🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🙏
❤️🔥برای برکت کیف پول در جمعه آخر
ماه رمضان این گونه عمل کنید👇
✍مرحوم سمنانی:
هر کس آیهی 《اَن تقرضو الله قَرضَاً
حَسَنَا ًیُضاعَفه لَکُم وَیَغفِر لَکُم وَلله
شَکور حَلیم الغیب و الشهادة و العزیز
الحکیم》در آخر سورهی تغابن را به
این صورت بنویسد و در کیف پول بگذارد
برکت یابد و هر قدر خرج کند، کیف از
پول خالی نشود:
بالا: ان تقرضو الله قرضا حسنا
چپ: یضاعف لکم و یغفر لکم
پایین: و الله شکور حلیم عالم
راست: الغیب و الشهادة و العزیز الحکیم
📘منبع:خواص آیات قرآن کریم ص ۱۷۶
💌انجام بدید و برای بقیه بفرستید،
شاید دیگران هم انجام بدن اونوقت شما
هم توی برکتش شریک هستید.فاطیما
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
‹اگه ازم بپرسن مهمترین چیزی که زندگی بهت یاد داده چیه میگم هرجای زندگی حالت با کسی و چیزی خوب نبود ترکش کن. مهم نیس تا کجا پیش رفتی. مهم نیس چقد زمان گذشته. میگم هیچ وقت برای ترک مسیر و آدم اشتباه دیر نیست. میگم هیچی توی زندگی مهمتر از این نیست که حالت خوب باشه. هیچ چیزی و هیچ کسی ارزش آزار دیدن رو نداره. میگم اولویت زندگیت حال خوبت باشه. چون یه جایی وقتی به گذشته نگاه میکنی میبینی سر آدما و اتفاقاتی اذیت شدی که حالا هیچ جایی تو زندگیت ندارن.›
#دلـنۅشـتہ
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
برای_خانمی_که_پوستشون_میخاره_و_از_رنگ_پوست_و_اندامشون_ناراضین
✅سلام فاطمه عزیزم رایجب اون خانومی که گفتن بدنشون دونه زده وزخمه شاید عوارض بارداری باشه چون منم الان چند هفته هست اینجوری شدم وخیلی کامل درکش میکنم ولی دلیل نداره از بدن خودشون رو دوست نداشته باشن شاید بعد زایمان خوب بشیم خدابزرگه
✅سلام عزیزم.میخام بگم اگه خودشونو با صابون لیف میکشن دیگه اینکارو نکن و باشامپو بدن لیف بکشن شاید ب صابون حساسیت دارن
یکی از اقوام بدن داشت دکترم کمیرفت فقط قرص حساسیت میداد بهش ی مدته که با شامپو بدن لیف میکشه اصلا خارش نداره
🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
برای_خانمی_که_پوستشون_میخاره_و_از_رنگ_پوست_و_اندامشون_ناراضین
✅سلام فاطمه جان دوستای گلم
پیام این خانم و خوندم خط به خطش پر بود از نبود اعتماد به نفس و سرزنش و.... خواهر گلم حس بدی که به خودت داری باعث شده وجودت پربشه از حس های منفی که مثل خوره افتادن به جونت و ذهنت
وقتی همسرتون حرفی ،کنایه ای،تمسخری نمیکنه بابت بدنتون چرا خودت به خودت خرده میگیری عزیزم
مگه ماها تو زندگی فیلم پ...ورن بازی میکنیم که انداممون اولین توجه شوهرمون باشه ،تو زندگی زناشویی خیلی چیزا مهمتر از اندامه و خیلی بیشتر به چشم مرد میاد
پوست خشکتون به احتمال زیاد از صفرای زیادتونه و کبد گرمتون چون خودمم این مشکل و دارم اگه تونستین از طریق طب سنتی پیگیر باشین
روزی یبار پاهاتونو با روغن چرب کنین
لباسایی که دوست دارین بپوشین دنیای دوروزه رو به کام خودتون زهر نکنین نگران نباشین همسرتون شمارو اونجوری که هستین پسندیده اون ذره بینی که گذاشتین رو چشمتون وبردارین با این کاراتون شوهرتونم حساستر میکنین
زندگی فقط اندام سفید وپنبه ای و کمر باریک وباس..ن خوشگل و ....نیست زندگی واقعی عشقه ،محبته،ارامشه، ایناس که روزا وشبامونو خاص وزیبا میکنه☺️ نه اندامو...
🍃🍃🌸
#بازی_سرنوشت
متعجب نگاهش کردم اگه بگم ته قلبم خوشحال شدم دروغ نگفتم ...
آرزو ایستاد گفت کجا؟؟؟
محسن از بین دندونهای قفل شده اس گفت زنمه میخام تا لحظه طلاق تو خونه ام باشه ...
طلاق!!هنوزم پافشاری میکرد رو طلاق خیلی عاجز شده بودم
بهار رفت سمت محسن گفت بابا محسنی چرا دعوا میکنی ....
محسن نگاهی بهش کرد نفسی گرفت گفت نه دخترم دعوا نمیکنم....
بهار اخم کرد گفت پس برا منم کلاغ بگیر ....
محسن کلافه باشه ای گفت مونده بودم چکار کنم برم؟ نرم؟
با خودم گفتم میرم خونه اش کم کم مهرم به دلش میشینه با دوتا بچه حداقل الاخون بالا خونم نمیشم حتی اگه قرار باشه تا آخر عمر کلفتیشو بکنم برگشتم اتاق که لباس بپوشم فکر میکردم فوقش میگم برو با گندم ازدواج کن منم میشم کلفتتون......از این فکرم چشام پر شد بخودم سیلی زدم که گریه نکنم گفتم خدا منو میبینی؟؟؟
صدای آرزو اومد اجازه نمیدم سهیلا قدم از قدم برداره همینجا میمونه تا طلاقش بدی ....میخای ببری خونه ات با بچه تو شکمش بشه زیر دست جمیله بشه کلفت گندم ....بشه کنیز مادرت ......برو آقای تاجیک برو بزار سهیلا با بار تهمتی که بهش زدی بسوزه نمیزارم بره ....
لباس پوشیده اومدم بیرون با کیف تو دستم محسن اومد سمتم دستم کشید گفت بریم ...
آرزو اومد داد زد دیوانه کجا میری فکر کردی میزارن بچتو سالم دنیا بیاری میزارن بهار تو آرامش باشه الان تو در نظر این اشاره به محسن کرد یه زن مفسده هستی هیچ حمایتی ازت نمیکنه سهیلا خیالبافی بسه!!!! عاقل شو ....بعد اومد جلو در ایستاد گفت اول برو تکلیف ماشین جمیله روشن کن از کجا آورده محسن خاست آرزو هول بده یهو آرین جیغ کشید همه برگشتن سمتش دیدیم قوری چای ریخته روش.....
آرزو رنگش پرید دوید سمت پسرش محسن هم سریع گفت لباسشو دربیار آب خنگ بریز
آرین و بهار باهم جیغ میزدن و گریه میکردن بهار رو بغلش کردم آروم بشه محسن گفت بیار ببریم بیمارستان ...
آرزو و آقا عسکر و محسن آرین بردن بین راه محسن برگشت سمتم با تحکیم گفت یه چیزی بخور رنگ به رو نداری ....
🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
نگران روزای نیومده نباش
وقتی طراح و گرافیست
این زیباییها خداست
_این خدا خوب بلده
چطور تموم کنه
🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
✅سلام عزیزم راجب جوانه گندم من تبلیغ زیاد دیدم و طبق معمول از نتایجی که روزانه میزارن و چون صورتم لاغر و استخوانی بود اعتماد کردم و استفاده کردم اما بعد از پایان دوره با این که گفتن فقط رو صورت تاثیر میذاره سایز اضافه کردم و شکم پلو در آوردم با اینکه کاملا طبق دستور انجام دارم و اینکه صورتم تغییر چندانی نداشت
شنیدم ( البته فقط شنیدم)که از اونایی ساشه های مستطیلی هستن برا صورته من از ساشه های مربعی استفاده کردم
بهشونم گفتم اما گفت اشتباه استفاده کردی ،اما گفتم طبق دستور خودتون بوده دیگه اصلا جواب نداد
🍃🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تلنگر
رابطهها - رابطههاى خوب - چرا به گند كشيده مىشوند؟
اين سوال شايد هزار و يك جواب داشته باشد كه يكىش اين است: چون دو طرف رابطه، ظرافت روزهاى اولشان را از دست مىدهند.
از پيراهن اتوكشيده و يقهى آهارزده و كفش و كلاه ستكرده و آرايشِ بهغايتحسابشده بگير،
تا انتخاب كلمات و لحن جملات و ملاحت در گفتار و دقت در رفتار.
آدمِ روزهاى اول رابطه، چنان ملاحظهكار است؛ انگار پادوى نوجوانى است كه روز اول كارش در كارگاه بلورسازى، از برابر چشمان شكاك استادكارش بار شيشه مىبرد.
همين آدم، همان آدمى است كه صد سال بعد فراموش مىكند هر كلمهى نابهجا مىتواند دشنه شود و در دل بنشيند.
رابطهها به گند كشيده مىشود چون آدمهاى رابطه فريبِ عادت را مىخورند و به خودشان راحت مىگيرند.
چون از ياد میبرند كه آنچه روز اول ديگرى را مىآزارد، تا هزار سال ديگر هم آزاردهنده است
🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #زمینه | اندکاندک ماه ماتم میرسد
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎬 نسخهٔ عمودی قطعه
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
📆 پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
✨ #امام_حسین_ع
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃💕💕
📌چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟
مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه.
قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد.
در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه.
زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد.
مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند.
فقط کافیه که از آن ها #قدردانی شود.
زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها از همسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواند از شوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند.
زن هم دوست دارد #حامی شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم!
مردها هم دوست دارند که همسرشان به آنها #توجه کند؛ اما در درجه اول آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت و خوشحال کنند
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌸🍃
#بازی_سرنوشت
محمد با لبخند گفت خدیجه فرجی ...
اون کیه ....
نامید گفتم من نمیشناسمش اصلا کیه
آروز مشکوک پرسید اون کیه ...
محمد گفت اسم واقعی گندم خدیجه اس منم چند روز پیش فهمید حس کردم محمد ناراحت شد گوشیشو در آورد شماره ای تماس گرفت گذاشت رو بلندگو بعد چند بوق صدای محسن تو فضای خونه آرزو پیچید
بله.....
محمد پا رو پا انداخت گفت بههههههه سلام بابا جانم
محسن آروم گفت محمد جان اذیتم نکن حال ندارم.....
-آقای پدر یه سوال داشتم ازتون فنی هاااا فنی ..
محسن گفت چی شده محمد
بابا میگم خانوم خدیجه ....محسن پرید بین حرف محمد گفت نگو خدیجه نارحت میشه!!!!
ولی محمد ادامه داد گفت پدر جان میگم خانوم خدیجه فرجی نامزد عزیز شما .....همون خانومی که هنوز سیاه اسما خانوم چند ساله ات تنته رفتی نامزد کردی چرا باید ۱۵۰ میلیون تومن به شوهر سابق سهیلا پرداخت کنه.....
من صدای نمیشنیدم دیگه.....
آرزو نگران نگاهم کرد گفت خوبی ؟؟؟خوب بودم نه ....ولی چرا نه ازدواج منو اون فقط قرارداد نبود چرا حالم بد شد
چرا از خبر نامزدیش اینجوری بهم ریختم ....دلم میخاست سنگ بشم ولی گریه نکنم غرورم شکسته بود .....
محمد خداحافظی کرد نگاهم کرد گفت سهیلا اگه پدرم نامرد باشه ولی من نیستم فردا میام دوباره .....
عصبانی پا شد رفت ولی من هنوز به جای خالی محمد خیره بودم بارها تو گوشم اکو شد همون خانومی که چند شب پیش نامزد کردی آرزو صدام کرد سری تکون دادم گفتم من برم بخوابم شب بخیر ....
کجا میرفتم با دوتا بچه .....تو ذهنم گفتم برم سقط کنم ولی زبونمو گاز گرفتم سرمو گذاشتم رو بالش به پهنای صورت اشک ریختم....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌸🌸
#سرنوشت🌱
زینب خانوم دستگیره ظرف برداشت و پرت کرد به سمت حسین و کیمیا
و گفت
ذلیل نشی بچه زهرم ترکید
و کیمیا میون خنده اومد کنار زهرا نشست
دستشو دور گردن زهرا انداخت و گفت
مبارک باشه آبجی ایلیا پسر فوق العادهای هستش
زهرا کیمیا راهول داد و گفت
زهرمار شماها واسه چی فال گوش وایستادین
زینب خانوم در حالی که از خوشحالی چشماشم برق میزد گفت
من خیلی ایلیا رو دوست دارم
خودتون میدونید چه پسر با جنم و با غیرتی هستش
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که از تو خوشش اومده
زهرا حق به جانب گفت
وا مامان مگه من چمه
من که نمیگم تو یه چیزیت هست
کیمیاگفت
تو خیلی هم خوبی
عماد یک وصله ناجور برای خانواده ما بود
حالا که شکر خدا طلاق گرفتی و از اون زندگی پر استرس راحت شدی
ایلیا بهترین مرد برای توئه
خودتم میدونی
کسی دیگهای به جز ایلیا ازت خواستگاری میکرد
میگفتم تازه طلاق گرفتی و بهتره تا دو سال ازدواج نکنی
ولی ایلیا به قدری خوبه و میشناسیمش که از همین الان به عنوان خواهر بزرگترت میگم مبارکه
تو دیگه خوشبخت شدی
حسین که خندیدنش هنوز تموم نشده بود و گاهی مثل گلی نخودی میخندید
بالاخره تونست به خندهاش تسلط پیدا کنه و جدی گفت
منم نظرم همینه هممون ایلیا رو میشناسیم
پسر خیلی خوبی هستش
بهتره تا از دست نرفته جواب مثبت رو بهش بدیم
زهرا سرش رو پایین انداخت و ناراحت گفت
اون از من خوشش اومده نه دایی و زن دایی که
من مطمئنم اونا مخالف میکنند و منصرفش میکنن
ایلیا تک پسر اوناست
مطمئناً زن دایی مخالفت میکنه
کیمیا گفت
ایلیا اگر با حرف دایی و زن دایی منصرف میشه پس همون بهتر که منصرف بشه
اگر با وجود مخالفتها روی انتخابش موند اون موقع هست که این ازدواج ارزش بله گفتن داره
البته این نظر من
حسین پرسید
کی ازت جواب میخواد
شمارشو برام داد گفت فردا زنگ میزنه برای جواب گرفتن
آها نه گفت خودم بهش زنگ بزنم
جواب رو بگم
ولی من زنگ نمیزنم
اگه زنگ زد جوابت چیه
راستشو بگم نمیدونم
یعنی تو ایلیا رو دوست نداری
زهرا خجالت زده گفت
چرا خیلی دوسش دارم این از خوش شانسی منه که ایلیا از من خوشش اومده
ولی راستش میترسم تو خواستن ایلیا کلی اگه اما و اگر هست
بزرگترین نشونم همین دایی و زن دایی که اگه مخالفت کنند اون موقع چی
زینب خانم گفت
توکل به خدا ببینیم چی میشه
ولی من دلم روشنه
حسین با تهمایه طنز گفت
کیمیا کم بود زهرا هم بهش اضافه شد
گفته باشما من اول همتون باید نامزد کنم
داداش گلی که برگرده فوری میریم خواستگاری و نامزدی
زینب خانوم دستاشو بالا برد و گفت
انشاالله من از خدام مادر عروسی تو رو ببینم
کیمیا حین بلندی کشید و گفت
وااااای
همه کیمیارو نگاه کردند و کیمیا روی دستش زد و گفت...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به فاطمه خانم گل واعضای کانال که صادقانه دردودلهاشون وبیماریهاشون میگن وابراز همدردی میکنن
منم پشت دستم مثل دست این خانم که خواهرشون گفتن چندجاش قرمز میشه وخارش میده من هروقت داروهای الرژی بخصوص از خانواده انتی هستامین مصرف کنم قرمزی و خارش دستم زیاد میشه اینم تجربه من انشالله خدا همه بیماران شفا بده🙏
🍃🍃🌸
#
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#بازی_سرنوشت
بهار داد زد بابا محسن ......
متعجب برگشتم پذیرایی دیدم محسن با دسته گل و جعبه شیرینی اومده یه حال خاصی داشتم چشام ذوق زده بود قلبم ترسیده بود نمیدونستم چکار کنم بهار رو بغل کرد گفت جونم بهار بابا .....
همینجوری مونده بودم کلید خونه چرا دست محسن بود به گل های زیبایی دستش نگاه حسرت بار دوختم با یه دستش بهار بغل کرده بود با یه دستش دسته گل ...
دستی که گل داشت باز کرد بهم اشاره کرد گفت یعنی سهیلا اندازه بهار کوچولو هم سیاست نداری بیا اینجا پاهام میلرزید نمیدونستم خوابم یا رویا رفتم نزدیکتر کنارش واستادم منو هم کشید بغلش وای خدا چه لحظه نابی بود دلتنگی و مظلومیتم هجوم آورد به چشام اشکی شد محسن پیشونیمو بوسید بهار ذوق زده از این رفتار محسن میخندید ازش جدا شدم بهار گذاشت زمین گلها رو گرفت سمتم گفت منو میبخشی سهیلا ...
از من تا حالا کسی معذرت خواهی نکرده کسی نازمو نخریده بود بین بغض خنده ام گرفت محسن مهربونتر شده بود خنده ای کرد گفت مرکز آرامش منی دوباره بغلم کرد گفتم بیا بشین از تغییر ۱۸۰ درجه محسن هنوز متعجب بود میخاستم بپرسم چی شده چطوری اومدی بهار با جعبه شیرینی ور میرفت در خونه زده شد بلند شدم باز کردم آرزو و آقا عسکر و محمد بودن اومدن تو محمد نگاهی به دسته گل انداخت نگاهی به رنگ سرخ شده من گفت بابا چکار کردی باز .....
محسن خنده ای کرد گفت بچه خجالت بکش محمد خنده ای کرد ...
همراه آرزو رفتم آشپزخونه آرزو خندان بود گفت خودشو کشت تا اجازه دادم بیاد ها
نگاه تشکرامیزی بهش کردم گفتم آرزو تو خواهر منی مادر منی....تو فرشته منی .....آرزو لبخندی زد گفت من میرم تو هم برو یه دوش خوشگل بگیر ...
روم نمیشد گفتم آخه چجوری گفت برو کسی متوجه نمیشه رفتم سریع دوش ده دقیقه ای گرفتم آب موهامو گرفتم برگشتم پذیرایی
محسن گفت سهیلا اصلا نگران خانواده ات نباش میریم شهرستان بهشون سر میزنیم میگم اون آقا چه تهمتی بهت زده منم ساده هم باور کردم .....
گندم هم میاد ازت معذرت خواهی میکنه یه مدت هستن بعد با مادرم میره خونه مادرم ...
لبخندی زدم از جیب کتش جعبه ای درآورد گرفت سمتم محمد اوه کشید من سرخ شدم گفت بفرماید بانو ....
محمد گفت بابا دلیلشم بگو بدونیم
محسن چشم غره رفت گفت آشتی کنون
محمد اهان پس ربطی به نینی تو راهی نداره .....
محسن خجالت کشید دوباره محمد خنده اش گرفت....
اون شب آرزو بهم یه دست لباس نو و زیبا داد پوشیدم
محمد ،بهار رو بغل کرد گفت با داداشی میای بهار سرشو تکون داد منو محسن هم باهم رفتیم محسن عین یه نوجوان سر ذوق بود میگفت میخندید اولین بار اونجا بهم گفت دوستم داره چقدر زیبا و لذت بخش بود ....یادمه شکممو نوازش کرد گفت خدا کنه پسر باشه سهیلا با یه حالتی بغض دار گفت
لبخندی زدم و مطمعن گفتم دختره ولی
محسن نگاهم کرد گفت از کجا میدونی
شونه ای انداختم بالا گفتم حس کردم محسن گفت پس سالهای دیگه پسر میاری باشه ای گفتم هرچی نزدیک عمارت میشد من استرسم بیشتر میشد میترسیدم از رفتار مرمرسلطان یعنی منو قبول میکرد ....
🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا❤️🙏
سلام فاطمه جان
ممنون از کانال خوبت عزیزم
در مورد خانمی که گفتن خواهرشون کیست رحم عمل کرده و دوباره برگشته پوست پیاز قرمز رو اصلا دور نندازن بزارن کنار و بشورن و بجوشونن و از صافی رد کنند تو یخچال بزارن و صبح ناشتا مخصوصا ی لیوان بخورن یک هفته کافیه ولی بیشتر هم بشه مشکلی نیست
به امید شفای عاجل همه بیماران و فرج آقامون مهدی (عج)
🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
کیمیا لبخندی زد و گفت
آره خودمم متوجه شدم
دیگه بهش شک ندارم دوستش دارم
ولی مطمئن نیستم زن خوبی براش بشم
گلی چشمکی زد و در حالی که کیفشو روی شونهاش میانداخت گفت
مطمئنم میشی
تو بهترین زن برای سبحانی
از من میشنوی بزار بیاد خواستگاریت عقد کنید
یا اصلاً عقد و عروسی رو با هم بگیرید
مثل ایلیا و الهام
یکم بیشتر که پیشت باشه محدود نباشه آروم آروم تو هم اون روزا رو فراموش میکنی
کیمیا لبخندی زد و به اشارههای مستقیم و غیر مستقیم سبحان افتاد خندش گرفت
ولی به گلی حرفی نزد
با هم به خیابون اومدن
کیمیا دستشو رو بازوی گلی گذاشت و گفت
همیشه صحبت کردن با تو آرومم کرده
ممنون که هستی گلی خانوم
حسین که سمت دیگه خیابون بود با لبخند به گلی و کیمیا نزدیک شد
با لبخند سلامی داد و گفت
شما خانوما رو ول کنی تا خود صبح صحبت میکنید
نمیفهمم این همه صحبت جمله کلام واژه را از کجا میارید
کیمیا لبخند زد و گفت
گلی این شوهرتو ادب کن داره ما خانما رو مسخره میکنه
من میرم تو ماشین بشینم زود بیا بریم که دلم برای مامان تنگ شد
و بعد با خنده رفت تو ماشین نشست
حسین که یک سر و گردن از گلی ریزه میز بزرگتر بود
چشمکی به گلی زد و گفت
چطوری خانم خانوما
گلی با لبخند گفت
مرسی حسین آقا به خوبی شما
و بعد انگار که سردش شده باشه خودش رو کمی جمع کرد
برو مثل اینکه سردته
تا دم در آپارتمانت میام
نه بابا راهی نیستش که
همین جاست دیگه
تو برو سلام برسون مامان
بزار بیام
برو حسین نمیخوام دوستام ببیننت
نمخوام تا روزی که عقد نکردیم کسی چیزی بدونه
باشه عزیزم عصبانی نشو
مواظب خودت باش
و گلی مهربان شد و گفت
چشم شب بخیر
حسین چشمکی زد و از دور گلی رو بوسید
و با لبخند به طرف ماشینش رفت
به محض اینکه سوار ماشین شد کیمیا گفت
باید به قسمت خدا آفرین گفت
خوشحالم که گلی رو برای تو فرستاده
حسین با خنده چشمکی به کیمیازد و گفت
خوشت اومده
و کیمیا خندید و گفت
عالی خوشبخت بشی داداشی
سبحان پسر خوبیه
کیمیا لبخندی زد و تو فکر رفت
احساس میکرد دلتنگ سبحان شده
گوشیشو نگاه کرد و پروفایل سبحان باز کرد
پسر شیطون کلاس تکیه به درختی کرده بود و با اون چشمای خوشگل زاغیش به دوربین نگاه میکرد...
🍃🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#بازی_سرنوشت
مهدی شکایت کرده حضانت بهار رو میخاست محسن با وکیلش پیگیری میکرد ....
جلسه دادگاه اول خوب نگذشته بود موکل شده بود یه ماه دیگه دلم آشوب بود نذر کرده بودم هرشب خدا رو صدا میکردم من دیگه تحمل جدای از بچه دیگمو نداشتم ماه هفتم بودم بخاطر استرس و اضطرابی که داشتم یهو دردم گرفت بعد با خیس شدن لباسم فهمیدم کیسه آبم پاره شده ....
اون روز محسن برای خرید زمینی رفته بود شهرستان خیلی ترسیده بودم مرمرسلطان زنگ زد محمد اومد سریع رفتیم بیمارستان درد امونم بردیده بود لبهام تیکه تیکه شده بود حالم وحشتناک بود وقتی داشتممیرفتم اتاق زایمان گفتم محمد مواظب بهارم هستی دیگه ....
محمد لبخند محزونی زد و گفت خودت میای .....
دردم ایقدر زیاد بود نمیتونستم نفس بکشم به تشخیص پزشک کشیک سزارین کردم وقتی صدای دخترمو شنیدم دلم آروم شد چشامو آروم بستم میشنیدم پرستاری داد زد دکتر بیمار نبض نداره شنیدم همه پرستارها سراسیمه اومدم سمتم دخترم بی قراری میکرد بهار دست مرمرسلطان گرفته بود بالا و پایین میپرید شنیدم مرمرسلطان به حضرت فاطمه زهرا متوسل میشه برای عروسش ....محمد به فریبا فکر میکنه به مادر جونش ....مادرمو دیدم یهو حالش خراب شد رفت سمت گوشی داشت بهم زنگ میزد آرزو خدا خدا میکرد میدوید سمت بیمارستان و محسنم وای محسنم با سرعت باد رانندگی میکرد رسید به پیچ میخاست بپیچه صدای عاطفه رو شنید آقا محسن زود باشین بیاین سهیلا خانوم از دست رفت صدای وحشتناک تموم جاده رو پیچید همه جا دود بود دود بود مردم ریختن به محسن من کمک کنن صورتش خونی بود مرمرسلطان باز حضرت فاطمه زهرا رو صدا زد گفت خانوم به حق محسن سقطت شده ات منو سیاه پوش عزیزی نکن یا نرجس خاتون .....
من همه اینها رو نظارت گر بودم نزدیکشون بودم ولی دور بودم روبه روی بهار ایستادم نزدیکش بودم اما دور بودم صورت عین ماهشو بلند کرد بهم نگاه کرد لبخند زد بهش لبخند زدم دست مرمرسلطان ول کرد دوید سمت اتاق عمل....
میشنیدم نگاه میکردم مرمرسطلان دوباره گفت یا فاطمه زهرا .....نوری اومد یه نور آرامش بخش
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
006.mp3
1.61M
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
🔶 رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
بخش ششم
🔺 پر کردن ظرف روان انسان ها مهم ترین عامل دوری اعضای خانواده از همدیگه
💥 دکتر حمید #حبشی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️
سلام خدمت شما
خانمی که میگید دخترم ی هفته س ازدواج کرده حالا شما دندون رو جگر بزار😊
دختر شماچقد زود خبر چینی رو شروع کرد
تو این ی هفته مگه کجاوچن بار خواستن برن
که میگی مادر شوهرش میگه مارو هم ببرین حالااین مادر پسرش ازدواج کرده ذوق داره که باهم باشن واینکه خواهری که به برادرش درخواست کمکی کرده ومیگه رانندگي بهم یاد بده کجاش حسادته🤔 چراا همین اول زندگیش باید از همه حرفای خانواده شوهرش باخبر باشی😡به نظر من صبور بودن خیلی
خوبه. دخترتون زود شروع کرد😏
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
ای زهرا تازه یادم افتاد ایلیا زنگ زد بهت
زینب خانم ابرو و اشاره اومد که کیمیا ساکت باشه
زهرا سرخ و سفید شد و آروم گفت
ها چی
و بعد غذا رو بهونه کرد و رفت تا قابلمه غذا رو که آبگوشت بود بیاره
کیمیا خندش گرفته بود که همچین سوتی بزرگی داده
و پا شد به دنبال زهرا به آشپزخونه رفت
وقتی به آشپزخونه رسید
طوری که صداش بیرون نره بعد از کلی خنده گفت
چقدر من گیجم اصلاً حواسم به بابا نبود
مطمئنم همه چیزو فهمید
زهرا دست به کمر شد و گفت
چه با خوشحال و هیجان و صدای بلندم میپرسه
حداقل یکم آروم بگو
الان رضا هم شنید
مگه رضا خونه است
آره بابا دوباره با بابا حرفش شد
رفت تو اتاقش
خوب حالا فعلاً که گندو زدم لااقل بگو ایلیا زنگ زد یا نه
زهرا خوشحال شد طوری که چشماشم برق میزد و با خوشحالی گفت
آره خودش زنگ زد
و کیمیا با هیجان گفت
خوب چی گفت چی گفتین به همدیگه
زود باش بگو تعریف کن دیگه
زهرا دوباره دست به کمر شد
ابروهاش نمایشی گره زد و گفت
مگه تو میگی با سبحان چه حرفی زدی که من بیام حرفای ایلیا رو بهت بگم
دیگه اذیت نکن این موضوع فرق میکنه
هیچ فرقی نمیکنه ولی من بهت میگم
ازم پرسید فکرامو کردم یا نه
منم گفتم تو چطور
اصلاً فکراتو کردی
مطمئنی که همینجوری حرفی نزدی
اونم گفت هم فکراشو کرده تصمیمشو گرفته
به دایی و زن دایی هم گفته
طبق انتظارمون زن دایی مخالفت کرد
ولی دایی گفته زهرا بهترین انتخابته
ایلیام میگفت چند ساعت نشستم با مامانم صحبت کردم و راضیش کردم
فقط منتظر جواب مثبت توام تا بیایم خواستگاری
کیمیا باورت میشه زن دایی قبول کرده
کیمیا با خوشحالی گفت
وای برات خیلی خوشحالم
ایلیا خیلی پسر خوبیه
میدونم که خوشبختت میکنه
کیمیا هنوزم یکم میترسم
شک نکن انتخابت درسته
زهرا سرش رو پایین انداخت و با لحن ناراحتی گفت
من که انتخاب نکردم اون منو انتخاب کرد
یعنی تو دوسش نداری
چرا بابا منظورم این نیست
فکرشم نمیکردم ایلیا از من خواستگاری کنه
انگار برکت قدم خیرمون برای بچههای بهزیستی بود
که اینجور خدا جوابمون رو داد
کیمیا زهرا رو بغل کرد و گفت
تبریک میگم آبجی کوچیکه خوشبخت باشی
بازم تو زودتر از من ازدواج کردی
زهرا خندید و گفت
امروز زن دایی تماس میگیره وقت خواستگاری بگیره
ولی میگم کیمیا ناهید بفهمه خیلی ناراحت میشه
تو به اونم فکر میکنی
ناهید باید همون موقعها که ایلیا بهش توجهی نکرد متوجه میشد که علاقهای بهش نداره
ایلیا که ازدواج کنه اونم ازدواج میکنه میره
خونه زندگی خودش
والا بس که گوش تلخه فکر نکنم کسی اونو بگیره
اونم قسمت خودش رو داره ولی زهرا خیلی خوشحالم
زهرا خجالت زده گفت
ممنون
و قابلمه آبگوشت را برداشت برد کنار سفره نشست...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نکات_آشپزی
ترفندی که برای هر خانم خونه ای واجبه❌
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاست_زنانه
این تکنیکو من همیشه تو رابطه خودم استفاده میکنم و همسرم هرچی بخام برام میگیره🥰امروز اومدم ک ب شماهم یاد بدم چطور بدون اینکه ازش درخواست کنین براتون چیزایی ک دوس دارینو بگیره😁🌼
بیا خواستتو بصورت ارزو بیان کن✅️
ببین مردا خیلی باهوشن و چون عملگرا هستن نباید زیاد ازشون درخواست کنید البته درخواست کردن خوبه اما زیاد نباید باشه بجاش باید از روشای دیگ استفاده کنید یکیش مثل همین روش،،اونا عاشق این هستن ک نیاز زنارو برطرف کنن اماااااا باید یادت باشه بعد اینکه برات انجام داد باید حسابی قربون صدقش بری و جبران کنی ک بازم بخاد اونکارو یا کارهای دیگ برات انجام بده تا تو ازش تشکر کنی.
حالا باید چیکار کنیم تو تکنیک آرزو؟🤔
مثلا تو دلت میخواد شوهرت برات گل بخره،روش اشتباه ❌️اینه که بهش بگی چرا برام گل نمبخری؟مگه کوری مگ نمیبینی شوهرای مردم چ جورین؟تو اصلا منو دوس داری؟من اصلا برات مهم هستم؟💔
اما روش درست اینه که بگی؛واااااای من عاشق گل رز بنفشمممم اصلا رنگش منو دیووونه میکنه اخ از بوش ک نگم مستم میکنه،،مثلا بخرمش بیارم بزارم رو اُپن هرروز نگاش کنم کیف کنم(کافیه ی بار از این روش استفاده کنی تا نتیجشو ببینی😌)
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
از این آدمها
به پستتون خورده؟
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روانشناسی #پیشنهاد_دانلود
گونه از رفتارهایی که بدمان میآید، سایه شخصیت ما هستند؟ بهروز اتونی، ادیب و اسطوره شناس پاسخ میدهد
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
تا آخرش ببین
.
🔹برای چیزای کوچیک شکرگزاری کنید نه چیزای بزرگ
🔹طرف تو اینستا پیج زده میگه من مسترم...
چاکراهاتو وا کن....😊
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡