♡••
صُبح یعنۍ
وٰسط قِصہ تردید شما
کسۍاز در برسد نوٰر تَعاࢪفبکند...
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
از زبان بازی امواج، صدف آسوده است
غرقه عشق کجا حرف ملامت شنود؟
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بر نور جمال پاک احمد صلوات 🌹🍃
برعطر وجود حی سر مد صلوات 🌹🍃
بر وجه نکوی وخلق نکوی رسول🌹🍃
بر خاتم انبیاء محمد و آل محمد صلوات🌹🍃
🍃🌹اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌹مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌹وَعَجِّلفَرَجَهُــم
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
اون روز عمو بهم گفت که وقتی از بیمارستان مرخص بشم می خواد من رو ببره پیش خودشون...... سه چهار روزی توی بیمارستان بودم...... روز چهارم بود که مرخصم کردند...... عمو اونروز با ماشینش اومد دنیالم بهرادم باهاش بود..... وسایلم رو تحویل گرفتند و سوار ماشینم کرد......... عمو به قولش عمل کرد و من رو برد خونشون...... همه جای خونه رو دوباره بهم نشون داد و من رو برد اتاقمم نشون داد.......... عمو یکی از اتاق ها رو داده بود رنگش کنن و براش کلی خرت و پرت و وسیله گرفته بود گذاشته بود توی اتاق...... اما هیچ کدوم این ها نتونست خوشحالم کنه....... دلم برای مامانم تنگ شده بود...... همه ش فکر می کرم عمو اینا بهم دروغ می گن...... گریه می کردم و بهانه ی مامانم رو می گرفتم...... اون یه ماهی که پیش عمو اینا بودم با هیچ کس حرف نمی زدم...... به ندرت پیش می اومد لب به چیزی بزنم.......... اما با اینحال عمو اینا که خیلی نگرانم بودن بنده خداها خیلی جاها منو بردن دکتر فکر می کردن من مشکلی دارم........ نمی دونستم اونا به عمو اینا چی می گن اما میفهمیدم وقتی برمیگردیم خونه عمو بیشتر ملاحظه م رو می کنن....... عمو و زن عمو مثل پروانه دورم می چرخیدن....... حتی بهراد هم که اتاقش کنار اتاق من بود خیلی هوامو داشت......... همیشه من رو با خودش می برد بیرون...... برام خوراکی می خرید....... چند بار من رو برد شهربازی .....سیـ ـنما...... خلاصه هرکاری می کرد که دلم شاد باشه و غصه نخورم....... اما باز هم باهاش راحت نبودم ....... این چند وقت حتی یک کلام هم باهاش حرف نمی زدم............. بهراد هم همیشه ملاحظه شرایطم رو می کرد و چیزی نمی گفت......... فصل مدارس که شد............ عمو مدرسه م رو عوض کرد و من رو یه جا نزدیک خونشون ثبت نام کرد...... به زن عمو می گفت نمی خوام با دیدن اونجا بچه هوایی بشه و هوای گذشته ها به سرش بزنه....... یه هفته مونده به سال تحصیلی جدید عمو منو برد بازار و همه چی برام خرید...... از کیف و کفش نو ......سرولباس ......روپوش .....دفتر و کتاب و مداد....... خلاصه هرچی که می خواستم و اراده می کردم برام می خرید....... کارای عمو من رو یاد بابام می نداخت........ برای همین خیلی دوسش داشتم....... بعشی وقتا شبا با ترس از خواب می پریدم و مامانم رو می خواستم......... که زن عمو می اومد بغـ ـلم می کرد م و کلی نازم می کرد...... زن عمو رو خیلی دوست داشتم..... بوی مامانم رو می داد....... توی بغـ ـلش حس آرامش داشتم........ شبا زن عمو برام قصه می گفت و موهامو ناز می کردتا خوابم می برد......... صبحا هم خودش من رو به مدرسه می برد و برم می گردوند...... اما اون سال من توی درسام افت شدیدی کردم.......
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
#ارسالیکاربر
خیلی لطف دارین😂
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دوستان عزیزم سلام امروز آخرین مهلت ارسال جواب مسابقه #خطبه_غدیر است جانمونید🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🎵
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
پیام آور عشق♥️ فرمودند:
با تنگهای بلور مهربان باشید؛
اصحاب نگرفتند،
ادامه دادند: زنان را میگویم...🍂
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت، و مظهر مهربانی و عطوفت
عقیله ی بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها مبارک باد. . .
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تو یه جائی تو قلبم داری که هیچکس نمیتونه داشته باشه 💖
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯