هدایت شده از خبرگزاریMRC
#متفاوت_ترین_داستان
از وجودم،موجودی لغزنده که غرق در خون بود، تکههاش به آرومی؛ اما پر از درد، زمین میفتاد!
چنگ زدم دیوار رو و با درد چشم بستم...
سعی داشتم جلوش رو بگیرم؛ اما بیفایده بود.
چند بار پشت سر هم عُق زدم، از روی درد و تهوعی که به جونم افتاده بود.
دیگه نتونستم جلوی ریزش اشکهام رو بگیرم.
این موجود تکه-تکه شدهای که از بدنم رها میشد، بچهی من بود.
https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666