فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدیـ قوطی فرورفته ک هرکس میرسیدباپاشوتش میکرد
قصه دلمواگه بهت بگم مث همون قوطی هست
#لری
#غمگین
#یاسوج_گرام
#voice
#sedaye_khasteh
@aksneveshteheitaa
Sina_Sarlak-Tasnife_Parichehr-SONG95IR-۱.mp3
2.46M
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸🎼 آوای بسیار زیبا و عاشقانه و تصینفی دلی از سینا سرلک.
🍃💚اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃
@ aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_سی_دوم
یه روز می زنی رفیقتو بیرون می کنی و بعدش مثل مادر مرده ها پشتش زار می زنی....
یه روز دیگه هم آگهی استخدام می دی و می خوای جانشین براش پیدا کنی....
تو مطمئنی که عقلت سالمه.....واقعا که دیوونه ای بهراد.... دیوونه ....دیوونه ....دیوونه....
اعصابم داشت بهم می ریخت....صداها مدام توی سرم می پیچید...
فریاد بلندی زدم و گفتم:آره دیوونه ام ....تو راست می گی....اصلا بهراد روانیه....بهراد دیوونه است که رفیقشو بیرون می کنه ....سرایدارش رو اذیت می کنه....از زن و بچه اش دوری می کنه....آره دیوونه ام....می خوام دیوونه تر بشم ....می فهمی ؟
حالا بس می کنی یا نه.....؟
مشتی قربون که از صدای فریاد من ترسیده و به داخل اتاق اومده بود ،با شتاب در را باز کرد و گفت:چیزی شده آقا....؟ چرا داد می زنید؟
هنوز صداها توی گوشم بود، دستم را روی سرم گذاشتم و با همان لحن گفتم: خسته م کردی لعنتی...چقدر مواخذه ام می کنی ...چقدر منو سرزنش می کنی بخاطر کارای زشتم؟
صدای متعجب مشتی قربون را شنیدم که گفت: من....من آقا...؟ خدا نکنه آقا روم سیاه....من غلط بکنم که به شما خورده فرمایش کنم....خدا منو مرگ بده اگر حرفی برای شما زده باشم....
تمام تنم از شدت گرما و التهاب درونی می سوخت.....خودم هم نمی دونم چه مرگم شده بود...
مشتی قربون که تازه متوجه حالم شده بود ،تنهایم گذاشت و از در بیرون رفت.....
با صدای بسته شدن در سرم را میان دستانم گرفتم و روی صندلی کارم ولو شدم.....
صدای خش خش تیغه ی فلزی روی چوب توجهم را به خودش جلب می کرد....
نیم ساعتی می شد که بی حرکت نشسته بودم و نگاهم را به پیرمردی که با هنرمندی تمام مشغول تراش دادن اسبی چوبی بود ،دوخته بودم.....
واقعا که دستای هنرمندی داشت و به قول معروف همه فن حریف بود.....
نگاهم هنوز محو دستانش بود که سرش را برای لحظه ای بلند کرد.....
لبخند گرمی به رویم پاشید و گفت:بیا اینجا بابا ....خجالت نکش منم یکی هستم مثل خودت اسیر چنگال سرنوشت بدطینت....
نگاهش غمگین می نمود ،توی عمق چشمانش غمی پنهان نهفته بود.....
ناخودآگاه پاهایم را به دمپایی های راحتیم رسوندم....
نیرویی قوی من را به سوی پیرمرد می کشید....
نمی دونم در وجودش چه چیز بود که اینگونه مرا به سمت خود می کشید اما هرچه بود ناخودآگاه داشتم بهش نزدیک و نزدیک تر می شدم....
صدای قذم های کوتاه و خسته ام را می شنیدم که به سمت پیرمرد می رفت....
هنگامی که به کنارش رسیدم، پیرمرد لبخند غمگینی زد و گفت:خوش اومدی بابا ....بیا ببین دنیا از چه قراره....
انگار جادو شده بودم،هیچ از کلماتی که بر زبان می آورد،سردر نمی آوردم اما حس خاصی بهش داشتم.....
یه جور حس امنیت و شاید هم آرامش....
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
مرا جز مهرتو مهر و وفا نیست
دل من از دلت جانا جدا نیست
@aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره ...
🎧🎤شادمهر
@aksneveshtehEitaa
صبح شد
باز هم آهنگ خدا می آید
چه نسیم خنکی
دل به صفا می آید ...
به نخستین نفس بانگ
خروس سحری
زنگ دروازه ی دنیا به
صدا می آید
سلام صبحت بخیر
@aksneveshtehEitaa
میخوای یاد بگیری چطوری از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بگیری؟؟؟روی اسم آقام ضربه بزن تو این کانال سنجاق شده 👇👇❤️❤️
یاابوالفضل یا ابوالفضل یاابوالفضل
یاابوالفضل یاابوالفضل یاابوالفضل
یاابوالفضل یاابوالفضل یاابوالفضل
دلنوشته و حدیث با نام خودتون تو این کانال قرار میگیره👇👇
#کانال_دلنوشته_وحدیث
رو قلبها ضربه بزن🌹🌹
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️