eitaa logo
🌈 رنگارنگ🌈
6.2هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
12.3هزار ویدیو
5 فایل
من یاسم کانال دار👩‍💻 دور همیم مثل خواهرا🫂 به دنیای رنگارنگمون خوش اومدین😊 همه جور پستم داریم از روزمرگیام گرفته تا آشپزی سیاست فان...🤌🤌 داستانم داریم🤩😍😍 آیدی من @Yass_malake
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
باهرجمله ای که میگفت روح از تنم پرمیکشید و قلبم هزار تکه میشد ... مشنی جدید شرکت بود.. زنگ زده بود تا اطلاعات پرونده هارو ازم بگیره.. ومهم تراز اون باید میرفتم وسیله هامو جمع میکردم... اونجا دیگه جایی برای من نداشت.. رفتن من و اومدن منشی جدید، نقطه پایان دفتر عشق منو عماد شد.. گوشی رو قطع کردم و گذاشتم اشک هایی که تموم مدت مانع باریدنشون شده بودم گونه هام رو نوازش کنه.. نه... من نمیتونم برم اونجا.. اگه برم اونجا دق میکنم.. نمیتونم با خودم این کاررو بکنم.. نمیتونم به قلبم جفا کنم.. نمیتونم....باید به رضا بگم وسایلم رو واسم بیاره.. یا نه.. اصلا چیزی که توی اون شرکت بوده رو نمیخوام.. به رضا میگم هرچی که ازمن مونده رو دور بندازه.. به بهار زنگ زدم و همه چی رو بهش گفتم.. _خیلی خب حالا چرا باز داری گریه میکنی؟ انتظار نداشتی که تا آخرعمرشون منشی نداشته باشن و چون میونه ی شما به هم خورده، شرکت رو ول کنن به امون خدا؟ _انتظار نداشتم اینقدر زود واسم جایگزین بیاره.. _اولا ۱۰ روز گذشته و اون شرکت نیاز به منشی داره.. دوما کسی واسه تو جایگزین نیاورده بلکه واسه شرکتشون منشی گرفتن.. بهترنیست از این دید بهش نگاه کنی؟ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
باپشت دستم اشک هامو پاک کردم و باحسرت آهی کشیدم.. _درد داره.. سخته.. اما دیگه مهم نیست.. قول میدم مثل همین اشک هام ازچشمام بندازمش.. میشه واسه آخرین بار خواهش کنم از رضا بخوای وسایلم رو ازاونجا جمع کنه وبندازه دور؟ نمیخوام چیزی واسم بیاره هرچند چندتا دونه دفتر وخودکار بود وچیز مهمی نیستن اما همونارو هم بندازه سطل آشغال.. _نخیرنمیشه.. نه رضا ونه هیچکس دیگه این کاررو نمیکنه.. خودت پا میشی میری وسیله هاتو میاری.. _چی؟ دیونه شدی؟ من پامو توی اون شرکت نمیذارم بهار... _و‌‌اسه چی نمیذاری؟ ازچی میترسی؟ ازروبه رو شدن با عماد؟ _هرچی.. دونستن دلیلش چه اهمیتی داره؟ _اهمیت داره خوبشم داره.. اتفاقا باید خودت بری و عماد هم تو رو ببینه و بفهمه که بعداز اون دنیا به آخر نرسید مطمئنا اونقدری پیگیرت بوده وهست که از جواب آزمایش ها و پزشک قانونی و نتایج دادگاهت آگاهی کافی رو داشته باشه.. پس اونی که باید شرمنده باشه و از روبه رو شدن بترسه عماده، نه تو! حق با بهاربود.. ازوقتی که بی گناهی و پاکی من ثابت شد دیگه واسم مهم نبود عماد راجع به من چه فکری میکنه.. درسته که هنوز موفق به پیدا کردن محسن بیشرف نشده بودیم اما برای من همین بس بود که بیگناهیم ثابت بشه! ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
لب هامو کج وکوله کردم و با دو دلی گفتم: _اما دلیل نمیشه که من قبول کنم و برم اونجا... بارفتنم چیزی جز عذاب کشیدن خودم عوض نمیشه! باحرص و صدایی که سعی داشت کنترلش کنه بهم توپید: _گلاویژ میری خوبشم میری.. منو دیونه نکن امروز بدجوری عصبیم پاچتو میگیرما! فردا خودت میری هرچی که لازمه رو برمیداری ومیای.. بدون حقارت و پراز اعتماد به نفس! بیشتر از این هم نمیخوام چیزی بشنوم! _حالا وقتی اومدی حرف میزنیم.. الان قطع میکنم که به کارت برسی! _حرفی نمیمونه.. نه الان و نه وقتی برگشتم نمیخوام چیزی راجع به این موضوع بشنوم! بی حوصله چنگی به موهام زدم و باحسرت آه کشیدم.. _کاری نداری؟ منتظرتم زود بیا باشه؟ _باشه عزیزم منم چندساعت دیگه میام.. توهم برو یه کم به خودت برس اینجوری هم قیافه ات قابل تحمل میشه هم خودتو مشغول میکنی! با حرفش لب هام به لبخند کش اومد.. حق با بهار بود این روزا حتی موهامم یه شونه نزدم... گوشی رو قطع کردم و عماد فکر کردم.. یعنی برم؟ اگه رفتم و تحقیرم کرد چیکار کنم؟ اگه مثل اون دفعه با دعوا و داد وبیداد از شرکت انداختم بیرون چه خاکی توسرم کنم؟ وای حتی فکردن بهش دیونه ام میکنه!! نمیرم.. اگه بهارهم میخواست مجبورم کنه بهش دروغ میگم که میرم اما نمیرم! ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
با اومدن بهار نه تنها روی تصمیم نموندم بلکه برای رفتن مصمم هم شدم.. دلم نمیخواست اونقدر از عماد دور بشم که فراموشم کنه... میدونستم دیگه دوستم نداره و هیچ چیز دیگه مثل سابق نمیشه اما باخودم فکر کردم.. به قول بهار، شاید اگه جلوچشمش باشم دلش بی قراری کنه.. البته خوب میدونم سنگ دل تر ازعماد خودشه وهمچین چیزی ممکن نیست اما قلب من که ارزش امتحان کردنش رو داشت نداشت؟ دلم میخواست برای قلب خودمم شده یک بار شانسم رو امتحان کنم.. که اگرم نشد حداقلش شرمنده ی دلم نیستم و مطمئنم که تلاشم رو کردم! از ماشین پیاده شدم و روبه روی شرکت ایستادم... صدای تپش قلبم توی گوشم آزار دهنده بود.. همه وجودم میلرزید.. اونقدر زیاد که نمیتونستم روی پاهام بایستم... به خودم نهیب زدم.. چه مرگته گلاویژ؟ با این حالت میخوای بری؟ اینطوری میخوای تظاهر به بی خیالی کنی؟ نه! اینجوری نمیشه.. من حتی نمیتونم ازشدت لرزش پاهام قدم بردارم.. به طرف مخالف شرکت قدم برداشتم و خودمو سرزنش کردم.. اخه واسه چی باید این همه حالم بدباشه؟ مگه من چیکار کردم که این همه ازش میترسم؟ خدا لعنتت کنه دختر.. اونقدر راه رفتم و باخودم حرف زدم تا به خودم اومدم فهمیدم رسیدم به خیابون اصلی و ازشرکت خیلی دور شدم.. روی پله ی مغازه ای تعطیل نشستم و زدم زیر گریه.. ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد.. بهار بود.. اومدم جواب بدم که پشیمون شدم.. ولش کن.. بذار فکرکنه رفتم.. دلم نمیخواست بهار از بی دست وپایی و ترسوییم چیزی بفهمه! اشک هامو پاک کردم.. به خیابون و ماشین ها زل زدم... چند دقیقه بعد دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد.. با فکراینکه بهار پشت خطه اومدم صداشو قطع کنم که با دیدن شماره ی رضا جا خوردم! این وقت صبح رضا چی میخواست؟ نکنه اتفاقی واسه بهار افتاده باشه.. فورا جواب دادم؛ _الو سلام.. _سلام گلاویژ خوبی؟ کجایی‌؟ _من.. خوبم.. چیزی شده؟ _نه چیزی نشده.. بهار گفت اومدی شرکت زنگ زدم ببینم کجایی.. هنوز نرسیدی؟ _اوممم.. من.. خب.. من.. نه هنوز نرسیدم.. یعنی نیومدم.. _چی؟ نیومدی؟ کجایی؟ _چرا.. یعنی اومدم.. اما نمیام.. یعنی.. نمیخوام بیام.. منصرف شدم.. _چرا؟ مشکلی پیش اومده؟ _آره.. نتونستم بیام.. دلم نمیخواد بیام! _اگه بخاطر عماده، امروز عماد نیومده.. میتونی بیای وسایلت رو برداری.. هرچند لازم نبود بیای ومن میتونستم واست بیارم اما اصرار بهار بود و گردن ماهم درمقابل بهار خانوم از مو باریک تر! ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش #گلاویژ 🍃🍂🍃
باحرف رضا دلم گرفت.. دوباره بغض کردم.. باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم: _چون من میخواستم بیام نیومده شرکت؟ واسه اینکه منو نبینه نیومد؟ _نه بابا دختر توچرا اینقدر داستان های غمیگن توذهنت میسازی؟ مگه اصلا عماد خبر داشته که میخوای بیای؟ والا من هم همین چند دقیقه پیش از بهار شنیدم که داری میای اینجا.. نیومدن عماد هیچ ارتباطی باتو نداره.. عماد توی این مدت خیلی هنر کرده باشه روی هم رفته ۲ساعت اومده باشه.. الان کجایی؟ صدای خیابون میاد.. دماغمو بالا کشیدم وگفتم: _نزدیک شرکتم.. اومدم اما پیشمون شدم داشتم برمیگشتم! _بله.. صداتم که تودماغی شده.. هرجا هستی زودتر خودتو برسون تا بهار خانوم رو ننداختی به جون ما.. نگران نباش عماد نیست.. سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وگفتم: _چند دقیقه دیگه میرسم.. گوشی روقطع کردم و ازجام بلند شدم.. خودمو تکوندم و دوباره به طرف شرکت قدم برداشتم... خوب شد که نیست.. خوب شد که از اومدنم خبر نداره... میرم وسایلم رو برمیدارم و از رضا خواهش میکنم که به عماد چیزی نگه.. همون بهترکه فکرکنه من هم مثل خودش ازش دل بریدم و ازعشقش پشیمون شدم! ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝