eitaa logo
🇮🇷حیدریون🇵🇸
231 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
16 فایل
بسم رب‌الحیدر (ع) کانل حیدریون (رهروان شهدا) ارتباط با مدیر 👈👈 @ndjfm313
مشاهده در ایتا
دانلود
 ❣ یک روز به  گفتم:《 یک بنده خدایی فوت کرده خانواده اش می خواهند برای نماز روزه های قضایش اجیر بگیرند.   سریع گفت: 《مامان من سراغ دارم》. یکی از کارهایی که انجام می داد این بود؛ خودش و بچه هایی که با او کار می کردند برای تأمین هزینه های کارهای فرهنگی، روزه اجیری می گرفتند. این هم یک راه برای رسیدن به خدا و خدمت به خلق خدا بود.  خیلی زرنگ بود. تمام راه ها را بلد بود.😔 🌷🍃🌷🍃🌷
بسم رب الشهدا🌹 همراه با خاطرات مادر ❣ شهید   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت روز گرفت.  ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود.  😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن  ، ازش خواهش کردم  ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم. هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها شده بود پایین و تمام سروصورتش شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه برسه 🌹 ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید.
🌹🌹خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده🌹🌹 🌺در فرهنگسرای شهریار کلاس بازیگری گذاشتند. 🌹  مصمم بود که در کلاسها شرکت کند.  وقتی دیدم برای رفتن اصرار دارد؛ گفتم : مامان به دو دلیل امکانش نیست؛ اول اینکه از نظر  این جور کلاس ها با خانواده ما سازگار نیست. دوم اینکه از نظر مالی هزینه اش برای ما زیاد است، چون شهریه سه ماه را یک جا  می گیرند.  اما باز  روی خواسته اش پا فشاری کرد. با اینکه نسبت به حقوق پدرش میزان هزینه برای ما خیلی زیاد بود؛  گفتم: من برات شهریه را فراهم  می کنم ولی  خودت  می شوی .  مدتی در کلاسهای تئوری شرکت می کند و به کلاسهای عملی که می رسد به یک هفته نمی کشد که کلاسها را ترک کرد.😊 با  پیشم آمد گفت: ازشون خواهش کردم بقیه شهریه رو پس بدن قبول نکردن. خیلی  بود. 😔  و گفتم: اشکال ندارد مامان فدای سرت؛ حالا چرا ادامه ندادی؟ 💕 گفت: همون که گفتید. مامان اصلا من و که هیچ به حساب نمی آورند؛  تازه از مردهای بزرگ هم   نمی گیرند و خیلی چیزها را رعایت  نمی کنند.🌹🌹 
❤️خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده مرداد 1394 آخرین بار که  شد، و برای درمان به ایران اومد. وقتی پدرش متوجه شد خدا را شکر کرد  و به نوعی خوشحال بود که به خیریت  گذشت . چند روز قبل از اینکه برای آخرین بار به سوریه برگردد، پدرش گفت: "برویم به  سر بزنیم، ببینم  بخیه های پایش در چه وضعیتی است"؟! اگر خوب شده برایش بکشم. وقتی  رفتیم آنقدر به ما محبت کرد؛  شوخی می کرد، نگذاشت باباش پایش  را ببیند.  فقط می گفت: "دورت بگردم  خوب خوب شدم ببین حتی میتوانم بدوم" بخیه هایش را نشان باباش نداد ولی در  عوض بابا را حسابی ماساژ داد. همان شب متوجه نشدیم چرا آن قدر  قربون صدقه باباش رفت،  البته همیشه همینطور بود؛ به خاطر همین تعجب‌نکردیم، ولی  نمی خواست آن شب را، به این شکل از دست بدهد. می خواست نهایت استفاده را ببرد که  چقدرخوب توانست چون می خواست  زود برود و ما نگران نشویم. وقتی رفت ،گفت: "خوب شدم خودم بخیه ها رو کشیدم". دورت بگردم الان دیگه نگران نیستیم 😔❤️ فقط در حسرت این هستم که یک بار دیگر با آن پای شلت برایمان بدوی. 😔
تو را خدا امروز به مخلوقات هدیه کرد تا نوری باشی برای هدایت انسانها