eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کس که در دعایش  یادی کند زِیاران شیرین ترازعسل باد کامش به روزگاران خدایا به همه ی دوستانم دراین شب زیبای زمستانی  سلامتی،برکت و عمر باعزت بده آمین شبتون بخیر 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که جوان‌ها برای ازدواج بهش متوسل میشن🙈👇 💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍 اگر مجردین یا جوون مجرد دارین بزنین رو حلقه ها 😍
🌟دعایی جلب خواستگاران زیاد برای جلب خواستگار زیاد و گشایش و تسهیل امر ، با حضور و توجه قلبی سوره های مبارکه ذیل را 👇 https://eitaa.com/joinchat/449576986C29c5e50e56 نماز برای بخت گشایی و ازدواج 🌻 👌 روش خواندن این نماز :⇩ https://eitaa.com/joinchat/449576986C29c5e50e56
‌‌‌ 🌷 💢آیت الله مجتهدی👇 👈«به  حضرت مادر امام زمان متوسل شوید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 روی این گلها بزنید ببینید کجا دعوت شدین سر زدنش ضرر نداره
💠چگونہ غیبـت نکنیــم! ✍روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟ حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود :... در کانال زیر 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 👆👆👆 ❌ناب ترین کانال شهدایی و مهدویی
یه کانال بهت معرفتی می‌کنم توپِ توپ[🌻🌹 [🌺🌹] [💐🌺] [❤️🌸] [🌻🌹💐] فقط یه لحظه دعوت امام زمان عج الله و شهداء رو بپذیر و با ذکر صلوات وارد کانال شو[🦋🌺] اینم لینکش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ممنونم از این که دعوت ما رو پذیرفتید 🎁🎁🎁هدیه ای ناب برای شما
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس به نام تو آغاز می‌کنم روزم را الهی به امید تو.... 🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس به نام تو آغاز می‌کنم روزم را الهی به امید تو.... 🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋
سلام امام زمانم صبــح‌دم بہ ؏ـشق دیدار خورشید خورشید بہ ؏ـشق دیدار صبحی دوباره و من... بہ ؏ـشق دیدار شما چشم‌هایمان را باز می‌کنیم السلام‌علیڪ‌یااباصالح‌المهدے 🦋صبحت بخیر آقا 🦋 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرج 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
صبح یعنی آغاز فرصت شادی و لبخند و امید صبح یعنی امروز سهمی از زندگی و عشق از آن خودِ توست لحظه را قدر بدان تا بخواهی، زندگانی زیباست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
–نه دخترخالم میاد. شما زحمت نکشید. ــ چرا به ایشون گفتید؟ مارو قابل نمی دونید؟ ــ این حرفها چیه؟ آخه شما حالتون خوب نیست، ریحانه‌ام خوابه اذیت میشه. سعیده خودش بهم گفت می خواد بیاد دنبالم. با روشن شدن صفحه ی گوشی‌ام گفتم: – سعیده امد، دیگه با اجازتون من برم. مادر در حال سبزی پاک کردن بود، با دیدن من پرسید: – چه خبر؟ ــ کنارش نشستم و گفتم: –با نسخه ی شما خیلی بهتر شدن. اونقدر که نطق بابای ریحانه باز شده بود. با تعجب گفت: –چطور؟ انگار منتظر همین سوالش بودم که سیر تا پیاز را برایش بگویم. حتی زنگ زدن های گاه و بیگاه آرش را هم از قلم نینداختم. حرف هایم غرق فکرش کرده بود. در سکوت آخرین برگ های جعفری را از ساقه جدا می کرد. پرسیدم: –واسه آش فرداس؟ مادر جوابی نداد، انگار اصلا نشنید. نمی دانم چرا انقدربه فکررفته بود. سرم رابه بازویش تکیه دادم و گفتم: –مامان جان، اون فقط نظرش رو گفت. بالاخره هر کس هر جور که فکر میکنه زندکی میکنه دیگه. سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: – تا تو لباس هاتو عوض کنی پاک کردن سبزیهام تموم میشه. بیا بشورو خردشون کن. ــ کاش خرد شده می گرفتید. ــ رفتم بگیرم نداشت. روزای تعطیل که اصلا سبزی پیدا نمیشه، اینم به خاطر فردا آورده بود. پاشو تنبلی نکن. باخودم فکرکردم امروز دستگاه سبزی خردکن شدم، ظهرسبزی سوپ، حالا هم سبزی آش باید خردکنم. ــ چشم مامانم. فقط اگه آرش دوباره زنگ زد جواب بدم؟ لبخندی زدو گفت: – جواب بده ببین حرف حسابش چیه؟ ــ آخه شاید بگه بیا بریم بیرون حرف بزنیم. ــ حالا فعلا تلفنی صحبت بکن باهاش ببین چی میگه. لباسهایم را عوض کردم و گوشی‌ام را از سایلنت در آوردم و همراه خودم به آشپزخانه بردم. موقع خرد کردن سبزیها دوباره گوشی‌ام زنگ خورد. گردنم را چرخاندم تا ببینم کیه هم زمان چاقو به دستم اثابت کرد. با گفتن آخ...مادر هراسان به سمتم امد وپرسید: – بریدی؟ دستم رازیرشیر آب گرفتم و گفتم: – بد جور...احساس می کردم قلبم روی یک تاب نشسته و زنگ تلفن هم دستی است که هلش می دهد وهرلحظه محکم تر...مادر نگاه گذرایی به صفحه‌ی گوشی انداخت و لبخندمحوی زدوگفت: – تو برو یه کم زرد چوبه بریز روش ببندش، من خودم بقیه‌اش رو خرد می کنم. در حال بستن انگشتم بودم که صدای پیام گوشی‌ام باعث شدنیمه رهایش کنم. با دیدن اسمش، با خودم گفتم حتما دلخورشده وپیام داده. ولی وقتی بازش کردم، دیدم نوشته: – همین صدای بوق خوردن گوشیتم آرومم می کنه. درد انگشتم کلا یادم رفت و برای چند دقیقه بی حرکت فقط به پیامش نگاه می کردم. نوشتم: – موقعیتش نبود که جواب بدم. فوری جواب داد: – الان می تونید صحبت کنید؟ نوشتم: – اگه کوتاه باشه، بله. به ثانیه نکشید که گوشی‌ام زنگ خورد، از این همه سرعت جا خوردم. زل زده بودم به اسمش، که روی گوشی‌ام افتاده بود. انگارتمام وجودم شده بود قلب و می تپید. ــالوو... آنقدر ذوق زده سلام کرد که یک لحظه خنده ام گرفت، ولی خودم را کنترل کردم و آرام جواب دادم. با همان ذوق گفت: –اگه بدونید چقدر نذرو نیاز کردم تا گوشیتون رو جواب بدید. با حرفش در دلم قند آب شد. – امرتون؟ احساس کردم تمام ذوقش کور شد، چون سکوتی کردو گفت: –فقط ازتون می خوام یه جلسه با هم حرف بزنیم. من با خانوادم صحبت کردم، اگه سختتونه بیرون دوتایی حرف بزنیم، اجازه بدید برای آشنایی بیاییم خدمتتون تا... حرفش را بریدم: –وقتی خودمون به نتیجه نرسیدیم چه کاریه خانواده هارو تو زحمت بندازیم؟ نفسش را محکم بیرون دادوگفت: –خب پس چیکار کنیم؟ شما بگید. بی معطلی گفتم: – صبر. اونم بی معطلی پرسید: – تاکی؟ ــ من باید فکر کنم. ــ یعنی حتی واسه با هم حرف زدنم باید فکر کنید؟ ــ خب تقریبا می تونم حدس بزنم چی می خواهید بگید. بعد ازچند لحظه سکوت گفتم: آقا آرش. ــ با ذوق گفت: –جانم این جانم گفتنش برای یک لحظه تکلم را از من گرفت...برای این که لرزش صدایم لو نرود مجبور شدم سکوت کنم. ــ چی می خواستید بگید؟ گوشی را از دهانم فاصله دادم و نفس عمیقی کشیدم. – لطفا در مورد من دیگه با کسی حرف نزنید. کار درستی نبود با آقای معصومی در مورد من حرف زدید. من به یک شرط دوباره باهاتون حرف میزنم، که هر چی جوابم بود شما همون رو قبول کنید و دیگه از دیگران کمک نگیرید. جوابی نداد، وقتی سکوتش را دیدم ادامه دادم: –می تونید فکر کنید بعدا جواب بدید. ــ آخه اگه من با آقاکمیل حرف نزده بودم که شما الان جوابم رو نمی دادید. من خوشبختتون می کنم، شما نگران چی هستید؟ نگران این که خوشبختی از نظر شما اون چیزی نباشه که ... حرفم را برید و گفت: –باشه، هر چی شما بگید، من راضیتون می کنم. هر کاری که لازمه و شما صلاح می دونید انجام میدیم. ــ حتی اگه به ضررتون باشه؟ 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa
‌ 🌹▪️امام کاظم ع بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید. ▪️🌹شهادت مظلومانه ی هفتمین مولای غریب شیعیان تسلیت باد. → 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
هر وقت حس کردی کسی داره ازت دوری میکنه ، دیگه هیچوقت مزاحمش نشو... 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده ، نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت ، آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگویی ، خدایا تنها تورو دارم...فقط تورا ، تنهایم مگذار 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
°‏‌🦋🌿° مرد اونیه که عاشق شخصیت و نجابتت بشه، وگرنه خوشگلی رو که همه دوست دارن! 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
سبز میپوشی کویر لوت جنگل میشود... عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق میکنی.. ☘☘ 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
با آن همه دلداده، دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش... سیمین بهبهانی 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
مرا سفر به کجا می‌برد ؟ کجا نشانِ قدم ناتمام خواهد ماند و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت گشوده خواهد شد ؟ 🔻سهراب_سپهری 💞‍🦋 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
حتماً كه نبايد كلمه ىِ دوستت دارم را به زبان آورد اصلاً دوست داشتن گُفتن نمى خواهد ؛ فهميدن مى خواهد من با صُبح بخير و شب بخير گفتن ها مواظب خودت باش گفتن ها با نگرانى هايم،دلتنگــ شُدن هايم حسادت هاىِ لو رفته اَم پرواز كردن براىِ لحظه اى ديدنت و آن خنده هاىِ از تهِ دلى كه در زمانِ با تو بودن مى كردم بارها و بارها فرياد زده اَم دوستت دارم ... دوستداشتن را فقط بايد فهميد ! ♥️♥️ 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🕊 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای منی یارم از عشق چه سرشارم ❤نورجهانم تولدت مبارک❤ 🎵 آهنگ : دست مریزاد 🎤 خواننده : امین رستمی 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
🍃🌸 ــ شما هیچ وقت به ضرر کسی راضی نمیشید. باتعریف هایی که آقاکمیل از شما کرد، فهمیدم شما برای من از سرم هم زیادید، ولی... سکوت کوتاهی کردو آرامتر ادامه داد: – بر من منت بگذارید بانو... انگار ذوقش دوباره برگشته بود. مکثی کردم و گفتم: – آقا آرش لطفا قبل از هر صحبتی خوب فکراتونو بکنید، لطفا برای یک روز هم که شده احساستون رو بزارید کنار با منطق به این موضوع فکر کنید. اگه شما بخواهید با کسی مثل من زندگی کنید ممکنه براتون سخت باشه ها، البته منظورم برای شما با این تفکر ممکنه سخت باشه. همینطور این سختی برای منم هست، حتی برای خانواده هامونم ممکنه سخت باشه. لطفا تا وقتی قرار بزاریم واسه حرف زدن همه ی جوانب رو بسنجید. بااجازتون من دیگه باید قطع کنم... ــ خیالتون راحت باشه. من فکرام رو کردم. ــ فعلا خداحافظ. ــ به خانواده سلام برسونید. خداحافظ. گوشی را روی تختم انداختم. نمی دانستم باید چکار کنم. هنوز خوب آرش را نمی شناختم، نمی دانستم خانواده‌اش چه تفکری دارند. هر چه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که تنها راه، آشنایی بیشتروشناخت بیشتره. می دانستم ما هیچ وجهه مشترکی باهم نداشتیم، ولی حرفهای کمیل هم فکرم را مشغول کرده بود. آنقدر برای زندگی آینده‌ام در ذهنم برنامه داشتم، ولی نمی دانم چرا وقتی آرش را در کنارم تصور می کنم رسیدن به آنها را سخت و دست نیافتنی می بینم. نمی دانستم قبول کردن آرش درست است یا رد کردنش... نیت کردم هفته ی بعد سه روز روزه بگیرم تا خدا راهی را جلوی پایم قراردهد. روز سیزده بدر، خانواده‌ی خاله به خانه‌ی ماامدند. پدر سعیده مرد آرام و کم حرفی بود، برای کشیدن سیگارش گاهی بیرون می‌رفت و برمی گشت. چون می دانست مادرم به دود سیگار چقدر حساس است. سرش را با تلویزیون نگاه کردن گرم می کرد. سعیده یک خواهرو برادر کوچکتر از خودش داشت، که مدام سر به سر هم می گذاشتند و مارا می خنداندند. بعد از ناهار، همه با هم کمک کردیم ظرف ها را شستیم و جمع و جور کردیم. پدر سعیده به اتاق رفت، تا چرتی بزند. اسرا پیشنهاد داد اسم فامیل بازی کنیم. دوگروه تشکیل دادیم خانواده ماو خاله. مسعود برادر سعیده هم داور شد. بازی را از حروف های سخت شروع کردیم. اولین حروف را مسعود "ژ" انتخاب کرد. مادر دستش فرز بود و ما زودتر تمام کردیم. وقتی داور چیزهایی راکه آنها نوشته بودند را خواند، همه از خنده روده بر شدیم. مثلا: اشیا را نوشته بودند، ژاکت مصنوعی...اسرا گفت: – خاله جان ژاکت خودش شیء حساب میشه دیگه...خاله با خنده گفت: –مصنوعیش واسه محکم کاریه خاله. یااسم حیوان را نوشته بودند ژانگولر...اسرا همانطور که از خنده روی پایش میزد گفت: –خاااله...این که حیوان نیست، اداهای شعبده بازا یا اونا که میرن رو طناب رو میگن. خاله قری به گردنش دادو گفت: – وا اسرا خانم فکر کردی ما نمیدونیم حیون از "ژ" میشه"ژوژه" اگه درست می نوشتیم که اینقدر نمی خندیدید، ما خودمونو فنا کردیم خاله. اسرا ذوق زده رفت کنار خاله نشست و گفت: –من با گروه خاله اینا، سعیده تو برو با ماما اینا...اینجا بیشتر خوش می گذره... حدود یک ساعتی بازی کردیم که همه اش به خنده گذشت. بعد از آن خاله برایمان کلی از خاطرات بچگی‌اش با مادر تعریف کرد. حرفهای خاله که تمام شد، سعیده سرش را روی شانه ی مادر گذاشت و گفت: –خاله برامون شعر می خونی؟ مادر بوسه ایی روی موهای سعیده زدو گفت: – از هر کی می خوای بخونم برو کتابش رو بیار، تو کتابخونس خاله. سعیده رفت و با دیوان شهریار برگشت. مادر کتاب را باز کردو نگاه عمیقی به صفحه ی کتاب انداخت، بعد نفسش را بیرون دادوشروع کرد به خوندن کرد. شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم همه به کاری و من دست شسته از همه کاری همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم. مادر با لبخند نگاهی به جمع انداخت. همه تو حال و هوای خودشان بودند. کتاب را بست و بلند شد و گفت: – بچه ها برم براتون میوه بیارم. آقا یوسف هم از خواب بیدار شد و گفت: – چایی داریم؟ مادر از آشپز خانه گفت: – الان دم می کنم. ✍ 🦋🦋🦋🦋🌻🦋🦋🦋🦋 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
یه نگاه ، به پنج سال پیشت کن ، کدوم از اون دغدغه هات الان دغدغه ات هستن ؟ اصلا یادت میاد چی بودن ؟ پس نگرانی هاتو به خدا بسپار ، اون بهترین ها رو برات میاره ، مطمئنم قول ...قول 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
گذشت کردن زیادی ، محبت کردن زیادی ، نجیب بودن زیادی ، توهم و طلبکاری ....میاره ، این روزها آدما فقط ، نوک دماغ خودشونو می بینند... 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
وقتی شب میشہ یہ دنیا خاطره  و یہ دنیا خیال میاد تو دل آدم من آرزو مےڪنم امشب دلت آروم باشہ و رویاهات شیرین شبتـون بخیر و عاشقونہ 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙 🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟
🌸سلام برصبح فرحبخش هستی 💫سلام برپروردگار مهر و دوستی 🌸همان پروردگار صبح روحبخشی 💫که پاکی و قداستش 🌸مرا تا بیکرانه های هستی میبرد 💫و من به رسم تعظیم 🌸سر بر آستان سجودش می سایم 💫الهی به امید تو 🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷 ایرانِ زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃❤️با آرزوی داشتن بهترینها برای شما... سلام صبحتون بخیر 🦋💙 🌻🌷💖 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
❣ صوت زیبای آرامشِ جانَست بیا وَجه پُرنور تو از دیده نهانَست بیا دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو قَدعالم ز کمان است بیا 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🦋💙 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌