى‌آزارد، تا هزار سال ديگر هم آزاردهنده است 🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔉 | اندک‌اندک ماه ماتم می‌رسد 🎙 با نوای مشاهده و دریافت با کیفیت‌های مختلف 🎬 نسخهٔ عمودی قطعه 🎵 فایل صوتی قطعه 🖌 متن شعر 📆 پنج‌شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ 🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س) 🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت ✨ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃💕💕 📌چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟ مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه. قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد. در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه. زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد. مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند. فقط کافیه که از آن ها شود. زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها از همسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواند از شوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند. زن هم دوست دارد شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم! مردها هم دوست دارند که همسرشان به آنها کند؛ اما در درجه اول آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت و خوشحال کنند 🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 محمد با لبخند گفت خدیجه فرجی ... اون کیه .... نامید گفتم من نمیشناسمش اصلا کیه آروز مشکوک پرسید اون کیه ... محمد گفت اسم واقعی گندم خدیجه اس منم چند روز پیش فهمید حس کردم محمد ناراحت شد گوشیشو در آورد شماره ای تماس گرفت گذاشت رو بلندگو بعد چند بوق صدای محسن تو فضای خونه آرزو پیچید بله..... محمد پا رو پا انداخت گفت بههههههه سلام بابا جانم محسن آروم گفت محمد جان اذیتم نکن حال ندارم..... -آقای پدر یه سوال داشتم ازتون فنی هاااا فنی .. محسن گفت چی شده محمد بابا میگم خانوم خدیجه ....محسن پرید بین حرف محمد گفت نگو خدیجه نارحت میشه!!!! ولی محمد ادامه داد گفت پدر جان میگم خانوم خدیجه فرجی نامزد عزیز شما .....همون خانومی که هنوز سیاه اسما خانوم چند ساله ات تنته رفتی نامزد کردی چرا باید ۱۵۰ میلیون تومن به شوهر سابق سهیلا پرداخت کنه..... من صدای نمیشنیدم دیگه..... آرزو نگران نگاهم کرد گفت خوبی ؟؟؟خوب بودم نه ....ولی چرا نه ازدواج منو اون فقط قرارداد نبود چرا حالم بد شد چرا از خبر نامزدیش اینجوری بهم ریختم ....دلم میخاست سنگ بشم ولی گریه نکنم غرورم شکسته بود ..... محمد خداحافظی کرد نگاهم کرد گفت سهیلا اگه پدرم نامرد باشه ولی من نیستم فردا میام دوباره ..... عصبانی پا شد رفت ولی من هنوز به جای خالی محمد خیره بودم بارها تو گوشم اکو شد همون خانومی که چند شب پیش نامزد کردی آرزو صدام کرد سری تکون دادم گفتم من برم بخوابم شب بخیر .... کجا میرفتم با دوتا بچه .....تو ذهنم گفتم برم سقط کنم ولی زبونمو گاز گرفتم سرمو گذاشتم رو بالش به پهنای صورت اشک ریختم.... 🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🌸 🌱 زینب خانوم دستگیره ظرف برداشت و پرت کرد به سمت حسین و کیمیا و گفت ذلیل نشی بچه زهرم ترکید و کیمیا میون خنده اومد کنار زهرا نشست دستشو دور گردن زهرا انداخت و گفت مبارک باشه آبجی ایلیا پسر فوق العاده‌ای هستش زهرا کیمیا راهول داد و گفت زهرمار شماها واسه چی فال گوش وایستادین زینب خانوم در حالی که از خوشحالی چشماشم برق می‌زد گفت من خیلی ایلیا رو دوست دارم خودتون می‌دونید چه پسر با جنم و با غیرتی هستش خدا رو صد هزار مرتبه شکر که از تو خوشش اومده زهرا حق به جانب گفت وا مامان مگه من چمه من که نمی‌گم تو یه چیزیت هست کیمیاگفت تو خیلی هم خوبی عماد یک وصله ناجور برای خانواده ما بود حالا که شکر خدا طلاق گرفتی و از اون زندگی پر استرس راحت شدی ایلیا بهترین مرد برای توئه خودتم می‌دونی کسی دیگه‌ای به جز ایلیا ازت خواستگاری می‌کرد می‌گفتم تازه طلاق گرفتی و بهتره تا دو سال ازدواج نکنی ولی ایلیا به قدری خوبه و می‌شناسیمش که از همین الان به عنوان خواهر بزرگترت میگم مبارکه تو دیگه خوشبخت شدی حسین که خندیدنش هنوز تموم نشده بود و گاهی مثل گلی نخودی می‌خندید بالاخره تونست به خنده‌اش تسلط پیدا کنه و جدی گفت منم نظرم همینه هممون ایلیا رو می‌شناسیم پسر خیلی خوبی هستش بهتره تا از دست نرفته جواب مثبت رو بهش بدیم زهرا سرش رو پایین انداخت و ناراحت گفت اون از من خوشش اومده نه دایی و زن دایی که من مطمئنم اونا مخالف میکنند و منصرفش می‌کنن ایلیا تک پسر اوناست مطمئناً زن دایی مخالفت می‌کنه کیمیا گفت ایلیا اگر با حرف دایی و زن دایی منصرف می‌شه پس همون بهتر که منصرف بشه اگر با وجود مخالفت‌ها روی انتخابش موند اون موقع هست که این ازدواج ارزش بله گفتن داره البته این نظر من حسین پرسید کی ازت جواب می‌خواد شمارشو برام داد گفت فردا زنگ می‌زنه برای جواب گرفتن آها نه گفت خودم بهش زنگ بزنم جواب رو بگم ولی من زنگ نمی‌زنم اگه زنگ زد جوابت چیه راستشو بگم نمی‌دونم یعنی تو ایلیا رو دوست نداری زهرا خجالت زده گفت چرا خیلی دوسش دارم این از خوش شانسی منه که ایلیا از من خوشش اومده ولی راستش می‌ترسم تو خواستن ایلیا کلی اگه اما و اگر هست بزرگترین نشونم همین دایی و زن دایی که اگه مخالفت کنند اون موقع چی زینب خانم گفت توکل به خدا ببینیم چی میشه ولی من دلم روشنه حسین با تهمایه طنز گفت کیمیا کم بود زهرا هم بهش اضافه شد گفته باشما من اول همتون باید نامزد کنم داداش گلی که برگرده فوری میریم خواستگاری و نامزدی زینب خانوم دستاشو بالا برد و گفت انشاالله من از خدام مادر عروسی تو رو ببینم کیمیا حین بلندی کشید و گفت وااااای همه کیمیارو نگاه کردند و کیمیا روی دستش زد و گفت... 🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام به فاطمه خانم گل واعضای کانال که صادقانه دردودلهاشون وبیماریهاشون میگن وابراز همدردی میکنن منم پشت دستم مثل دست این خانم که خواهرشون گفتن چندجاش قرمز میشه وخارش میده من هروقت داروهای الرژی بخصوص از خانواده انتی هستامین مصرف کنم قرمزی و خارش دستم زیاد میشه اینم تجربه من انشالله خدا همه بیماران شفا بده🙏 🍃🍃🌸 #
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 بهار داد زد بابا محسن ...... متعجب برگشتم پذیرایی دیدم محسن با دسته گل و جعبه شیرینی اومده یه حال خاصی داشتم چشام ذوق زده بود قلبم ترسیده بود نمیدونستم چکار کنم بهار رو بغل کرد گفت جونم بهار بابا ..... همینجوری مونده بودم کلید خونه چرا دست محسن بود به گل های زیبایی دستش نگاه حسرت بار دوختم با یه دستش بهار بغل کرده بود با یه دستش دسته گل ... دستی که گل داشت باز کرد بهم اشاره کرد گفت یعنی سهیلا اندازه بهار کوچولو هم سیاست نداری بیا اینجا پاهام میلرزید نمیدونستم خوابم یا رویا رفتم نزدیکتر کنارش واستادم منو هم کشید بغلش وای خدا چه لحظه نابی بود دلتنگی و مظلومیتم هجوم آورد به چشام اشکی شد محسن پیشونیمو بوسید بهار ذوق زده از این رفتار محسن می‌خندید ازش جدا شدم بهار گذاشت زمین گلها رو گرفت سمتم گفت منو میبخشی سهیلا ... از من تا حالا کسی معذرت خواهی نکرده کسی نازمو نخریده بود بین بغض خنده ام گرفت محسن مهربونتر شده بود خنده ای کرد گفت مرکز آرامش منی دوباره بغلم کرد گفتم بیا بشین از تغییر ۱۸۰ درجه محسن هنوز متعجب بود میخاستم بپرسم چی شده چطوری اومدی بهار با جعبه شیرینی ور میرفت در خونه زده شد بلند شدم باز کردم آرزو و آقا عسکر و محمد بودن اومدن تو محمد نگاهی به دسته گل انداخت نگاهی به رنگ سرخ شده من گفت بابا چکار کردی باز ..... محسن خنده ای کرد گفت بچه خجالت بکش محمد خنده ای کرد ... همراه آرزو رفتم آشپزخونه آرزو خندان بود گفت خودشو کشت تا اجازه دادم بیاد ها نگاه تشکرامیزی بهش کردم گفتم آرزو تو خواهر منی مادر منی....تو فرشته منی .....آرزو لبخندی زد گفت من میرم تو هم برو یه دوش خوشگل بگیر ... روم نمیشد گفتم آخه چجوری گفت برو کسی متوجه نمیشه رفتم سریع دوش ده دقیقه ای گرفتم آب موهامو گرفتم برگشتم پذیرایی محسن گفت سهیلا اصلا نگران خانواده ات نباش میریم شهرستان بهشون سر میزنیم میگم اون آقا چه تهمتی بهت زده منم ساده هم باور کردم ..... گندم هم میاد ازت معذرت خواهی میکنه یه مدت هستن بعد با مادرم میره خونه مادرم ... لبخندی زدم از جیب کتش جعبه ای درآورد گرفت سمتم محمد اوه کشید من سرخ شدم گفت بفرماید بانو .... محمد گفت بابا دلیلشم بگو بدونیم محسن چشم غره رفت گفت آشتی کنون محمد اهان پس ربطی به نینی تو راهی نداره ..... محسن خجالت کشید دوباره محمد خنده اش گرفت.... اون شب آرزو بهم یه دست لباس نو و زیبا داد پوشیدم محمد ،بهار رو بغل کرد گفت با داداشی میای بهار سرشو تکون داد منو محسن هم باهم رفتیم محسن عین یه نوجوان سر ذوق بود میگفت می‌خندید اولین بار اونجا بهم گفت دوستم داره چقدر زیبا و لذت بخش بود ....یادمه شکممو نوازش کرد گفت خدا کنه پسر باشه سهیلا با یه حالتی بغض دار گفت لبخندی زدم و مطمعن گفتم دختره ولی محسن نگاهم کرد گفت از کجا میدونی شونه ای انداختم بالا گفتم حس کردم محسن گفت پس سال‌های دیگه پسر میاری باشه ای گفتم هرچی نزدیک عمارت میشد من استرسم بیشتر می‌شد میترسیدم از رفتار مرمرسلطان یعنی منو قبول میکرد .... 🍃🍃🌸
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 📝 وای به حال کسانی که اهل‌بیت علیهم‌السلام و کلمات آنها را به دیده‌ی عظمت و بزرگی ننگرند، یا نفهمند که چه خبر است! 🔸 آیا امکان دارد تعشّق به قرآن پیدا کنیم و به اهل‌بیت علیهم‌السلام پیدا نکنیم، یا به عکس؟! 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢١١ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃