M........S:
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#صفحه_سی_چهارم
عصبی شدم...
دستم را مشت کردم و محکم به شیشه ی سمت راننده کوبیدم....
شیشه با صدای بدی خورد شد و خون با فشار از لابلای انگشتانم بیرون زد....
با وحشت دستش را روی گوش هایش گذاشت و جیغ بلندی کشید....
آقا یوسف که با صدای خورد شدن ماشین و بلند شدن صدای دزدگیر ترسیده بود، وحشت زده به سمتمان آمد و گفت: چی شد آقا مشکلی پیش اومده؟
با اخم های در هم رفته نگاهش کردم و گفتم : نه چیزی نیست.... یوسف آقا می تونی بری از توی اتاق مهری خانم یه روسری و مانتو برام بیاری....
نگاه متعجبش روی زخم دستم چرخید و گفت: بله آقا چشم الان می رم می یارم خدمتتون....
با سرعت به سمت ساختمان دوید.....
دستت سالمم را بالا آوردم ....آرنجم را تکیه گاه قرار دادم و دستم را روی سرم گذاشتم.....
سرم داشت از درد می ترکید....تمام صحنه های چتد دقیقه ی پیش توی ذهنم می چرخید....
دیگه سوزش دستم از یادم رفته بودم..... خـــــــدای من ....پریماه.... اون مردک آشغال....
دلم می خواست توانش رو داشتم و هردوشون رو با همین دستای خودم خفه می کردم....
دستم را مشت کردم ....
صدای یوسف آقا باعث شد آرنجم را از روی ماشین برداشتم و سرم را بلند کردم....
نگاهش هنوز رنگی از تعجب به خود داشت....
مانتو و روسری در دستش را به سمتم گرفت و گفت بفرمایید آقا....
بی هیچ حرفی مانتو را از دستش گرفتم،نگاهش مات دستم شد....
دستش را جلو آورد و گفت: دستتون چی شده آقا بدید ببینم؟
دستم را با شدت تمام پس کشیدم و گفتم: چیزی نیست....
متعجب گفت:آخه آقا داره ازش خون می یاد اجازه بدید حداقل برسونمتون یه بیمارستانی جایی پانسمانش کنن...
عصبی گفتم: گفتم که چیزی نیست....
با نفرت نگاه ساختمان باغ کردم و گفتم: تو باید امشب تمام حواست به مهمونی باشه... بهتره بمونی ... من رفتم....
منتظر ادامه ی حرفش نشدم...
عصبی به دستگیره ی ماشین چنگ زدم و در را باز کردم...
خودم را روی صندلی جلو پرت کردم و در ماشین را مجکم بستم.....
نگاهم به سمت پریماه چرخید....
صورتش را به سمت شیشه ی ماشین چرخانده بود و ریز ریز گریه می کرد....
دست سالمم را به سمتش بردم....
به بازوش چنگ زدم و سعی کردم به سمت خودم برگردونمش اما با فشار بازوش را از چنگم بیرون آورد و گفت: به من دست نزن.....
عصبی دوباره به بازوش چنگ زدم و به زور به سمت خودم برگردوندمش....
جیغی کشید و با چشمای از حدقه در اومده گفت: گفتم به من دست نزن عوضی....
دستم را خشمگین بالا آوردم و با قدرت تمام روی صورتش کوبیدم....
یک طرف صورتش از شدت ضربه ی دستم قرمز شد.....
دستش را روی صورتش گذاشت...جای انگشتانم را لمس کرد و گریه اش شدت گرفت.....
عصبی آستین مانتو را دستش کردم و مانتو را به هرزوری بود بهش پوشاندم....
روسری را هم نامرتب روی سرش انداختم و گره اش را سفت کردم....
کارم که تمام شد....به زور بازوش رو از دستم بیرون کشید ... سرش را به شیشه ی ماشین چسباند و آرام آرام گریه می کرد.....
عصبی بودم و صدای گریه هاش بیشتر کلافه و عصبیم می کرد.....
پام رو روی پدال گاز فشردم و با سرعت هرچه تمام تر از در باغ بیرون زدم.......
کف دستم از فشاری که به فرمون می آوردم،می سوخت....
تمام شلوارم پر از لکه های خون شده بود....
تمام صحنه های چند ثانیه پیش جلوی چشمانم رژه می رفتند.....
اصلا به سمت پریماه نگاه هم نمی کردم.... گریه هایش دیگر تبدیل به هق هق شده بود...
اعصابم شدیدا بهم ریخته بود.....
دندان هایم را روی هم فشردم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: خفه می شی یا نه....کم دم گوش من وز وز کن واالا خودم خفت می کنم....فهمیدی یا نه.....؟
جوابی ازش نشنیدم.....
به سمتش برگشتم...سرم را کمی نزدیک گوشش بردم و با صدای بلندی گفتم: مگه با تو نیستم....گفتم فهمیدی یا نه؟
نگاه گریانش توی چشمانم قفل شد... ..
با ترس سرش رو تکان داد... تقریبا ازم فاصله گرفت و به صندلیش چسبید....
حس می کردم تمام تنم از گرما داره می سوزه ....
خدایا خودت کمکم کن.....خدایا فقط کمکم کن سالم برسم خونه.... اونوقت می دونم باید چیکار کنم.....
اونوقت می دونم جواب این زن احمق رو باید چی بدم....
دندان هام را عصبی روی هم سابیدم....
هرچه می کردم ذهنم را از تمام افکار پریشانی که در ذهنم می چرخید خلاص کنم،نمی شد....
چهره ی اون الدنگ و پریماه توی اون موقعیت لحظه ای از جلوی چشمانم دور نمی شد....
صدای گریه های پریماه دیگه قطع شده بود حالا صدای نفس های آروم و پراسترسش به گوش می رسید....
دلم می خواست دست بندازم و خفه ش کنم.....
مشت گره کرده ام را عصبی روی فرمون کوبیدم.... خون با فشار دوباره از انگشتانم بیرون زد....
خـــــــدای من.... اخه چطور باور کنم؟
همسرم....پزیماهم..... عشقم تمام زندگیم.... با اون مرد الدنگ احتشام..... نه این امکا
ن نداشت... این نمی تونست کار پریماه من باشه....
حتما همه چی زیر سر اون مردک هست.....
وجدانم به صدا در آمد و گفت:بهراد..... احمق جان....آخه من چی باید بگم به تو....چقدر تو احمقی آخه....
اگه تقصیر از زنت نیست پس تقصیر از کیه..... ندیدی چطور رخ به رخ احتشام می خندید و باهاش می رقصید؟
اگه تقصیر از اون نیست پس تقصیر از کیه؟
فریادی بر سر وجدانم زدم و گفتم:تقصیر از اون نیست.... می دونی تقصیر از کیه....؟
تقصیر از منه؟
آره ..... درست شنیدی.... تقصیر از منه که قبول کردم پامو توی اون مهمونی لعنتی بذارم... تقصیر منه آره...
صدای بوق های پی در پی ماشینی که از جلو می آمد و جیغ پریماه من را از خیال بیرون کشید....
پام محکم روی ترمز ماشین فشرده شد....
صدای جیغ لاستیک های ماشین با صدای بوق ماشین های پشت سر مخلوط شد...
پام را کمی خم و راست کردم....انقدر نشسته بودم زانوهام درد گرفته بود....
❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_هفدهم
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام
وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِي لِي (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ - أَيُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمي بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ
و من از جبرئيل درخواستم كه از خداوند سلام اجازه كند و مرا از اين مأموريت معاف فرمايد. زيرا كمي پرهيزگاران و فزوني منافقان و دسيسي ملامت گران و مكر مسخره كنندگان اسلام را مي دانم
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام
الَّذينَ وَصَفَهُمُ الله في كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَيْسَ في قُلوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظيمٌ. وَكَثْرَةِ أَذاهُمْ لي غَيْرَ مَرَّةٍ حَتّي سَمَّوني أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّي كَذالِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِيّي وَ إِقْبالي عَلَيْهِ
همانان كه خداوند در كتاب خود در وصفشان فرموده: «به زبان آن را مي گويند كه در دل هايشان نيست و آن را اندك و آسان مي شمارند حال آن كه نزد خداوند بس بزرگ است.» و نيز از آن روي كه منافقان بارها مرا آزار رسانيده تا بدانجا كه مرا اُذُن [سخن شنو و زودباور ]ناميده اند، به خاطر همراهي افزون علي با من و رويكرد من به او
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
❤️❤️❤️🍃🍃🍃
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
من عاشق خدای مهربانم هستم.- خداوند
عشق ورزی بخدا
خدا جون دوست دارم
جمله ی امروز 👆👆
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
با سلام
اگر هنوز نسبت به عضویت در کانال اقدام نکردید لطفا زود تر عضو شید تا از مطالب کانال بهره مند شید و نشر بدید
👇👇👇👇👇روی قلبها بزنید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بوی غربت می دهم اما غریبه نیستم
گر چه می دانم که عمری در غریبی زیستم
مثل رودی بستر این خاک را طی کرده ام
تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . . .
@aksneveshtehEitaa
لذت دنیا
داشتن کسی است
که دوست داشتنش
حواسی برای آدم نمی گذارد . . .
@aksneveshtehEitaa
🔴 #همسرداری
#اصلِ_پذیرش_همسر
💠 یاد بگیریم همسرمونو با کمبودهایش دوست داشته باشیم وگرنه آدمهای کامل رو همه دوست دارند...!
@aksneveshtehEitaa
سلام دوستان عزیزم 🌹🌹
این یه تبلیغ نیست یه دعوته❤️❤️❤️
دعوت به کانالی که پره از دلنوشته و حدیث🌹🌹🌹🌹
مطمئنم پشیمون نمی شی🌹🌹
از این که دعوت مارو پذیرفتید تشکر میکنم
امیدوارم مطالب کانال براتون مفید باشه کپی برداری با ذکر یک صلوات🌹🌹
با ذکر صلوات نثار شهدا انگشت مبارک رو بزن رو لینک زیر👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر
او طرز نگاهش به خدا شعبه ندارد
@aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدير
#صفحه_هجدهم
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام
(وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّي) حَتّي أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ في ذالِكَ (وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذونَ النَّبِي وَ يَقولونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ - (عَلَي الَّذينَ يَزْعُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ) - خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِالله وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ) الآيَةُ.
و تمايل و پذيرش او از من، تا بدانجا كه خداوند در اين موضوع آيه اي فرو فرستاده: « و از آنانند كساني كه پيامبر خدا را مي آزارند و مي گويند: او سخن شنو و زودباور است. بگو: آري سخن شنو است. - بر عليه آنان كه گمان مي كنند او تنها سخن مي شنود - ليكن به خير شماست، او (پيامبر صلي الله عليه و آله) به خدا ايمان دارد و مؤمنان را تصديق مي كند و راستگو مي انگارد».
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌹🌹🌹🌹
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام
وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّي الْقائلينَ بِذالِكَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّيْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَيْهِمْ بِأَعْيانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلكِنِّي وَالله في أُمورِهمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ. وَكُلُّ ذالِكَ لايَرْضَي الله مِنّي
و اگر مي خواستم نام گويندگان چنين سخني را بر زبان آورم و يا به آنان اشارت كنم و يا مردمان را به سويشان هدايت كنم [كه آنان را شناسايي كنند] مي توانستم. ليكن سوگند به خدا در كارشان كرامت نموده لب فروبستم. با اين حال خداوند از من خشنود نخواهد گشت
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
❤️❤️❤️🍃🍃🍃
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110