eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
『♥️』 ‌رمضان مردیست عاشق که به خاطر دیدن روی ماه شوال معشوقه اش دست به اعتصاب آب وغذا زده است 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
Hojjat Ashrafzadeh - Zibaye Mani.mp3
7.21M
حجت اشرف زاده به نام زیبای منی 🖥آهنگ در خواستی 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
متنوع ترین و با کیفیت ترین😍 لباس های فصل اینجا پیدا میکنی 💥💥ست های دخترانه شیک و زیبا🤩 کلی کارهای خارج از فصل داریم 😋 ✅ و هودی🌨 ✅ کارهای عیدانه🎊🎁 ✅ ،ژورنالی👗👔 ✅ و راحتی👚👕 🔴 کیفیت_تضمینی 👌👏(برند های معتبر) با ما باشید با روزی بیش از 50 مدل جدید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/504233987C76479d7123
ما تو ایتا همتا نداریم💥 تو این شرایط کرونا بیا اینجا و خیلی راحت و بی دردسر ♥️ فقط نصف قیمت بازار ♥️ برای گل دختر و گل پسرت خرید کن🎉🎉 http://eitaa.com/joinchat/504233987C76479d7123
Alireza - Pesare Mahe Man.mp3
7.33M
علی رضا به نام پسرماه من 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
ای ماه یلدایی ترین شبهای انسانی کی می رسی در این خراب آباد عصیانی؟ آقا بیا از طعنه نامردمان،مردیم ناجی آیینه های رو به ویرانی ما عابران کوچه های شهر بی احساس تو یوسف گم گشته دلهای کنعانی 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمى‌توانم فراموشت كنم، گرامافونی در اعماق خاطره‌ها روشن مانده است :) لبخند یادت نره 😉😛😜💖 🤖       <====🤢🤠🤖🎃====>         @khandeh_kadeh                   ☺️😉😊
وقتی تو رفته باشی کامل نمی شود عشق بعد از تو تا همیشه این قصه نا تمام است... حسین منزوی 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
بزرگتر ها جلوتر وارد آپارتمان شدند و من آخرین نفر بودم. چشم هایم به دنبال راحیل می چرخید. حمل سبد گل به خاطر بزرگی‌اش سختم بود، گذاشتمش روی کانتر و نفس راحتی کشیدم. در آن شلوغی و خوش بش بقیه باهم دیگر، که صدا به صدا نمی رسید، صدای راحیل برایم آرامش بخش ترین صدا بود که گفت: – خسته نباشید. چرخیدم طرفش و با دیدنش لبخندی روی لبم امدو گفتم: –ممنون. نگاهی به سبد گل انداخت و بالبخند گفت: – چقدر باسلیقه اید، واقعا قشنگه. نگاهم رابه چشم هایش کوک زدم. امروز زیباتر از همیشه شده بود.گفتم: –با سلیقه بودم که الان اینجام دیگه. چشمی به اطراف چرخاند و من از رنگ به رنگ شدنش فهمیدم که چقدر معذب است. لبخندی زدم و با اجازه ایی گفتم و به طرف سالن رفتم. بعد از دست دادن با آقایان، کنار کیارش نشستم، تا حواسم باشد یک وقت سوتی ندهد. بعد از پذیرایی و حرف های پیش پاافتاده. عموهای راحیل شروع کردند به سوال و جواب کردنم در مورد کار و تحصیلاتم. البته روز قبلش هم توسط دایی راحیل بازجویی مفصلی شده بودم. همان دیروز متوجه شدم که دایی‌اش چقدر در مورد من تحقیق و بررسی کرده و حتی آمار دوست دخترایی که قبلا داشتم را هم درآورده بود. بعد هم گفت من با دیروزت کار ندارم مهم اینه که امروز چطور هستی. یعنی اینا خانوادگی فکر کنم مامور" سی،آی،ای" یا زیر مجموعش بودند. آدم احساس جاسوسی بهش دست میده، آنقدر که ریز سوال می پرسند. یکی از عموهایش سوال هایی می پرسید، که انگار می خواست من را استخدام کند. نمی‌دانم چرا سابقه‌ی کارمن برایش مهم شده بود. بقیه هم، چنان در سکوت گوش می کردند که انگار اینجا کلاس درس است و من هم در حال درس پس دادن. تازه احساس کردم یکی هم انتهای سالن در حال نت برداری است. شاید هم از استرس زیاد توهم زده بودم. همه چیز را می توانستم تحمل کنم، الا این نگاههای کیارش. جوری نگاه می کرد که گمان می‌کردی خودش این مراحل را نگذرانده و از شکم مادرش داماد دنیا امده بود. بالاخره سوال جواب ها تمام شد و بحث مهریه پیش امد، البته آنها چیزی نگفتند، کیارش خان بحث را پیش کشیدو عموی راحیل هم گفت: – مهریه رو داماد تعیین می کنه، دیگه خودتون باید بفرمایید. وقتی کیارش پنج سکه ی کذایی را مطرح کرد، جوری به عموها و دایی راحیل نگاه کرد که انگار انتظار داشت بلند شوند و یقه اش را بگیرند. آنها خیلی خونسرد بودند. بعد از کمی سکوت دایی راحیل با لبخند گفت: –مهریه هدیه ی خداونده به زن، که این هدیه رو گردن مرد گذاشته و، هرمردی بسته به وسعش خودش تعیین اندازه اش رو می کنه. کیارش احساس ضایع شدن کرد و فوری توپ را توی زمین من انداخت و من‌هم به عهده ی بزرگتر ها گذاشتم. **** راحیل ** از این بحث مهریه خسته شدم و به سعیده اشاره کردم که بریم داخل اتاق. به خاطر کمبود جا، دو ردیف صندلی چیده بودیم و من و سعیده ردیف آخر نشسته بودیم، برای همین زیاد توی دید نبودیم. سعیده در اتاق را بست وبا هیجان گفت: –وای راحیل، عجب جاری داریا خدا به دادت برسه. اخمی کردم و گفتم: –مگه چشه؟ سرش را پایین انداخت و گفت: – یه جوری اخم می کنی آدم می ترسه حرف بزنه. هیچی بابا فقط خیلی تابلوئه. گفتم: –اینارو ولش کن. آرش رو دیدی چقدر خوش تیپ شده بود؟ ــ چه سبد گل خوشگلی هم گرفته. ــ بیچاره چه عرقی می ریخت عمو اینا سوال پیچش کرده بودند. با صدای صلوات اسرا وارد شدوگفت: – عروس خانم میگن بیا می خوان صیغه ی محرمیت رو بخونن. باتعجب گفتم: –به این سرعت. سعیده خندیدو گفت: – عجب قدمی داشتیم. پس بحث مهریه قیچی شد؟ ــ آره بابا، شد چهارده تا سکه به اضافه ی درخواست معنوی عروس خانم. سعیده اشاره به من گفت: – بیا بریم دیگه. لبم را گاز گرفتم و گفتم: –وای روم نمیشه سعیده. سعیده فکری کردو گفت: –صبر کن مامانم رو بگم بیاد. بعد از چند دقیقه خاله امدو دستم را گرفت و با کل کشیدن من را کنار آرش نشاند. یکی از دوستان دایی که روحانی بود صیغه ی محرمیت رابینمان جاری کرد. آنقدر استرس داشتم که وقتی آرش انگشتر نشان را دستم می کرد متوجه ی لرزش دستهایم شد. زیرلبی گفت: –حالت خوبه؟ با سر جواب مثبت دادم. بعد از کل کشیدن و صلوات فرستادن. اسرا برایمان اسفند دود کردو خاله با شیرینیهایی که خانواده آرش آورده بودند از مهمان ها پذیرایی کرد. چیزی به غروب نمانده بود که همه خداحافظی کردندو رفتند. اصرار مادر برای ماندن دایی و خاله کار ساز نشدوهمه رفتند. سعیده موقع خداحافظی نگاهی به آرش انداخت و زیر گوش من گفت: –حالا مگه این میره... از حرفش خنده ام گرفت و لبم را گاز گرفتم. آرش هم که متوجه ما شده بود، با اخم شیرینی نگاهمان می کرد. خانواده آرش جلوتر از همه رفتند. ولی آرش نرفت و به مادرش گفت که با برادرش برود. 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام رضا(ع) دستیار فرهنگی و سیاسی پدر حضرت رضا(ع) درست در نخستین سال امامت پدرش امام کاظم(ع) (سال 148) چشم به جهان گشود. بنابراین از آغاز ولادت خود تا هنگام شهادت پدر (سال 183) در برابر حوادث بسیار سخت و تلخ قرار داشت، و از آن وقتی که خود را شناخت، دستیار و پشتوانه‌ی توانا برای پدر بود، به ویژه در دو بُعد فرهنگی و سیاسی، چشم نافذ، و بازوی پرتوان پدر بود. دستیار علمی و حوزوی پدر در مورد بُعد فرهنگی، در کلاس پدر، و در حوزه‌ی علمیّه‌ی آن حضرت، شاگردی ممتاز بود، و نقش به ‌سزایی در توسعه‌ی حوزه، و تربیت شاگرد، و راهنمایی آنها به صراط مستقیم داشت، و با انجام بخشی از کارهای پدر، کارهای آن حضرت را سبک می‌کرد، و پشتوانه‌ی علمی استواری برای پیشبرد آرمان‌های فرهنگی خاندان رسالت بود. با این که امام کاظم(ع) دارای 19 پسر بود مکرّر می‌فرمود: «هُوَ اَفضَلُ وُلدی: حضرت رضا(ع) برترین فرزند من است.» یکی از علمای معروف اهل تسنن، حاکم در کتاب تاریخ نیشابوری در شأن امام رضا(ع) می‌نویسد: «وَ کانَ یُفتِی فِی مَسجِدِ رَسُولِ اللهِ وَ هُوَ اِبنُ نِیفٍ وَ عِشرِینَ سَنَةٍ: حضرت رضا(ع) در مدینه در مسجد رسول خدا(ص) در سنّ بیست و چند سالگی، در مسند فتوا می‌نشست و فتوا می‌داد.» روایت شده: امام کاظم(ع) آن حضرت را حتی در حیات خود به عنوان وکیل و نماینده‌ی خود معرفی می‌کرد، و به گونه‌ای رابطه تنگاتنگ با حضرت رضا(ع) داشت، که همه‌ی شیعیان و حاضران می‌فهمیدند که حضرت رضا(ع) یگانه دستیار و پشتیبان پدر است، برای روشن شدن این مطلب، نظر شما را به سه روایت زیر جلب می‌کنم: 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef