eitaa logo
(راهی بسوی تکامل)
392 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
22.9هزار ویدیو
531 فایل
🌷اکبررحیمی 🌱(خیلی زود دیرمیشه):🌱 اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی،اعمال ونماز های تاکید شده،داستانهای مذهبی وبه اشتراک گذاش
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت : 9⃣5⃣1⃣ گفت برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور گفتم بهش دست نزن بیا برویم دکتر گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.» بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.» سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.» با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.» دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.» رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت. ✫⇠قسمت : 0⃣6⃣1⃣ کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.» خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.» گفت: «خودش است. لعنتی!» دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!» بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. ✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣ بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت. نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!» خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.» گفتم: «تو که حالت خوب نشده.» لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند. ✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣ خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!» زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.» جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.» گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.» ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.» گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم. قسمت 3⃣6⃣1⃣ با خونسردی
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِ‌خواسٺن‌ظھورتۆ بہ‌درگاه‌خدامےآیم باهمۀداشتہ‌هایم بادلےپراُمید باچشمانےپراشك وَبازبانےدُعاخوانِ‌فرج^_^🦋 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... اَللّهُمَّ‌عَجِّـلْ‌لِوَلیِّکَ‌الفـَرَج (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_6037487909408344062.mp3
1.36M
🔔 ⁉️ افراد درچه شرایطی به اضطرار به ولی میرسند ؟ وایا افراد مرفه جامعه هم به اضطرار میرسند ؟ 🎙 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5852756160507021476.mp3
2.54M
بی نهایت زیـــــبایی معــ💞ـشوق بی بدیلم... و مرا آفریدی تا آینه 🌺جمال دلربایت🌺 باشم... و در 🌼بهشتِ🌼سرشار از رحمتت اینگونه آراسته ام می کنی...👇 ومرا آفریدی تا آینه 🌺جمال دلربایت🌺 باشم... (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ • . 🦋ایمان و توکل به خداوند زمانی معنا پیدا می‌کند که همه چیز به هم ریخته ست، و انسان سرگردان و حیران میان مصیبت ها و مشکلات احساس تنهایی و بی پناهی می‌کند. و دقیقا همین جاست تو به خداوند نشان می‌دهی که او را چقدر باور داری و به او اعتماد کرده ای. 🌺🌿صبر همان چیزی است که می‌تواند در این مسیر انسان را رشد دهد و مانند یک ریسمان نجات او را از ته جهنم مشکلات بالا بکشد. و مهمترین رابطه ای که انسان را به خوشبختی و سعادت می‌رساند، رابطه با خداوند است و آرامشش وابسته به میزان این رابطه است. به خاطر بسپاریم عمق اضطرابهایمان، فاصله امان را با خداوند به ما نشان می‌دهد. 🦋يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. 🌺🌿ای کسانی که ایمان آورده اید! ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺍﺩﺍﺭﻳﺪ ، ﻭ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﻠﺎ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻱ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ. | آیه ۲۰۰ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
لایو جلسه بیستم تفسیر سوره تین.mp3
23.15M
درس قرآن 🌸 ، آیات : ۱ تا ۸ 🌺 محمد رضا رنجبر 🌸 بسیار شنیدنی 🌕 بسیار دلنشین و درس آموز (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلیپ ویژه | چرا دزدها و آقازاده ها از رئیسی می ترسند؟ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در حکومت حضرت علی ع چرا قاتلان عثمان محاکمه نشدند ؟ مگر شعار عدالت طلبی نمیدادند ؟ پ.ن : آقای رئیسی چرا کاندیداهای امروز و متهمان دیروز را محاکمه نکرد ؟ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
‍ 🔰امام باقر علیه السلام : ✳️خداوند قائم آل محمد علیه السلام را با می فرستد که در نظر مردم از نرم ترند . ( یعنی چیزی بنظر نمی آیند و مردم آنها را خیلی سبک میشمارند ) ✳️ هنگامیکه با یاران خود میکند ، مردم به حال آنها گریه میکنند ، چه آنها را مردمی بی دست و پا می بینند که بزودی در دست دشمن نابود می شوند ، ولی خداوند شرق و غرب عالم را برای آنها می گشاید ، آگاه باشید که آنها هستند، اَلا اِنَّ خَیرَاَلجَهادِ فیِ آخَرِالزَمان ، آگاه باشید که بهترین در آخرالزمان است . 📚ماخذ : مهدی موعود ، جلد سیزدهم بحارالانوار مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه مترجم علی دوانی (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5978662710177437034.mp3
2.52M
🔹 تا جوونیم یه جوری زندگی کنیم که اخر عمر وقتی ازمون پرسیدن از گذشته‌ات راضی بودی؟! بگیم اگه دوباره برگردم بازم همون راهو طی میکنم... سخته ولی ممکنه (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520