#حدیث_دل 🦋
عشق در یک نگاه، فقط با توصیف جنابِ #شهریار
اونجا که میگن:
"یک نظر دیدم و تاوانِ دو عالم دادم"
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادسوم
لعنتی......لعنتی......اصلا من چرا باید به اون احمق فکر کنم...... لعنت به تو بهراد..... واقعا چقدر احمقی که اسم اون زن فاسد خیانت کار رو به زبون می یاری...... مگه یادت نیست چطور وقتی توی بدبختی دست و پا می زدی ولت کرد و رفت..... اون حتی به جگر گوشه ت هم رحم نکرد......
واقعا که خیلی احمقی..... عصبی برسروجدانم فریاد زدم : آره من احمقم.....احمق بودم که دلم رو به یه زن رذل کثیف دادم...... احمق بودم که مثل چی از صبح تا شب توی اون شرکت لعنتی کار می کردم که مبادا آب تو دل خانم تکون بخوره....... اما اون خانم در مقابل برای من چبکار کرد فقط به قروفرش رسید..... به جای اینکه نردبونی باشه برای بالارفتن و پیشرفت من...... ویرانگری بود که زندگیمو نابود کرد..... همه سرمایه ی عمرم پسر عزیزم رو ازم گرفت......اما دیگه اجازه نمی دم که هیچ زنی رد محبت توی قلـ ـبم بذاره .....از همه زن ها متنفرم..... موجودی مثل زن توی زندگی بهراد جایی نداره...... من یه مردم با تمام خصلت های یه مرد کامل .....مثل آتش گرم و سوزاننده ام..... با این افکار چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم..... اما تا خود صبح هرچه کردم خواب به چشمانم نیامد...... هربار که چشمانم را می بستم تصویر دختر با صلابت هرچه تمام تر در ذهنم نقش می بست..... توی دلم هرچه می خواستم برخودم لعنت فرستادم و بالاخره به هربدبختی بود به خواب رفتم..... تقریبا یک ماهی از آزادی من از زندان می گذشت..... برعکس تصوری که از آزادی داشتم و فکر میکردم بعد از خلاص شدن از اون خراب شده آرامش به زندگیم برمی گرده..... روزبه روز غمگین تر و پژمرده تر می شدم..... حتی وجود مشتی قربون و اختر خانم هم که به تازگی آمده و کنارم بودند نتوانست زخمای وجودم رو التیام ببخشه..... احساس تهی بودن می کردم..... دیگه هیچ چیزی برایم مهم نبود...... حتی دختر..... اوایل تصمیم گرفتم بیرونش کنم اما بعد بخاطر اصرارهای مشتی قربون و اخترخانم مجبور شدم با ماندنش موافقت کنم..... اما با شرایط سخت..... قوانین جدیدی وضع کرده بودم و تقریبا تمام کارهای خانه و مسئولیت های بیرون و داخل خانه را به گردن دخنر انداخته بودم..... تا جایی که گاهی اوقات صدای دخترک در می آمد و به شدت اعتراض می کرد..... اما در مقابل اعتراضش هیچ جوابی ازم دریافت نمی کرد.....حتی مشتی قربون و اخترخانم هم جیک نمی زدند و جرات اعتراض نداشتند.... چون در مقابل با عکس العمل تند من روبه رو می شدند.....
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 دردیده ی ما نقش رخ
❤️دوست اگر نیست
💞 یادش به دلم لحظه ای
❤️از سینه جدا نیست
💞 درسینه ی بی کینه ی ما
❤️نقش تو جاریست
💞 هر چند که در دیده ی ما
❤️جای تو خالیست
💞 الهی دلت جای شادی باشه
💞 تقدیم به شما دوستان خـوب
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
من به تو فکر نمی کنم
اما تو لباس گرم بپوش
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بگو؛
در زمین بگردید......
#کلاموحی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯