هدایت شده از اخلاق مهدوی 🌻
﷽
اطراف منزلمان خالی از سکنه بود. همان شب اول مهدی عذرخواهی کرد که باید برگردد. با نگرانی پرسید : «شب سختتان نیست که تنها باشید؟!» برای اینکه راحت به کار خود برسد، گفتم : «نه عزیزم، خدا با ماست. نگران نباش!» خیال مهدی را راحت کردم، اما آن شب بسیار سخت گذشت. راز و نیازم با خدا بود : «خدایا خودت میدانی که تنها هستم. آرامم کن تا بتوانم بمانم.» صبح روز بعد با تماس مهدی کمی از اضطرابم کاسته شد. مهدی گفت : «کنارتان نبودم، ولی نگران شما بودم، نترسیدی که همسرم؟» باز هم دلم نیامد نگرانش کنم. پاسخ دادم : «نه مهدی جان» مهدی دو سه شب یک بار میآمد و به ما سر میزد؛ ولی همینکه احساس میکردم در نزدیکی او هستم، خیالم راحت میشد.
..
📍قسمتی از کتاب تمنای بی خزان(خاطرات و زندگینامه شهید مهدی حسینی)
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی
#یادش باصلوات
🕊️یادواره شهدا🕊️
https://chat.whatsapp.com/Dww88pyxaXu0hFIXnCDhCW