#توییت_ترسناک
اسلحه رو به طرف اون لعنتی گرفتم که همسرمو کشت. او از ترس گریه می کرد....اما من بهش فرصت ندادم و ماشه رو فشار دادم...البته اگه فقط صحبت می کرد و دلیلشو میگفت، شاید می میذاشتم زندگی کنه... اما مطمئن بودم که قرار نیست این اتفاق بیفتد... چون چند دقیقه پیش به دنیا آمده بود...
@ajaieb1_donya
#توییت_ترسناک
ترسیده بود اما من بهش گفتم هیچ چیزی تو کمدش وجود نداره...
اونو از تختش بلند کردم و بهش گفتم که امشب می توانی با ما بخوابی. فکر کردم این امن ترین راه برای بیرون آوردن او و فرار از خونست بدون اینکه اون موجود عجیب تو اتاق متوجه بشه منم اونو دیدم...
@ajaieb1_donya
#توییت_ترسناک
بعد از یک هفته که بدون غذا موندم بالاخره آدم ربایی که منو دزدیده بود قول داد که موقع طلوع بعدی خورشید به من غذا میدهد...
بعد از مدتی متوجه شدم که ما در قطب جنوب هستیم و خورشید تازه داره غروب می کنه...
#توییت_ترسناک
تنها بودن خیلی سخته من چندین ساله تو جنگل گم شده بودم دیگه امیدی نداشتم کسی پیدام کنه...
اما یه بارون نسبتا شدید باعث شد اون بتونه پیدام کنه خیس خیس درست 30سانت زیر خاک...
#توییت_ترسناک
کودکی را که بیرون از یک انبار متروکه نجات دادیم غرق در خون بود، نفس نفس می زد و مدام درباره اسیر شدن توسط "خانواده ای" که همه را مجبور به ایفای نقش های متفاوت می کردند، صحبت میکرد و میگفت که باید برویم و آن ها را هم نجات دهیم ...
ازش مسیرو پرسیدم و در حال رفتن به سمت اون خونه بودیم ...
برای اینکه آرومش کنم ازش پرسیدیم که در این خونه چه نقشی بازی میکرد، که او پاسخ داد: " طعمه ".