#روایت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
شاید در مسیر برگشتن از یک سفر طولانی باشد یا روزهای اول یک سفر، هرچه که بود همه حسابی خسته بودند و قرار شد در محل مناسبی استراحت کنند.
به محض اینکه حیواناتشان را در محل مناسب پارک کردند! عدهای رفتند به دنبال آنکه هرچه سریعتر بساط غذا را فراهم کنند. یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من.
یکی گفت: كندن پوست آن با من.
سومی: پختن گوشت آن با من.
چهارمی: ...
پیامبر هم گفتند: «جمع كردن هیزم از صحرا با من.»
جمعیت گروه سرود یک دستی شده و باهم گفتند: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه این كارها را میكنیم.
رسول خدا هم گفتند: «میدانم كه شما میكنید، ولی خداوند دوست نمیدارد بندهاش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد.» بعد هم واقعا به سمت صحرا رفته و هیزم کافی برای پختن غذا را جمع کردند.
@akherate_ziba🙌🙌
💐💐💐💐🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #روایت
شخصی (یهودی ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعی شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستی طلب مرا بدهید.
پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول برای شما بیاورم. پول همراه من در حال حاضر نیست.
مرد یهودی گفت: یک قدم نمی گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان می داد تا آنجا که عبا و ردای پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزی آن، در گردن مبارک پیامبر بجای ماند و حضرت می خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودی جلو رسول الله (ص ) را گرفته است. مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم. شما کاری نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودی اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جاری کرد. و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله. شما با چنین قدرتی که دارید، این همه تحمل می کنید. و این تحمل یک انسان عادی نیست. و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.
@akherate_ziba🙌🙌
#روایت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅شاید در مسیر برگشتن از یک سفر طولانی باشد یا روزهای اول یک سفر، هرچه که بود همه حسابی خسته بودند و قرار شد در محل مناسبی #استراحت کنند.😥😥
به محض اینکه حیواناتشان را در محل مناسب پارک کردند! عدهای رفتند به دنبال آنکه هرچه سریعتر بساط غذا را فراهم کنند. یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من.
یکی گفت: كندن پوست آن با من.
سومی: پختن گوشت آن با من.
چهارمی: ...
#پیامبر هم گفتند: «جمع كردن #هیزم از صحرا با من.»🔥🍁
👈جمعیت گروه سرود یک دستی شده و باهم گفتند: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال #افتخار همه این كارها را میكنیم.
رسول خدا هم گفتند: «میدانم كه شما میكنید، ولی خداوند دوست نمیدارد بندهاش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران #امتیازی قائل شده باشد.» بعد هم واقعا به سمت صحرا رفته و هیزم کافی برای پختن غذا را جمع کردند.👌
@akherate_ziba🙌🙌