#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتنودنهم
نگاه چهره ی وحشت زده اش کردم و گفتم: تو چی گفتی؟ الان چه کلمه ی کثیفی از دهنت در اومد؟ دهانش را باز کرد اما به جز اصوات نامعلوم چیزی ازش خارج نشد....... چشمانش از ترس دو دو می زذ ...... عصبی شدم....... از میان دندان های کلید شده ام فریادی زدم و گفتم: چی نشنیدم؟ چی گفتی؟ حـ ـلقه ی اشکی که توی چشمش نشسته بود بیشتر شد...... بغضش ترکید و گفت: آرمان ......آرمان مرده بهراد.....
دوسال پیش توی یه تصادف رانندگی فوت کرد....... دیگه بقیه ی حرفاش رو نمی شنیدم....... بابایی ....باباجونم ......برام خوراکی می خری بابا بهراد....... بابا جونم می خوام بیام بغـ ـلت .....برام قصه می گی بابایی؟ بابا بهـــــــراد........ بابایی........ دستام رو عصبی روی گوش هایم فشردم تا بلکه صداها کمتر بشن...... اما فایده ای نداشت....... صداها مدام توی گوشم می پیچید و هرلحظه زیاد تر می شد...... نفسام به شماره افتاده بود......
سوزش بدی رو توی قفسه ی سیـ ـنه ام حس می کردم...... پیـ ـشونیم خیس عرق بود....... چنگی به قفسه ی سیـ ـنه م زدم و محکم توی مشتم فشردمش...... درد رفته رفته بیشتر می شد....... چشمام دیگه جایی رو نمی دیدن....... چشمام دیگه جایی رو نمی دیدن....... همه چیز دور سرم می چرخید....... دستامو دو طرف سرم محکم فشار دادم..... فریادی از ته دل کشیدم و گفتم :خدایـــــــــا .......ببین اینا چی می گن؟ آرمانم ......پسر عزیزم ......اون زنده است.....سالمه و حالش خوبه..... اینا یه مشت دروغگوی کثیفن..... می خوان نذارن من آرمانم ....عزیزدل بابا رو ببینم...... پس فطرتا ....نامردا.....قاتلا...... حالیم نبود که چی می گم و چی کار می کنم..... فقط حس آدمی رو داشتم که به حدانفجار رسیده.... مثل رودخانه ای بودم که سربرطغیان برداشته و هرآنچه برسراهش باشد با خود نابود خواهد کرد....... تمام صورتم خیس اشک شده بود و نفس نفس می زدم...... اون دو تا هم مات به عکس العملام نگاه می کردند و مثل مجسمه خشک شده بودند..... دیدنشون من رو بیشتر جریح می کرد....... دستان لرزانم بالا امد...... توی هوا تکانشان دادم و گفتم: این دستا رو می بینید .....من با همین دستا خفتون می کنم...... خونتون رو امروز توی همین خونه می ریزم ......قاتلا .....سزای شما فقط مردنه......می کشمتون و دنیا رو از وجود نحستون راحت می کنم...... وجود ادمای کثیف باید از این خونه و دنیا پاک بشه....... آشغالای کثافت...... حالم ازتون بهم می خوره قاتلای پس فطرت...... اختیار حرفا و کارام دست خودم نبود...... فقط آن لحظه دلم می خواست همه چی رو بهم بریزم .....همه چی رو...... دندان هایم از خشم روی هم چفت شده بود...... با چشمانی سرخ از اشک به سمتشان هجوم بردم...... و هرچه فحش و بد و بیراه بلد بودم نثارشان کردم...... اگر آن لحظه مشتی قربون از راه نرسیده و جلوم رو نگرفته بود بی شک یه کاری دست خودم و اون دوتا می دادم......... فقط داد می کشیدم و هرچه دلم می خواست می گفتم........ حس می کردم دیگه قوای توی بدنم نمونده...... حس مبارز شکست خورده توی جنگ رو داشتم... نگاهم به سنگ سیاه گور حیره مانده بود...... توی اون ساعت از روز حتی پرنده هم آنجا پرنمی زد چه برسه به آدم...... چشمانم روی نوشته های سنگ به حرکت در آمد...... آرمان آریا...... 0391 .....غروب 0384 طلوع نگاه گلبرگ های پژمرده ی رز توی دستم کردم و فشردمشون...... قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر شد و روی گل ها چکید......
🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
Roozbeh BemaniAUD-20201024-WA0614.mp3
زمان:
حجم:
3.75M
💢 آهنگ بسیار زیبای روزبه بمانی بنام اتفاق
🌸 ترانه: روزبه بمانی
🌸 تنظیم: سعید زمانی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ز فراق تو رسیده غم و دل به تار مویی
من و شوق آشنایی چه محال آرزویی ...
✍هادی نقدی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوى_چشمه
#برگدوم
سال ها پيش در اين سرزمين هيچ نشانى از آبادى نبود. درّه اى خشك كه هيچ كس آن را نمى شناخت.
خدا به ابراهيم(ع) فرمان داد تا فرزندش اسماعيل(ع) را همراه با مادرش به اينجا بياورد و كعبه را كه ويران شده بود، دوباره بسازد.
كار ساخت كعبه كه تمام شد، حضرت ابراهيم(ع) به فلسطين بازگشت و هاجر و اسماعيل(ع) را كنار كعبه گذاشت.
چند روز كه گذشت، گروهى از عرب ها، گذرشان به اينجا افتاد. آنها وقتى آب زمزم را ديدند در اينجا منزل كردند. كم كم مردم زيادى در اينجا جمع شدند و شهر مكّه ساخته شد. بيشتر مردمِ اين شهر به دين ابراهيم(ع) ايمان آوردند.
سال ها گذشت، آرام آرام شهرت كعبه به اطراف رسيد، مردم از هر گوشه و كنار براى طواف آن مى آمدند، زيرا حج از اعمالى بود كه در دين ابراهيم(ع) به آن تأكيد شده بود.
شهر تا مدّتى در اختيار فرزندان اسماعيل(ع) بود; امّا بعد از مدّتى، گروهى از عرب ها شهر مكّه را در اختيار خود گرفتند.
آنها خود را خادمان كعبه خواندند و رسوم زيارت كعبه را تحريف كردند و از اين راه به ثروت زيادى رسيدند.
يكى از قانون هايى كه آنها وضع كردند اين بود: هر كس كه براى طواف كعبه مى آيد بايد حتماً لباس مردم شهر مكّه را به تن كند و اگر كسى اين لباس را نمى توانست تهيّه كند، بايد لباس هاى خود را از بدن بيرون بياورد و عريان طواف كند!
مردمى كه براى طواف كعبه مى آمدند، خيال مى كردند اين كار، يك دستور آسمانى است و با انجام آن، خداى كعبه را از خود راضى مى كنند!
رهبران مكّه به آنها گفته اند شما با اين لباس هاى خود كه گناه انجام داده ايد نمى توانيد كعبه را طواف كنيد، يا بايد لباس ما را تهيّه كنيد يا آنكه با بدن عريان طواف كنيد.
امان از روزى كه دين وسيله اى براى فريب مردم شود!
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقانه خیس باران شد
📱 #استوری
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من پر از حرف سکوتم....
🎧معین
✍محمدصادقی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب را بدونِ
افسوسِ امروزِ رفته
بدون آهِ گذشته تمام ڪن
به فردا فڪر ڪن ڪه
روزِ دیگری است
دنیاتون بدون غم
🌹شبتان در پناه خدا🌹
🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی🙏
که در این یکشنبه ی زیبا
دل تون شاد شاد باشه💖😉
آمین 🙏
🎈یکشنبه تون پر از موفقیت🎈
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
سلام صبح بخیر
چقدر صبح را دوست دارم
و به شکرانه
هر آنچه خدایم داده شادمانم
خدایا شکرت
برای شروعی دوباره
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯