eitaa logo
⛅ امام زمان (عج) 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
14.6هزار ویدیو
411 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 ✳بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام مي داد كه كسي سراغ آن كارها نمي رفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و... ♦من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتی وپشت ميز نشيني بودند و مي گفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار ديگري نمي رويم. 🔷آنها شخصيت هاي كاذب براي خودشان درست كرده بودندومی گفتند خيلي از كارها در شأن ما نيست‼ ✴اما هادي اين گونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نمي ساخت. او براي رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد. 💈مدتها با موتور، كار پيك انجام مي داد. در بازار آهن مشغول بود و... 💟مي گفت: در روايات اسلامي بيكاري بدترين حالت يك جوان به حساب مي آيد. بيكاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد. ٭٭٭ ❇هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد مي شد كار را به بهترين نحو به پايان مي رساند. 💡خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالای مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت. 🔶هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار آمد. 🔗او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاري ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد. ◽مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد. 🔷تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد. ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥️🇮🇷♥️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📚 💠راه پانزدهم... وقتی رسیدیم نقطه صفر مرزی، سردار خم شد و نماز شکر خواند. می دانید قصدش چه بود؟ ما معمولا برای سرکشی به مناطق درگیری، با هلی کوپتر رفت و آمد می کردیم. یکی از روز هایی که منطقه "حنف" در مرز عراق و سوریه از دست داعش آزاد شده بود، با حاج قاسم راهی آن منطقه شدیم برای بررسی اوضاع. قبلش آمریکا اعلام کرده بود:«کسی حق ندارد به مدار55 درجه منطقه نزدیک بشود.» هلی کوپتر که بلند شد، سردار مشغول نوشتن مطلبی در دفترش شد. به چند دقیقه نکشیده، جنگنده های آمریکایی هم بلند شدند و تلاششان برای انحراف مسیر ما شروع شد. من مظطرب شدم و چند بار به سردار گفتم: حاجی جنگنده ها دارند به ما نزدیک می شوند. جوابی به من نداد، حتی سربلند نکرد تا جنگنده ها را نگاه کند. به نوشتن ادامه داد. جنگنده ها خودشان مغبونانه برگشتند و ما با افتخار در نقطه صفر مرزی نشستیم. نماز شکر را آنجا خواندند. ♥️♥️♥️ سرم را می اندازم پایین و می نویسم. _آمریکا تهدید به تحریم می کند، نه هسته ای را می بخشم و نه از موشکی کوتاه می آیم! _آمریکا التیماتوم می دهد، نه پشت میز مذاکره می نشینم، نه نگاهش می کنم! _قطعنامه در سازمان ملل تصویب می کنند. به همسایگان فشار... به... من مثل قاسم سیمانی ام! نه از آمریکا می ترسم، نه از مبارزه ام کوتاه می آیم! نمی ترسم و راه را ادامه می دهم... رسیدم به ظهور، نماز شکر خواهم خواند. ✌️ 🌹🍃🌹🍃 @mahdisahebazman
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣1⃣ 🔻خاکریزهای ب شکل ✨خاکریزهای ب شکل که پشت کانال تی شکل بود و این خاکریزها از کانال سوم حدود هشتاد متر فاصله داشت. پشت این خاکریزها جاده آسفالته ی مزری بود و بعد از آن دیگر هیچ مانعی تا هورالنساف وجود نداشت! یعنی با تصرف این خاکریزها عملا کار دشمن تمام بود. اما این خاکریزها ب شکل، ماموریت قتل عام نیروهای دلاوری را بر عهده داشتند که موفق به عبور از موانع و میادین مین به هر شکل ممکن می شدند. ✨این خاکریزها به طرز عجیبی مسلح شده بودند. چهار لوله های ضد هوایی در دو طرف لبه خاکریز بود که از این چهار لول ها زمانی استفاده می شود که پای جنگنده های هوایی در میان باشد. اما شهوت قتل عام رزمندگان اسلام در فرماندهان ارتش بعث به حدی بود که می خواستند با هنرنمایی این چهار لول ها، بدن پاک بسیجی ها را تکه تکه کنند به طوری که حتی نشود آن ها را شناسایی کرد. قدرت چهار لول ها به حدی بود که حتی تیر از تپه های رملی رد می شد و رزمندگانی را که پشت آنها پناه گرفته بودند نیز مورد هدف قرار می داد. سنگرهای انفرادی و تیربارهای PK و دوشکاها و تانک و نفربارها مستقر شده بودند تا کانال ها را در هنگام هجوم، تحت پوشش آتش سنگین خود قرار دهند. اگه رزمنده ای می ایستاد و یا می دوید و یا حتی سینه خیز می رفت، مورد هدف قرار می گرفت. ✨اوضاع عجیبی بود. اما وجود همه ی موانع مصنوعی و موانع طبیعی و حضور نیروهای کارکشته، در مقابل اراده ی آهنین رزمندگان گردان کمیل سر تعظیم فرود آورده بود. به طوری که این گردان توانست حتی از کانال سوم هم عبور کند! نیروهای ما توانستند به سمت دشمن پیش روی کنند و می رفت تا کار دشمن در این محور یکسره شود. همه می دانستند در پشت کانال سوم دیگر هیچ مانعی برای رزمندگان وجود ندارد. یک الله اکبر دیگر لازم بود تا.... اما آن شب زمانی که می رفت آخرین دژ محکم دشمن فرو بریزد، اتفاقی افتاد که باور کردنی نبود... ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹 @mahdisahebazman
📚 5⃣1⃣ 🍀وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم. با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر. ☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. هفته بعد وقتی رسید همه را آورد. 🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است!گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من می‌خواهم به دفتر ایشان برسد. 🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده. ♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته حالی داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. ♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند. دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند. ♻️ این را هم بدانیم اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند می‌گذرد. ❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! گویی حق بدن را هم خدا بخشیده اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس می‌شد. 💠در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. ♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند... ...
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍به سمتم خم شد،دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت: کُشتمش..فرستادمش بهشت... فنجانِ قهوه از دستم رها شد دنیا ایستاد ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض  دادنِ سازش تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.. دانیال ...دانیال...دانیال!! بی وزن ایستادم درِ کافه نمیدیدم اما جهت سرما را حس میکردم. دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست.صدای محوی از عثمان به گوشم رسید، سرزنشی رو به صوفی: مگه دیوونه شدی..داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟ پشت در کافه گم بودم کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟ چرا حسشان نمی کردم؟ سرما،دلم سرما میخواست رفتم درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد. نمیدانم چقدر گذشت اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم. باد، زمستانش را از تن این آبها می آورد؟!  سرمای میله ها را دوست داشتم محکم در دستانم فشارشان دادم دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکرد مادر چطور؟او هم عادت میکرد؟چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟ یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟چه خدایی داشت این دانیال! دستِ دادن نداشت، فقط گرفتن را بلد بود.. آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم، زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و، شال و کلاهی بر سر و گردنم باز هم عثمان!راستی، این مسلمانِ دیوانه؛ دلش را به چیزه خدایش خوش کرده بود؟ خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟ یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟ اصلا این خدا، خانه اش کجاست؟ در سکوت کنارم ایستاد.شاید یک ساعت؛و شاید خیلی بیشتر بلاخره او هم رفت بی هیچ حرفی آسمان غروب را فریاد میزد. و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت:بخور سارا حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی 🌿🍂🌿🍂🌿 ✍نمی خواستمش، من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر، آغوشِ دانیال بودم. تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم. عثمان هم:دختر لجبازی نکن صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده بخور یه کم گرم شی الانه که از حال بری اونوقت من تضمین نمیکنم، که اینجا ولت نکنم و تا خونه تون ببرمت عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟ لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت:خیلی کله شقی عین هانیه هانیه اش پر از آه بودو جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت: چقدر دلم براش تنگ شده نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟سارا یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی از دانیال،از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی به نظرت چیزایی که شنیدی، اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟ سارا واقع بین باش حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد. مکث کرد، طولانی:سارا، دانیال زندست! آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت عثمان زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم چی گفتی؟ و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد بخور الانه که کل بدنت تَرَک برداره دختر، تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست، پشت سرت اومدم دریغ از یه بار لرزیدن ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟!  دیگه کم کم باید ازت بترسما وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی، دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد دیگه این کمر، کمر بشو نیست. اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته چرا جواب سوال و نگاهم را نداد ایستادم. درست در مقابلش دانیال کجاست؟ برگردیم پیش صوفی چرا دروغ گفت؟ اما اون گفت که مرده گفت که خودش دانیال و کشته و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم. عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشیدصبر کن کجا با این عجله؟ صوفی رفته ناگهان زیر پایم خالی شد. دست پاچه و وحشت زده، یقه ی عثمان را چنگ زدم کجا رفته؟ تو فرستادیش که بره، درسته؟ توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟ اصلا به تو چه که من میخوام وارد این گروه بشم، هان؟ اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟ از کجا معلوم که همه اینا چرت و پرت نباشه؟ اول میگین دانیال مرده، حالا میگی زنده ست توام یه مسلمونِ بدی مثه پدرم... ⏪ ... 🍃🌺 @mahdisahebazman ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃((جواب کوبنده حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در پاسخ به ابوبکر))🍃 بَینَ عَزَّ وَ جَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمیراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ اَزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبَهاتِ فِی الْغابِرینَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّـهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ. 🍀و خداوند در سهمیه‌هائی که مقرر کرد، و مقادیری که در ارث تعیین فرمود، 🍀و بهره هائی که برای مردان و زنان قرار داد، توضیحات کافی داده، که بهانه‌های اهل باطل و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلکه هواهای نفسانی شما راهی را پیش پایتان قرار داده، و جز صبر زیبا چاره‌ای ندارم، ✨و خداوند در آنچه میکنید یاور ماست..✨ فقال أبوبكر: صَدَقَ اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدی وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّینِ، وَ عَینُ الْحُجَّةِ، لااَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لااُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَینی وَ بَینَكِ قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَیرَ مَكابِرٍ وَ لامُسْتَبِدٍّ وَ لامُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. ابوبكر گفت: خدا و پیامبرش راست گفته، و دختر او نیز، که معدن حکمت و جایگاه هدایت و رحمت، و رکن دین و سرچشمه حجت و دلیل میباشد و راست میگوید، سخن حقّت را دور نیفکنده و گفتارت را انکار نمی‌کنم،😞 👈🏻 این مسلمانان بین من و تو حاکم هستند، 🙄و آنان این حکومت را بمن سپردند، و به تصمیم آنها این منصب را پذیرفتم، 😕 نه متکبّر بوده و نه مستبدّ به رأی هستم، و نه چیزی را برای خود برداشته ام، و اینان همگی گواه و شاهدند. ادامه دارد ... 🌿کانال لینک عضویت: 👇 https://eitaa.com/akharin_khorshid313