چشمهایت را 🕊🍂
آرام بگشا
نور خورشید را لمس کن
صدای پرنده ها را بشنو
و سکوت زمان را
که منتظر نواختن
ملودی امروز توست🕊🍂
صبحی دیگر
روزی دیگـر
خـدا را شـاکر باش
برای فرصت دوبارهای که🕊🍂
به تو میدهد
عشق را با تمام وجودت حس کن
و روزت را عاشقانه وخداگونه بساز
صبح قشنگ چهارشنبه تون بخیر
امروزتـون پـر از شـادی و قشنگی🕊🍂
#سلام_روزتون_بخیر 🍁
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🛑آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شویم.
زود از هم خسته می شویم .
انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند
پایِ حرف ماندن را ،
وفاداری را ؛
یادمان نداده اند .
اولش برای به دست آوردنِ هم ،
به هر دری می زنیم.
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم .
انصافا" وانصافا" که ؛
آدم هایِ بی اراده و سردرگمی هستیم ،
بحرف وقولهامان هیچ اعتباری نیست.
ما یک مشت بازنده ایم،
که انتقامِ نداشته هایمان را ؛
از رابطه ها و آدمهایِ بی گناه می گیریم .
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بدون گذرنامه از خیالم عبور خواهی کرد
مهربانیت را مرزی نیست ...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
خدایا کمکم کن
پیمانی را که در طوفان با تو بستم
در آرامش فراموش نکنم ...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادهشتم
با این که یک ماه گذشته بود اما از کابـ ـوس های شبانه ام در امان نبود..... عجیب بود که همه شان هم مثل هم بود و توی همه ی خواب ها آرمان با مظلومیت گریه می کرد و ازم کمک می خواست...... دیگه داشتم دیوانه می شدم.... به هرجا که می شد سرزده و به مشتی قربون هم سپرده بودم هرجا که فکر می کنه ردی از پریماه و خانواده اش هست سرکشی کند.... اما بی فایده بود هرچه قدر می گشتیم به کمتر نتیجه ای می رسیدیم..... یک بار که مشتی قربون به محله ی قذیمی پریماه رفته بود از همسایه ها شنیده بود که خانواده اش از آنجا رفته اند..... هیچ کس هم از محله جدیدشان خبر ندارد..... اما با اینحال مشتی قربون هم دست از تلاش برنداشته و به هرجا که فکر می کرد می تواند اثری از آن خانواده باشد سرکشی می کرد.....
در این بین تنها کسی که داشت ضربه می دید من بودم..... از اینکه از پسرعزیزم بی خبر بودم داشتم دیوانه می شدم.... به خصوص که کابـ ـوس ها هم مزید بر علت شده و روز به روز داشتم داغون تر می شدم..... اگر کسی الان مرا می دید باورش نمی شد که من همون بهراد چند سال قبل مدیر شرکت بازرگانی آریا هستم..... به قدری شکسته شده بودم که خودم هم از دیدن قیافه ام در آینه وحشت داشتم چه برسه به دیگران..... توی این مدت بارها اختر خانم ومشتی قربون با زبان بی زبانی و به طور غیر مـ ـستقیم ازم می خواستند سرو سامونی به زندگیم بدم...... اما هربار که صحبت ازدواج را پیش می کشیدند باهاشون به شدت برخورد می کردم و روزگار را به همه تلخ می کردم..... به طوری که دیگه از هیچ کس صدایی در نمی اومد..... دلم نمی خواست دیگه هیچ موجودی به اسم زن پاش رو توی زندگیم بذاره..... یه بار از یکیشون کشیدم برای هفت پشتم بس بودم...... در همین افکار غوطه ور بودم که ماشینی جلوی پام نگه داشت.... شیشه ماشین را پایین کشید و گفت: داداش جایی می ری برسونمت.....؟ فکر کردم.... جای خاصی مد نظرم نبود اما برای اینکه کمی از ان حال و هوا بیرون بیام تشکر کوتاهی کردم و سوار شدم.... وقتی ماشین به حرکت درآمد راننده از توی آینه جلو نگاهم کرد و گفت: کجا دقیقا می خوای بری داداش؟ بگو سه سوته می رسونمت..... نگاهش کردم.... فکر کردم.... جایی مد نظرم نبود...یکدفعه یاد پیرمرد که توی زندان باهاش آشنا شده بودم افتادم..... بعد از خلاص شدن از اون خراب شده دیگه ازش خبری نداشتم..... شاید بهتر بود حالا که جایی برای رفتن نداشتم و از پیرمرد هم بی خبر بودم بهش سری می زدم..... دست کردم توی جیبم و کاغذ رنگ و رو رفته و مچاله ای که پیرمرد آدرسش را نوشته و بهم داده بود بیرون اوردم...... آدرسش توی یکی از محله های اعیان نشین تهران بود.... آدرس را به راننده گفتم و در سکوت به محیط بیرون چشم دوختم...... از اینکه بعد از مدت ها قرار بود پیرمرد را ببینم احساس عجیبی داشتم..... نمی دونم چرا اما با اینکه دوسه بار بیشتر با پیرمرد برخورد نداشتم حس نزدیکی زیادی باهاش می کردم..... حسم بهم میگفت سرگذشت پیرمرد هم باید مثل زندگی من عجیب و در عین حال شنیدنی باشد..... صدای راننده را شنیدم که گفت: خب فکر کنم همینجاست ....نگاه کن ببین درست اومدیم داداش؟ اگر اشتباس از همینجا دور بزنم برگردیم..... نگاه کردم اسم کوچه به نظرم آشنا آمد..... پلاک را گفتم..... راننده جلوی خانه ی قدیمی که دیوارهاش بیشتر شبیه باغ بود و دری به بزرگی گاراژ داشت نگه داشت و گفت بفرمایید ....اینم از پلاک 58 دست توی جیبم کردم و اسکناس ده تومنی را از جیبم بیرون اوردم و کف دست راننده گذاشتم که از گرفتنش امتناع کرد و گفت :بذا جیبت داداش..... من برای پول سوارت نکردم..... از همون اول ازت خوشم اومد.... چون دیدم با معرفت و بامرامی سوارت کردم..... لبخندی به روش پاشیدم و با تشکر کوتاهی از ماشین پیاده شدم.... صدای راننده را شنیدم که گفت :داداش می خوای همینجا وایسم برگشتنی برسونمت؟ به سمت عقب برگشتم و گفتم: نه مرسی تا همینجا هم لطف کردین من رو رسوندید کارم طول می کشه شما بفرمایید. راننده سری تکان داد و گفت:خیلی خب از ما گفتن بود داداش باز خود دانی.موفق باشی . و با گفتن این حرف دنده عقب گرفت و رفت.
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
من بر این امر #ظهور صبر میکنم.....
#اماممهدیعجلالله
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
PTT-20201115-WA0180.opus
559.5K
❓❓مهم ترین رسالت شیعه ی عصر غیبت چیست؟
#استاد_آیتی
#وظایف_متتظران
#مهدیاران
#پرسش_مهدوی
#سخنرانی_کوتاه
#جمعه
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
زمانی که به تو می گم دوستت دارم
از روی عادت نیست
این جمله رو می گم که یادآوری کنم
بهترین اتفاق هستی
که تابه حال برای من افتادی...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
وقتی خدا تو را خلق میکرد
انگار نظر مرا هم پرسیده بود ...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
ای در دل من ،
میل و تمنا همه تو !❤️
#مولانا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
Hojat Ashrafzade - Deltange Toam (320).mp3
9.71M
🍀یا مهدی ادرکنی
🍃 یا فارس الحجاز ادرکنی
#جمعه
#شهید_محسن_فخری_زاده
#امام_زمان
.╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
اگر کسانى که دوستتون دارند رو دوست ندارید
حداقل به رنجى که «براى رسیدن به شما»
تحمل کردند احترام بگذارید
و با آنها مثل یک موجود ارزشمند رفتار کنید
لطفا کسى را با عشق مسخره نکنید
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
♡ #تـو
هـرجـاے جـهـان باشـے
بـرات از دور مـے مـیـرم ...♡
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
حاج حسین یکتا: برای نفس خودتون نقشه بکشید، وگرنه نفس برای شما نقشه میکشه!
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دست عشق از دامن دل دور باد
میتوان آیا به دل دستور داد؟
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تو نمیفهمی چقدر سخته، هی سعی کنی سعی کنی ولی هیچوقت نرسی..
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
CQACAgQAAx0CSzE44wADt1_IuIKI7SU3wjnhBKD-9ci8havVAAKdCAACbCU5UnvtX3ZKGm66HgQ.mp3
8.8M
نروبمون🎵🎶🎶🎶
#درخواستی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯