💚 رسول خدا صلی الله علیه و آله:
🍃اذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور🍃
🌸هرگاه بهار وارد شد بسیار از قیامت یاد کنید ،زیرا قیامت شبیه بهار است.🌳🌺
📒مفاتیح الغیب، ج۱۷
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5978820077779158656.mp3
2.89M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت پانزدهم
👤 استاد #محمودی
🔺 ویژگیهایی که یاران امام زمان باید داشته باشند.
#سلسله_مباحث_مهدویت
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🦋یونس در دل نهنگ،
یوسف در دل چاه،
ابراهیم در دل آتش،
همه پنجره ی امیدشان
روبه یک خدا باز بود.
وقتی یاد خدا مهمان همیشگی دل هایمان باشد،
اسیر باشی یا آزاد
فرقی نمی کند!
ترسی نیست،
یاسی نیست...
کاش باور کنیم که دلسپرده خداوند باشیم .
🦋وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
🌺🌿ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ، [ ﺑﮕﻮ : ] ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻢ ، ﺩﻋﺎﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ; ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﺗﺎ [ ﺑﻪ ﺣﻖّ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﻨﺪ [ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﻋﻠﻲ ﺑﺮﺳﻨﺪ ] .(١٨٦)
#هر_روز_یک_آیه_قرآن
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
1_698019725.mp3
7.45M
خسته ام از دنیا ...
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
۲ - مناجات شعبانیه فایل دوم_8.mp3
3.03M
🌙#شعبان_شرح_مناجات_شعبانیه
🌟#صوت_دوم_بخش_آخر_صوت
💎#استاد_طاهرزاده
🕰 6:18 دقیقه
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
📝 #داستانک
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
#دعای_فرج_صوتی 💚✨
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
بیستــم مــاه شعبـان ↷💢
💠🔹پیامبـر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب بیستم ماه شعبان
◽️۴ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️دو نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از سورہ حمـد
🔹⇦ ۱۵ مرتبه سوره نصـر را بخواند
🕊 به خدایی که مرا به درستی به پیامبری
برانگیخت از دنیا نمیرود مگر اینکه
در خواب جای خود را در بهشت دیدہ
و با فرشتگان مقرب محشور میشود
📗اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نمـاز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
از دست من کاری برنمی آید.»
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.»
✫⇠قسمت :5⃣4⃣
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.»
می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم.
دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.»
دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود.
سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم.
سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.»
ادامه دارد...(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
پسر ارباب_خوب پس آقای ما دختر بوده.
ترسیده بهش نگاه کردم.
اگر می خواست من رو تحویل پدر و مادرم بده قطعا زنده نمی موندم.
به پاش افتادم و با التماس گفتم:
_آقا من غلط کردم. توروخدا من رو تحویل پدر و مادرم نده.
به حالت متفکر نگاهی به دیوار کرد و گفت:
پسر ارباب_یک شرط داره تا به پدرت تحویلت ندم.
با لرز گفتم:
_چ...چی...چی آقا
ولی با حرفی که زد خشکم زد....
ادامه👇
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
part03_akharinaroos64kb.mp3
13.93M
📗کتاب صوتی
#آخرین_عروس
قسمت 3⃣
"داستان حضرت نرجس مادر امام زمان (عج) از روم تا سامرا "
اثر استاد #مهدی_خدامیان_آرانی
گوینده #هدی_سادات_موسوی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 رضایت امام زمان عجل الله فرجه الشریف...
🌕فکر میکنی چه عملی داشته باشی، که آقا ازت راضی باشن؟!
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520