#خاطرات_آزادگان
🔺در استخبارات، ۲۴ ساعت در سلول را باز نکردند و حتی آب هم ندادند. وضعیت خیلی حاد و بغرنج شد.
🔸ظهر روز بعد آمدند و گفتند: کی میخواهد دستشویی برود؟ یکی از بچه ها پرید و رفت، وقتی برگشت، من دومین نفر بودم که رفتم.
♦️از دستشویی که بیرون آمدم، دیدم نگهبان نیست. من هم سریع وضو گرفتم. داشتم مسح می کشیدم که سر و کله ی حامد نگهبان بعثی پیدا شد. تا دید وضو می گیرم، با کابل محکم به گردنم زد.
🔹چاره ای نداشتم. با تحمل درد، وضویم را تمام کردم. او هم با عصبانیت مرا به سلول برگرداند.
📌آن روز خیلی خوشحال بودم، چون هم توانستم وضو بگیرم، و هم با دیدن دستشویی فهمیدم قبله در یکی از دو جهت است.
حجه الاسلام مراد شفیعی، به نقل از نهالهای برومند
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520