eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
18.7هزار ویدیو
221 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 🔆اداء قرض ((حضرت حاج آقا هاشم زاده )) فرمودند: ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه كه شبى 12 هزار مرتبه ختم ((امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف سوء)) مى فرمودند و اهميت بندگى خدا هم اينست . ايشان مرد عجيبى بوده وآرامگاه ايشان محل زيارت مردم اصفهان است بعد از وفات اين بزرگوار، فردى از تجار ورشكست مى شود و به پول آن زمان مثلاً سيصد تومان مقروض مى شود و 300 تومان در آن زمان خيلى بود. و كسى هم به ايشان پول قرض نمى داده و چيز ديگر هم نداشته بفروشد. سر قبر ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه مى آيد و به ايشان متوسل مى شود و مى گويد: آقا ديگر چيزى از زندگيم باقى نمانده كه بفروشم و 300 تومان بدهكارم ، آقا جان عنايتى كنيد. به شما متوسل شده ام شما واسطه شويد پيش خدا تا فرجى برايم برسد. سر قبر مى نشيند و زيارت عاشورا و 40 حمد مى خواند و اينها را به روح ((آميرزا ابوالمعالى )) هديه مى كند. و از ايشان مى خواهد كه 300 تومان بدهكاريش را بدهد. بعدازظهر بود كه تكيه بان تخت فولاد پيش ايشان مى آيد و مى گويد: يكى با شما كار دارد و شما را مى خواهد. وقتى كه بيرون تكيه مى آيد مى بيند مردى با يك الاغ ايستاده . جلو مى رود و مى گويد چه كار داريد؟ مى گويد: ملك التجار مرا دنبال شما فرستاده و با شما كار دارد، شما سوار اين الاغ شويد تا شما را به منزل ملك التجّار ببرم . ايشان سوار الاغ مى شود و نمى داند جريان چيست .وقتى كه مى آيد توى انگورستان و منزل ملك التجار مى بيند ملك التجار پشت دستگاه چاى نشسته و يك چاى به ايشان تعارف مى كند و خلاصه پذيرائى مفصلى از او مى كند و بعد مى گويد: من بعدازظهرها يك مقدار مى خوابم . امروز هم كه خوابيده بودم در عالم خواب ديدم ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) تشريف آوردند و فرمودند: سيصد تومان برداريد ببريد به فلان كسى كه آمده سر قبر من بدهيد چون ايشان مقروض است . من از خواب بيدار شدم و خدمتكارم را با الاغ دنبال شما فرستادم كه شما را سوار كند و بيائيد اينجا و 300 تومان به شما بدهم . اثر بندگى خدا اين است كه سر قبر آنها هم برويد نتيجه مى دهند. 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚘 کمربند خود را محکم ببند بزرگوار.. جاده همانقدر که زیباست با کسی هم شوخی ندارد. شعار سال: با رعایت قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی پلیس راهور را در کاهش تصادفات یاری نمایید . •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 🚔 اداره آموزش و فرهنگ ترافیک پلیس راهور ف.ا استان مازندران 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 🔆خداشناسى كودك چون هنگام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل عليه السلام از مشرق سعادت طلوع كند منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى بوجود خواهد آمد كه ملت تو بر دست او زايل مى شود نمرود دستور داد هر پسرى كه در عرصه ملك او بوجود آيد او را بكشند تا موقع ولادت ابراهيم رسيد. و ذات مبارك او از حرم رحم بفضاى وجود خراميد. مادر ابراهيم از بيم گماشتگان نمرود فرزند خود را قماطى پيچيد و به غارى برده در آنجا نهاد و در غار را محكم كرده بازگشت روز ديگر فرصت پيدا نموده به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه كند ابراهيم عليه السلام را در حال سلامتى يافت و ديد انگشت سبابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته مى مكد و بوسيله آن تغذى مى نمايد او را شير داد و بازگشت و هر وقت فرصت مى يافت به غار رفته او را شير مى داد و از حالش اطلاع حاصل مى نمود تا هفت سال بر اين وضع گذشت آثار عقل و نشانه هاى فراست از پيشانى مبارك او ظاهر گشت روزى از مادر خود سؤ ال كرد آفريدگار من كيست مادر جواب داد نمرود پرسيد كه آفريدگار نمرود كيست مادر از جواب او فرو ماند و دانست كه اين پسر همانست كه بواسطه وجود مبارك او بناء ملك نمرود خراب خواهد شد. 📚جوامع الحكايات عوفى 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
24.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 داستان های سیا روز پنجم شعار سال: 🚘 با رعایت قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی پلیس راهور را در کاهش تصادفات یاری نمایید . •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 🚔 اداره آموزش و فرهنگ ترافیک پلیس راهور ف.ا استان مازندران 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال من اول ماه که حقوق میگیرم😂 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor با ما همراه باشید
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌توصیه‌هایی نوروزی برای مسافران و گردشگران نوروزی شعار سال: با رعایت قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی پلیس راهور را در کاهش تصادفات یاری نمایید . •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 🚔 اداره آموزش و فرهنگ ترافیک پلیس راهور ف.ا استان مازندران 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
🌴 از درخت بیاموزیم برای بعضی ها باید ریشه بود تا امید به زندگی را به آنها بدهیم. برای بعضی ها باید تنه بود تا تکیه گاه آنها باشیم. برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود تا عیب های آنها را بپوشانیم برای بعضی ها باید میوه بود تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را ‌ 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
یاد بگیریم وقتی اشتباهی ازمون سر زد عذرخواهی کنیم، و یاد بگیریم وقتی کسی از ما عذرخواهی کرده بهش احترام بگذاریم! عذرخواهی نشانه ضعف نیست، نشانه ی شخصیت و شعوره ... 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌حکایت شنیدنی ؛ عیادت رحمتاً للعالمین ، از معلم بیمار یهودی ، تشرف به اسلام قبل از مرگ و تشییع باشکوه توسط مسلمانان ! 🎤 به کلام حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
🌷 🌷 !! 🌷آن روز تعداد زیادی مجروح آوردند و اعمال جراحی ما از ساعت ۹ صبح شروع شد. چند جراح بودیم که پشت سر هم اعمال مختلف جراحی را انجام می‌دادیم. مشکل عمده‌ای که داشتیم کمبود خون بود، چون در طول روز تعداد بسیار زیادی کیسه خون مصرف می‌شد. در حین عمل، مرد مسنی را آوردند که حدود پنجاه و پنج _ شش سال سن داشت. سئوال کردم: «در چنین حملاتی چرا از پیرمردی به سن او استفاده کرده‌اند؟!» گفتند: «این شخص یک سرباز عراقی است که به اسارت درآمده و چون مجروح شده او را به بیمارستان آورده‌ایم تا مداوا شود.» 🌷تیر به گردن و سینه‌اش خورده بود. حدود ساعت یک بعد از ظهر عمل او را شروع کردم. اول سینه‌اش را باز کردم، ولی گردنش نیز خونریزی شدیدی داشت. عمل را آغاز کردم، این عمل طاقت فرسا، هشت بار تکرار شد. پس از عمل شکم را دوختم. ولی به دلیل خونریزی مجبور شدم دوباره عمل را انجام دهم، ولی خونریزی قطع نمی‌شد. دوباره باز می‌کردم و باز هم عمل بعدی، خون بند نمی‌آمد. حدود ۱۸ کیسه خون بهش دادم، درحالی‌که ما برای رزمندگان خودمان نیز خون به اندازه کافی نداشتیم.... 🌷و مصرف کردن این همه خون برای کسی که فرزندان ما را به گلوله می‌بست برای خیلی‌ها غیرقابل باور بود. بالأخره ساعت نزدیک دوازده شب بود که آخرین عمل با موفقیت انجام شد، خونریزی قطع شد و مریض هم خوب شد و فشار خون و علایم قلبی و ریوی‌اش به حالت طبیعی برگشت و توانستیم او را از اطاق عمل به بیرون هدایت کنیم. پس از انجام عمل بیمار را برای پشتیبانی بیشتر به اهواز اعزام کردند. 📚 کتاب "پرسه در دیار غریب" 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
°•°•° خدا گاهی تو رو سختی میده تا ساخته بشی ...✨☘ 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
🌹 ، !!! بسم الله الرحمن الرحیم خاطره ای که خواهید خواند مربوط است به خانم « » که وی در دوران دفاع مقدس از جمله پرستارانی بودند که به مجروحان و رزمندگان رسیدگی می کردند. 🧕 خانم مینا نظامی خاطره یکی از آن روزها را این گونه تعریف می کند: « ما مجروحی داشتیم که اهل نهاوند بود. این رزمنده روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود و گذشته و مشخصاتش را به یاد نمی آورد. از طرفی به خانواده او گفته بودند که فرزندشان شهید شده است. ما با او خیلی صحبت می کردیم، بلکه به حرف آید و از کسالت در بیاید. گاهی که به مجروحان دیگر سر کشی می کردم او را با خودم می بردم تا دیگران هم با او حرف بزنند. من نام «علی» را برایش انتخاب کرده بودم و جالب اینکه بعدا فهمیدم نامش علی است. البته نامش «علی محمد» بود که علی صدایش می کردند. کم کم او یک شماره تلفن یادش آمد و گفت: «شماره مغازه است. بگویید همدم خانم –مادرش- بیاید.» شیفت عصر و نزدیک اذان مغرب بود که رفتم و شماره را به اپراتور دادم و خواهش کردم بگیرد. به سختی ارتباط برقرار شد و صحبت کردم. فهمیدم چند روز قبل مراسم چهلمش را هم برگزار کرده اند! وقتی گفتم از بیمارستان تهران زنگ می زنم و مریضی با این مشخصات دارم و اسم مادرش همدم است، مغازه دار شوکه شده، با عجله رفت تا مادرش را صدا کند. از پشت گوشی صدای یک خانم با لهجه روستایی به گوش می رسید که می گفت: «می دانم که می خواهند بگویند که پسرت شهید شده.» بعد با عصبانیت شروع به صحبت کرد. هر چه می گفتم، انگار صدایم را نمی شنید. مرتب می گفت:«علی محمد من شهید شده!» به او گفتم: «مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر ... واقعا پسر تو زنده است، می خواهی با او صحبت کنی؟» بعد علی گوشی را گرفت و یکی، دو کلام که حرف زد گوشی را به من داد. گوش دادم. مادرش با خوشحالی فریاد می زد: «شهیدان زنده اند الله اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...» و جالب تر اینکه اطرافیان او هم این شعار را تکرار می کردند.» 🌹 شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌹 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید