#حکایت_های_سعدی
#حکایت_هجدهم
#توانگر زادهای را دیدم بر سر #گور #پدر نشسته و با #درویش بچهای #مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما #سنگین است و کتابه #رنگین و #فرش رخام انداخته و #خشت پیروزه درو به کار برده به #گور_پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو #خاک بر آن پاشیده. #درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به #بهشت رسیده باشد
#اندیشمندانه_انتخاب_کنید
#اندیشمندان_جوان_سپنتا
لینک کانال 👈 @ajs_org