#حکایت #زیبا
🔺 قطره عسلی بر زمین افتاد.
🔺 مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست برود. اما مزهی عسل برایش اعجابانگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید...
🔺 باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد.
🔺 پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...
🔺 مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبُرد...
♨️ اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود.
📛 پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...
💥 در این حال ماند تا آن که نهایتاً مُرد...!
⚠️ دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
✅ پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد، هلاک میشود.
در《آخرین دولت》 خبرهایی هست...👇
@Akharindoulat
#حکایت
🍃حضرت موسی علیه السلام به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی.
🔸ابلیس گفت:
در سه مورد بر انسان مسلط میشوم:
❌ 1⃣: هنگامی که از خود راضی شود.
❌2⃣: هنگامی که اعمال خود را خوب و زیاد بداند.
❌3⃣: هنگامی که گناهش را کوچک بداند.
📕کافی ج ۲ ص ۳۱۴
در《آخرین دولت》 خبرهایی هست...👇
@Akharindoulat
💟﷽
#حکایت
🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم.
🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع).
🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام ڪن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری
🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت:
«و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة»
⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم..
🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان!
در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است.
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
در《آخرین دولت》خبرهایی هست...👇
@Akharindoulat