تو کنار منی #نمیترسه دلم
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 کلیپی بسیار زیبا و پائیزی ؛ بهمراهِ آوایی بیکلام و آرامبخش و دلنواز برای شروع یه روز پائیزیِ قشنگ .
🍃❤️روز روزگارتون سراسر شور و شیدایی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
IRANEZIBAbikalam.mp3
6.22M
🍃💖🎼آوایی بسیارزیبا و بیکلام
🍃💙کلبه آرامش...
🍃💚هم نوای دل...
🍃💝روزتونبهترین...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
مهربانی اگر قسمت کنی من یقین دارم به ما هم میرسد.....
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
کانال آموزش رایگان خیاطی از پایه تا پیشرفته 💯
🥀 طریقه اندازه گیری📐
🥀 الگوکشی🖍
🥀 برش زدن ✂️
🥀 نکات تجربی دوخت📍👗
بهمراه فیلم 📹 عکس 📸
http://eitaa.com/joinchat/2376204299C3cfa8aae4e
گروه رفع اشکالم داره 💯 رایگان
مدلهای درخواستی هم آموزش میده 😇🤩
برگزاری دوره های اموزشی برای علاقه مندان 😍
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
#پارچه بگیر #آموزش ببین، خودت #بدوز✂️👗📍
صفر تا صد خیاطی 💯💯
#دوخت_لباس_بیست_دقیقه_ای_بدون_الگو 😍
#اموزش_انواع_سوتین_گیپور 👙
#مدل_الگو
و...
http://eitaa.com/joinchat/2376204299C3cfa8aae4e
🥀🥀🥀
♥ چـــه♡
♥حـالی♡
♥مـیـده♡
♥یــڪی♡
♥انـقدر ♡
♥دوسـت♡
♥داشـتـه♡
♥باشــه♡
♥ڪــه♡
♥بــقیه♡
♥بهــت♡
♥حسودی♡
♥ڪـنن
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
Reza Malekzade - Darya (128).mp3
4.34M
حالا یه اهنگ.قشنگ گوش کنید☺
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
قلب” خاک خوبی دارد هر دانه که در آن بکاری از هر جنسی، از همان جنس صدها دانه برمیداری
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از گسٺࢪده شبانہ شھید آنیلے
😢مگه میشه بچه مذهبی باشی ولی تواین کانال عضونباشی😢
🧡#مذهبی هستی. بیابمون💚
🧡 #مذهبی نیستی بیابخون💚
✅مهدویت شناسی ودرددل باآقا 💎
✅وصیتنامه وتوصیه های شهدا 💎
✅داستنهای جالب💎 #کلیپهایناب
✅امام شناسی💎 #وهرچیکهبخوایازائمهبدونی
🌸لینک همین کانال همه چی عالی🌸
http://eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
یه سلام قشنگ به کسی که یه دونه است
ویه صبح بخیر داغ به کسی که گرمای وجودم از اونه
سلام صبح بخیر
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
❣ #سلام_امام_زمانم❣
او حاضرو ما منتظران پنهانیم
هرچند که از غیبت خود میخوانیم
با این همه ای روشنی جاویدان
تا فجر فرج منتظرت می مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
حاکمانی که نمی دانند شبِ مردمانشان چگونه به صبح میرسد
دیگر چه فرقی میکند به شراب نشسته باشند یا نیایش..
#خاویر_کرمنت
#کرونا
#انگل
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست؟
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
از ترس #بیکسی به #آغوشهای پیش پا افتاده پناه نبر....
هر تازه وارد #رنجیتازه است...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بین این همه #شلوغی یک نفر باشد که تو را بفهمد بس است
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادهفتم
دختر که به معنای واقعی انگار لال شده بود سرش را با گیجی تکان داد و گفت: ولی ....این انصاف نیست که..... عصبی میان حرفش پریدم و گفتم :...انصاف نیست؟ چطور انصافه که جنابعالی از وظایفت می زنی می ری پی قرو فرت..... خیلی زبونت دراز شده جوجه کوچولو..... از جایم بلند شدم و تقریبا روبه روش ایستادم.... خنده ام گرفته بود واقعا هم دربرابر من مثل جوجه بود و قدش به زور تا سرشونه هام می رسید.... نگاهش کردم..... به وضوح می تونستم ترس رو از چشماش بخونم..... دستانش آشکارا می لرزید..... صورتم را نزدیک صورتش بردم..... با ترس کمی عقب کشید و در خودش جمع شد.....
نفس های کشیده اش را روی پوست صورتم حس می کردم..... خیره نگاهش کردم..... حس کردم از این نزدیکی بیش از حد وحشت کرده..... چشمانش به اندازه دو تا نعلبکی بزرگ گرد شده بود.... بخاطر همین از وضعیت پیش آمده سواستفاده کردم و بیشتر بهش نزدیک شدم...... که با ترس خودش را عقب کشید و گفت:چی....چیکار می کنی؟ برای یه لحظه نتونست تعادلش رو حفظ کنه و محکم روی زمین افتاد..... پوزخندی زدم و گفتم: چیه....از من می ترسی؟ مگه لولوخور خوره ام؟ سرش را کمی تکان داد..... همانطور مات نگاهم می کرد که گفتم: خوبه....خیلی خوبه که می ترسی ..... بایدم بترسی چون اینجا ارباب منم و تو فقط وظیفت کلفتیه منه..... اما این تازه اولشه خانم حالا حالا ها مونده که منو بشناسی..... اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم: حالا هم پاشو زود خودت رو جمع و جور کن و اینجا ولو نشو.... به جبران امروز هم جریمه می شی و ظایفت دوبرابر می شه..... مثلا اگر قرار بوده امروز لباس هام رو بشوری.... اول یه بار همشون رو با دست می شوری تا کاملا تمیز بشن و بعد می ندازی توی ماشین..... اتاق ها رو هم با جاروی دستی و بعد جارو برقی می کشی..... در ضمن امروز حق زدن ماشین ظرف شویی رو نداری و با همین انگشتای مبارک زحمتشون رو می کشی..... بعدش هم باید یه فکری به حال شام شبم بکنی..... امشب می خوام چند مدل غذا و دسر برام درست کنی.....روی کاغذ برات می نویسم و می دم به اخترخانم تا بهت بده..... کمی روش خم شدم.....نگاهم را توی چشماش دوختم و گفتم: شیرفهم شد یا دوباره توضیح بدم؟ دهانش از تعجب باز مانده بود..... سرش را با ترس تکان داد که نیشخندی زدم و گفتم :خوبه ...خیلی خوبه.... خوشم می یاد که خودت نگفته می دونی وظایفت چی هست..... حالا هم برو رد کارت چون ممکنه یکمی دیگه بمونی تصمیمم عوض بشه و چیزای دیگه ای هم یادم بیاد و به کارات اضافه کنم..... اونوقت به ضرر خودت تموم می شه....پس بهتره بری و هرچه زودتر کارتو شروع کنی تا وضعیت از این بدتر نشده..... از جایش بلند شد.... خاک های پست لباسش را با دست تکاند و بی آنکه نگاهم کند یا حتی به عقب برگردد به سمت در اتاق رفت..... هنوز پایش را از در بیرون نگذاشته بود که گفتم: راستی به نفعته که توی کارات از اختر خانم کمک نگیری..... چون اگر بشنوم یا بفهمم که این کار رو کردی دودمانت رو به باد می دم.... فکرم نکن که خرم نمی فهمم...بگی اینکه حواسش نیست پس کار خودم رو انجام بدم ...نه؟ هرپنج دقیقه به پنج دقیقه لازم باشه می یام چکت می کنم..... وای به حالت اگه یه ذره پاتو کج بذاری و بخوای منو بپیچونی ..... اونوقت دیگه هیچ رحمی توی وجودم نیست.... با حرص نگاهم کرد.... لبـ ـانش را برهم فشرد..... زیرلب چیزی گفت که متوجه نشدم......در را محکم بهم زد و از اتاق بیرون رفت...... نیشخندی زدم و نگاه در بسته ی اتاق کردم..... دست هام را بهم ساییدم و با ولع مشغول خوردن غذاها شدم...... الحق که به پای دستپخت اخترخانم نمی رسید ولی بد هم نبود.... همین که دختر حساب کار خودش را کرده بود برایم کافی بود..... به نصفه هاش که رسید دست از خوردن کشیدم..... سینی را عقب زدم و ازجام بلند شدم.... کتم را از جالباسی برداشتم و از اتاق بیرون آمدم.... دستی به سرو رویم کشیدم و بعد از آن که سفارش دختر را به اخترخانم کردم از در بیرون زدم.. بی هدف راه خیابان را در پیش گرفتم..... خودم هم نمی دونستم کجا برم .....دلم توی خانه بدجور گرفته بود.... توی خانه ماندن من دل نگرانیم نسبت به آرمان و روزگارش را بیشتر می کرد.....
🌸🌸🌸🌸🌺🌸🌸🌸🌸
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
برای به یاد آورد حافظه ای داریم،
ولی برای فراموش کردن
کاری از دستمان برنمیآید...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯