eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
خر مشدی رجب را شبانه دزدیدند، صبح شد و داد مشدی رجب بالا رفت ، اهالی روستا جمع شدند یکی گفت :تقصیر معمار است که دیوار را کوتاه ساخته ، دزد براحتی اومده داخل یکی گفت:تقصیر نجار است درطویله را محکم نساخته یکی گفت : تقصیر قفلساز است قفل ضعیفی ساخته یکی گفت : تقصیر خود الاغ است که سر وصدا نکرده تا مشدی رجب بفهمه یکی گفت: تقصیر خود مشدی رجب است که شبها میرفته راحت میخوابیده ، اون باید روزها میخوابید و شبها کنار الاغش مینشست خلاصه همه مقصر بودند به جز شخص شخص دزد حالا شده حکایت ما هرچی میشه مردم مقصرند. @aksneveshteheitaa
قانون نانوشته دنیا ! وقتی به شدت دارن تخریبت میکنند پس بدون که داری راه درست رو میری ! @aksneveshteheitaa
😂😂😂 😁😁😁 😝😝😝 @aksneveshteheitaa
از یه جایی به بعد اون دیگه عشقت نیست تمام وجودته @aksneveshtehEitaa
دلیل زندگیمی شاید اینو ندونی که تو دلیل زندگیمی @aksneveshtehEitaa
جوری دوستت دارم که واسه هرکسی تعریف میکنم دوست داره جای تو باشه @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه طفلکی نمیدونه دلارشده 23500تومن پرایدهم شده 70میلیون😒 @aksneveshteheitaa
🥀عکس نوشته ایتا🥀
پیشم باشے دوست دارم؛❤️ تنھا باشے دوست دارم؛❤️ امروز روز میلادته عشقم ❤️ هرجا باشے دوووووستتتتت دارم تولدت مبارک بھترینم @aksneveshteheitaa
اما افسوس که بخت باهام یار نبود و سرنوشت منو اسیر دستای خودش کرد..... دود شد و به هوا رفت اون خوشبختی که یه روز ازش دم می زدم و بهش می بالیدم.... متعجبانه نگاه چهره ی خسته اش کردم...... دهان باز کردم حرفی بزنم اما به جز چند کلمه چیز دیگری از زبانم خارج نشد.: شما اینا رو از کجا.... پیرمرد نگاهم کرد،لبخند غمگینی زد و گفت:می خوای بپرسی اینا رو از کجا می دونم و می گم آره؟ مثل مسخ شده ها به پیرمرد نگاه می کردم انگار لال شده بودم..... عجیب بود این پیرمرد چطور می تونست حرفای دل من رو به زبون بیاره....نکنه فکرم رو می خوند؟ اما نه من که اصلا حرفی نزدم پس چطور این چیزها را می گفت....نکنه جادو شده بودم و خودم خبر نداشتم؟ صدایش را شنیدم که گفت: زیاد بهش فکر نکن جوون من نه جادوگرم نه ذهن کسی رو می تونم بخونم فقط آدمیم که سختی های زندگی اونو پخته کرد و ارش اینی رو ساخته که الان داری می بینی..... دهانم از تعجب باز مانده بود فکر کنم اگر کم بیشتر ادامه می داد بی شک همانجا سکته را می زدم..... پیرمرد لبخندی زد....دستش را روی پایم گذاشت و گفت:نگفتی اسمت چیه جوون؟ از برخورد انگشتان زبر و زمخت پیرمرد به پوست پایم تکان سختی خوردم..... کمی سرجایم جابه جا شدم و با ترس نگاهش کردم..... فهمید حالم خوش نیست و دستش را از روی پام برداشت..... حالا احساس آرامش بیشتری داشتم..... آب دهانم را فرو دادم،به زحمت لب هایم را از هم گشودم و گفتم: بـــ ..بــــ.....بهراد..... پیرمرد نگاه چشمانم کرد...لبخندی روی صورت خسته اش نشست و گفت:جوانمرد نیکو... چه اسم قشنگی....خداحفظت کنه برای خانوادت .... پوزخندی زدم و زیر لب گفتم: خانواده...کدوم خانواده .... دیگه هیچ کسی توی زندگی بهراد وجود نداره.... پیرمرد دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:ناراحت نباش بابا....همون کسانی که بهت پشت کردند و رهات کردند یه روزی نتیجه ی کارشون رو می بینند و بهت احتیاج پیدا می کنند .... اما اونموقع خیلی دیره....سعی کن قلبتو از فکر و یاد اونا خالی کنی.... گذشته رو پشت سرت جا بذار....به آینده ای که پیش روت هست فکر کن..... از گذشته ها درس بگیر و توی آیندت ازش استفاده کن..... انگشتانش را روی شانه ام فشرد و لبخند گرمی به رویم پاشید.... آب دهانم را فرو دادم....کمی سرجایم جابجا شدم..... نگاه پیرمرد کردم....دیگر از برخورد انگشتانش با بدنم احساس بدی نداشتم و برعکس حس می کردم سالیان سال هست که می شناسمش.... نفس حبس شده ام را به بیرون فوت کردم و گفتم:خیلی با تجربه حرف می زنید....انگار حرفاتون حرفای دل منه که یک به یک دیکته شده و حالا داره گفته می شه.... پیرمرد نگاه چشمانم کرد....لبخند غمگینی زد و گفت:آره بابا....چون منم یکی بودم درست مثل خودت..... یه روزی جوون بودم برای خودم کسی بودم اما سرنوشت کجا گذاشت که ثمره ی جوونیم رو ببینم دلخوشی هام رو ازم گرفت و آخر نتیجه ش شد اینی که الان می بینی.... آخر عمری به جای اینکه یکی آّب دستم بده و روی آرامش و خوشبختی رو ببینم باید گوشه ی این خراب شده بپوسم..... گمون نکنم دیگه هیچ وقت رنگ آزادی و خوشبختی رو به خودم ببینم....تا اون موقع عمر من تموم شده بابا..... دستم را روی دستان پیر و چروکیده ی پیرمرد کشیدم....نمی دونم چرا حرفایش دلم را به درد می آورد ..... چقدر حرفایش به دل می نشست....بعد از چند سال این اولین باری بود که احساس آرامش می کردم..... انگار پیرمرد تصویری از من بود....تصویری از بهراد..... 🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa