eitaa logo
امامت و امارت
182 دنبال‌کننده
83.8هزار عکس
46.6هزار ویدیو
4.1هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
براے مهندسین بن بستے وجـود ندارد. آنان یا راهے خـواهند یافت٬ یا راهے خـواهند سـاخت… پنجم اسفند «روز مهندس» مبارڪ باد مهندس شهید ❤️ 🦋
♥️ 🔰 ◀️ شهردار بیل به دست:  باران خیلی تند می‌آمد. بهم گفت: «من میرم بیرون» گفتم: «توی این هوا کجا می‌خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت: «می‌خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا.» با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی‌های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه‌هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می‌رفت توی یکی از خانه‌ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما را که دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می‌گفت: «آخه این چه شهرداریه که ما داریم؟ نمی‌آد یه سری بهمون بزنه، ببینه چی می‌کشیم.» آقا مهدی بهش گفت: «خیلی خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می‌کنیم؟» پیرمرد گفت: «برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه‌ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی‌های اذان صبح توی کوچه، راه آب می‌کندیم. 🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR 💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
♥️ 🔰 ◀️اخلاق فرمانده: توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد؛ با دو-سه تا بسیجی دیگر. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید چه قدر کار کرده. کارش که تمام شد همین که از کنارمان داشت می رفت، به رفیقم گفت: «چه طوری مشد علی؟» به علی گفتم: «کی بود این؟» گفت: «مهدی باکری؛ جانشین فرمانده تیپ.» گفتم: «پس چرا داره بار ماشین رو خالی می کنه؟» گفت: «یواش یواش اخلاقش می‌آد دستت.» 🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR 💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
📃 ♥️ 🔰 ◀️عکس یادگاری وسط جلسه: وسط جلسه فرماندهی، مسئول دفترش آمد و گفت: «دوتا بسیجی دم در معطلند. هرچی می‌گم شما جلسه دارین، نمی‌رن. می‌خوان باهاتون عکس بندازن.» حاجی نگاهی کرد و گفت: «ببخشید!» وقتی برگشت توی اتاق، گفت: «دو دقیقه بیش تر کار نداشت. دیدم انصاف نیست دلشون رو بشکنم.» 🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR 💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
هدایت شده از جانم بصیرت
🌷 🌱آن شب خانه یکی از اقوام خوابیده بود، نیمه‌ های شب برای نمـاز شب بلند شد. خانمش را هم بیـدار کرد، نمـاز صبـح را هم خواندند، متوجه شده بود که صاحبخـانه بیدار نشده، خیلی ناراحت بود. صبح به خانمش گفت: سر سفره من به تو میگم چرا به نمـازت اهمیت نمیدی؟؟ به ظاهر صـدام رو بالا می‌‌برم و بحث می‌کنم تا آنها متوجه خطاشان شوند، خانمش قبول نمی‌کرد گفت: تو تا حالا عصبانی نشدی، من خنده‌ام می‌گیرد☺️ نمی تونم بیخیال شو! تا که دید خانمش موافق نیست، حرف هایش را در نامـه‌ای نوشت و موقع رفتـن به آنها داد... 《کتاب سیره دریادلان۴》 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
🌷 🌱آن شب خانه یکی از اقوام خوابیده بود، نیمه‌ های شب برای نمـاز شب بلند شد. خانمش را هم بیـدار کرد، نمـاز صبـح را هم خواندند، متوجه شده بود که صاحبخـانه بیدار نشده، خیلی ناراحت بود. صبح به خانمش گفت: سر سفره من به تو میگم چرا به نمـازت اهمیت نمیدی؟؟ به ظاهر صـدام رو بالا می‌‌برم و بحث می‌کنم تا آنها متوجه خطاشان شوند، خانمش قبول نمی‌کرد گفت: تو تا حالا عصبانی نشدی، من خنده‌ام می‌گیرد☺️ نمی تونم بیخیال شو! تا که دید خانمش موافق نیست، حرف هایش را در نامـه‌ای نوشت و موقع رفتـن به آنها داد... 《کتاب سیره دریادلان۴》 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
هدایت شده از کانال خبری فتح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🥀 👈بشنوید🌷 گفتارناب🧡 🔆اللهم عجل لولیک ألفرج 🔆 📡@news_fath
هدایت شده از بیداری ملت
🌹 : ای عاشقان اباعبدالله ، بایستی شهادت را در آغوش گرفت ، گونه‌ها بایستی از حرارت و شوق ، سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند . ❤️ @mahman11
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه! 🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌هایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن می‌خونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه می‌خونم؛ ولی وقت نمی‌شه. بیست و چهار ساعته دارم می‌دوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر می‌خونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن می‌خونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من می‌گم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.» 🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 ص ۲۱۴ ✍ علی اکبری مزدآبادی ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f