eitaa logo
🌈 رنگارنگ🌈
7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8هزار ویدیو
4 فایل
من یاسم نویسنده و کانال دار👩‍💻 دور همیم مثل خواهرا🫂 به دنیای رنگارنگمون خوش اومدین😊 همه جور پستم داریم از روزمرگیام گرفته تا آشپزی سیاست فان...🤌🤌 داستانم داریم🤩😍😍 آیدی من👇 @Yass_malake
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 ↜اگه انگیزه نداری این کارها رو انجام بده🔥🚀 🌿┊•برو سراغ گیاه هات 🎁┊•به خودت هدیه بده ⛹🏼┊•ورزش کن 📱┊•از فضای مجازی دور باش 🗺┊•نتیجه ی کارت رو تصویر سازی کن 💤┊•یه استراحت کوچیک کن 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈 @Yass_malake لینک کانال👇🏻 @ajayeb_rangarangg 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 ⤹.' ‹.☝️🏼🌿.› .'⤸.⬚. ≪۶ نکته که زندگیتو بهتر میکنه≫ 𖣔❤ •تعداد دوستات مهم نیست، کیفیتشون مهمه ᨴ☄️🪐 •اگه شانس دومی پیدا کردی هرگز ز دستش نده ᨴ🌻🦒 •سخت تلاش کن و اطرافتو پر آدمای خوب کن ᨴ🦄🐷 •پیوسته حرکت کردن خیلی بهتر از با شتاب و مقطعی کار کردنه ᨴ🍓🚗 •هرکاریو به بخش های کوچک تر تقسیم کن بعد انجامش بده ᨴ💒🎀 •اگه کسی ۱۰ دقیقه وقتتو گرفت ۲ دقیقه اون مقصره ۸ دقیقه تو ᨴ🛍💖 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
پارت بعدی رمان در جست و جو آرامش رو داخل این کانال میخوام بزارم👇🏻 🌙"@Atr_mah"🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 هرگز فكر نکنید فلان مرحله از زندگی بگذره، همه چیز درست میشه! از همه چالشها لذت ببرید هنر زندگی دوست داشتنِ مسیرِ زندگی است... صبحتون عالی🌈 ‌‌ 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈 @Yass_malake لینک کانال👇🏻 @ajayeb_rangarangg 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 ⤹.' ‹.☝️🏼🌿.› .'⤸.⬚. ≪آیین شبانه≫🌙💫 •مسواک و نخ دندان 🜵🪥🧽 •آفلاین شدن و خاموش کردن کلیه لوازم دیجیتال 🜵🤍📱 •بررسی اهداف و برنامه ریزی برای فردا 🜵📈🎀 •یادداشت شبانه امروز چطور گذشت؟ شکرگذاری 🜵📖🪆 •مطالعه و مراقبه قبل از خواب 📚🧴 •خواب با کیفیت 🜵🧺🛌 ⋅ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #19 به یک دقیقه هم نکشید که رضا اومد بیرون ودر اتاقو بست! به طرفم اومد وب
خدایا من چرا باید جلوی اون مرتیکه ی زرافه سکوت کنم؟ چرا نتونستم بزنم تو دهنش وبگم آبدارچی باباته و چرا باید اونقدر بدبخت باشم که مجبورم اون کار رو قبول کنم!! تموم راهو با خدا درد ودل کردم و غر زدم! به خونه که برگشتم بهار مشغول ادیت کردن عکس هاش بود.. بادیدن من هیجان زده به طرفم اومد وگفت: _چه خبررر خوش تیپ؟؟؟ لبخندی زدم وگفتم: _فردا اولین روز کاریمه عشقم! _ای جانم... مبارکت باشه عشق آجی! هم دیگه روبغل کردیم و با انرژی بهار منم انرژی گرفتم! راستش خوشحال بودم.. درسته که انتظار نداشتم اونجوری باهام برخوردکنه و اینجوری غمگینم کنه اما ماهی 3میلیون برای یه منشی خیلی زیاد بود و من میتونستم با این پول ادامه تحصیل بدم و واسه آینده ام پس انداز کنم! _بشین تعریف کن ببینم عماد چی گفت؟ اصلا چطوری راضی شد اونجا کار کنی؟ _با تهدید رضا راضی شد بهار.. نمیدونی چقدر جدی و سگ اخلاقه! آدم میترسه باهاش حرف بزنه اما خداروشکر رضا اونقدر باهاش رفیق هست که ازش نمیترسه! _عشق من باشه و ازکسی بترسه؟ چه حرفا!!! بشین ازاول تعریف کن ببینم چی گفته! نشستم روی تخت و مو به موی قضیه رو واسش تعریف کردم! وسط حرفام هم عصبی میشد هم میخندید! _واقعا داد کشیدی سرش؟ _اوهوم! _اما اون حق نداشته این حرفو بزنه! _اشکال نداره! فکر کنم بتونم از پسش بر بیام! گلاویژ نیستم اگه از تصمیمش پشیمونش نکنم! _بیخیال بابا ببین کاری میکنی بزنه لت وپارت هم بکنه! _بیجا میکنه! فکرکرده برای دوست دخترهاش شیر میشه میتونه واسه منم قلدور بازی دربیاره! فردا میخوام یک چایی واسش درست کنم تو عمرش نخورده باشه! _یعنی چی؟ چشمکی زدم وگفتم: _خبرش به گوشت میرسه! سلام دوستان بخاطرچندروزتاخیر پارت بیشتری میفرستم 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
_نزنی بلایی سر بچه مردم بیاری! با شیطنت خندیدم و دست هامو به طرفین باز کردم وگفتم؛ _لباس هامو خوب انتخاب کرده بودم؟ _بی نظیره.. همیشه ازاین کارها بکن.. من با این کار مشکلی ندارم! _مرسی که هستی! اومد بغلم کرد وبا غم گفت: _هیچوقت از پیشم نرو.. حتی اگه جفتمون ازدواج کردیم هم از پیش هم نریم! _من که شوهرنمیکنم.. اما چشم قول میدم تو رخت خوابتونم تنهاتون نذارم.. بعداز این حرفم لبخند عریضی زدم یه جوری که 32 دندونمو ریختم بیرون و بعدش تند تند پلک هامو تکون دادم! بااین کارم بلند بلند خندید.. دوتا حس همزمان داشتم.. هم به شدت دلم گرفته بود وهم ته دلم یه شوقی نشسته بود که دلم میخواست به همه خوشحالیمو نشون بدم! صبح ساعت 6ونیم بیدارشدم و چون عادت به بیدارشدن این ساعت هارو نداشتم خیلی سختم بود.. صبحانه رو با چشمای بسته خودم و مثل لاک پشت خودمو به شرکت رسوندم! توی آینه ی آسانسور به خودم نگاه کردم.. خط چشممو کج کشیده بودم اما زیاد معلوم نبود.. اگرم بود، مهم نبود!!! رژلبمو تمدید کردم ویه کم عطر زدم و از آسانسور اومدم بیرون! با بسم الله وارد شرکت شدم.. چرا اینجا اینقدر خلوته؟ الان من باید چیکار 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الکی چندتا سرفه کردم و سروصدا کردم تا در یکی از اتاق ها بازشد ورضا اومد بیرون! _ع سلام.. اومدی؟ _سلام خوب هستید شما؟ _ممنون! خو‌ش اومدی! سرمو پایین انداختم و گفتم: _ممنون! بابت رفتار دیروزم عذرخواهی میکنم! _نه اصلا.. لازم نیست عذرخواهی کنی! این رفتارها درکنار عماد طبیعیه! اگه حرف دیگه ای نیست بریم که وظایف شمارو توضیح بدم! یه کم دهنمو کج وکله کردم وگفتم: _اوم.. چیز... اونم هست؟ _چی؟ باچشم به اتاق عماد اشاره کرد وگفتم: _اومده؟ تک خنده ای کرد وگفت: _نه هنوز راحت باش! خودمو که خشک وجدی گرفته بودم یه کم ول کردم وگفتم: _خداروشکر! _بریم سراغ کار؟ لبخندی دندون نما زدم وگفتم: _بریم! تقریبا 3 ساعت طول کشید تا رضا تونست همه ی جزئیات رو واسم توضیح بده ومهم تراز اون من بفهممشون!!! بین حرف هاش که باید دقت زیادی روی مانتور کامپیوتر میکردم یه دفعه خط ها کج میشدن و خوابم میگرفت!! همین که رضا صداشو بلند میکرد به خودم میومدم و اصلا هم به روی مبارک خودم نیاوردم 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌