eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
شب قشنگتون بخیر 🦋🌻 🌟✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙
بسم الله الرحمن الرحیم 💖🌹 الهی به امید تو 🦋❤️ ☘🌷🦋🌻☘
یک طرف دست دعا و یک طرف بارگناه… این تناقض ها نمک پاشیده روی زخمتان   الهی العفو.. 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
208 آن روز مادر بزرگ سوگند اندازه های مشتری را به من دادو گفت: –دخترم امروز الگوی این روبکش، بعدشم میدم خودت برش بزنی، ببینم چقدر یاد گرفتی، انشاالله تا آخرهفته خودت همین رو بدوز وپروکن توی تن مشتری و تحویلش بده تا دستت راه بیفته. پارچه‌ایی را هم آورد و جلویم گذاشت. رنگ پارچه سبز بود و از خودش گل های ریزو درشت داشت. با استرس به پارچه نگاهی انداختم و گفتم: –وای می ترسم، مامان بزرگ، اگه خرابش کنم، برای شما بد میشه. –پس حواست رو جمع کن که خراب نشه. بالاخره باید از یه جایی شروع کنی دیگه. لباسی که واسه مامانت دوختی خیلی تمیز دوخته شده بود. مطمئنم این رو هم می تونی. مدلش سادس نیاز به وقت زیادی نداره. سوگند رو به من دنباله‌ی حرف مادر بزرگش را گرفت و گفت: –راحیل تو می تونی... هر جا هم که به مشکلی بر خوردی بپرس. بعد لبخندی زد و ادامه داد: –چون تو هر دفعه امدی توی کار مشتریها کمکمون کردی، مامان بزرگ دلش میخواد ازت یه خیاط ماهر بسازه. امروز که زنگ زدی گفتی میای کمک، مامان بزرگ گفت کم‌کم کارهای برش رو میخواد بهت یاد بده. به خاطر لطفی که بهمون می کنی. –این چه حرفیه؟ از همین خرده کاریها هم کلی چیز یاد گرفتم. از این که می تونم اینجا مفید باشم خودم لذت میبرم و از شما هم ممنونم. اون روز تمام سعی‌ام را کردم تا یک الگوی بی نقص بکشم. ولی برای برش زدن دیگر وقت نبود. قرار شد فردا برای برش زدن و دوختن از صبح بروم. آرش آن شب زنگ زد و حالم را پرسید. من هم گفتم که چند روزی باید برای کار خیاطی بروم پیش سوگند. مخالفت کردو گفت: –وقتی این همه لباس حاضری توی مغازه ها هست چه کاریه خودت رو اذیت کنی. –درسته، ولی یاد گرفتن یه هنر همیشه به درد می خوره، تازه اونی که خود آدم میدوزه لذتش خیلی بیشتره. نفسش را بیرون داد و گفت: –باشه اگه اینقدر دوست داری برو. ولی شب که خواستی برگردی میام دنبالت. صبح که به خانه‌ی سوگند رفتم، نبود. با نامزدش برای آزمایش رفته بودند. من هم بعد از این که لباس را برش زدم پشت چرخ نشستم و با کمک مادر بزرگ مقداری از کارهای سوگند را انجام دادم. ولی دیگر وقت نشد لباس را دوخت بزنم. چون آرش دنبالم آمده بود. تا نشستم روی صندلی، آرش با لبخند شاخه گل رز قرمزی جلوی صورتم گرفت و گفت: –یه خبر خوش. گل را گرفتم و با لبخند تشکر کردم و پرسیدم: –چی؟ –سفر آخر هفته مون سر جاشه. –عه؟ تو که گفتی کنسله. –نه دیگه آشتی کردن. با اون خط و نشونهایی که اونا می کشیدند من گفتم دیگه اینا حالا حالاها آشتی بکن نیستند. –فردا بعد از دانشگاه بریم برای سفرمون یه کم خرید کنیم. –خرید چی؟ فکری کرد و گفت: –مثلا یه چمدون بزرگ که لباسهای هر دومون توش جا بشه، با یه سری هم لباس و این چیزا دیگه...ببین چی لازم داری که بگیریم. –آخه آرش من بعد از دانشگاه باید بیام اینجا کار خیاطی دارم. –خب پس فردا بیا. –می ترسم وقت کم بیارم نتونم تا آخر هفته تمومش کنم. بعد برایش توضیح دادم که مادربزرگ سوگند چه لطفی در حقم کرده و نمی‌خواهم به خاطر بی مسئولیتی من، قولی که به مشتری‌اش داده خراب شود. –باشه پس، فردا بیا اینجا، پس فردا هم بریم خرید. با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم: –ممنونم. دعا کن این لباسه خوب از آب دربیاد، خیلی برام مهمه. لبهایش را بیرون داد و گفت: –یه کاری نکن به لباسه هم حسودیم بشه ها، یعنی چی خیلی برات مهمه؟ از حرفش خنده‌ام گرفت و حرفش را تکرار کردم و دوباره خندیدم. –به لباس حسودیت بشه؟ خیلی باهالی آرش...یعنی می گیری لباس رو می زنی؟ قیافه ی مضحکی به خودش گرفت وگفت: –حالا دیگه...لازم بشه لباسم میزنم. از حرفش دوباره بلند خندیدم. پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم واز صدای خنده‌ی من سرنشین های ماشین کناریمان توجهشان به ما جلب شد. آرش با صدای عصبی گفت: –هیس، آرومتر، چه خبره. من که تازه متوجه شده بودم، چقدر بلند خندیدم، فوری شیشه را بالا دادم و خنده ام را جمع کردم و سرم را پایین انداختم. از این که جلب توجه کرده بودم ناراحت شدم، ولی از هیس گفتن آرش خیلی قند در دلم آب شد. از این که از نگاه نامحرم به من بدش امده بود و تذکر داده بود، دل تو دلم نبود. بینمان سکوت بود تا این که جلوی رستورانی نگه داشت. –بریم شام بخوریم. بعد از سفارش دادن غذا، دستم را زیر چانه ام گذاشتم و با انگشت دست دیگرم روی میز نقش میزدم. نگاه سنگینش را احساس کردم ولی به روی خودم نیاوردم. دستش را روی دستم گذاشت و پرسید: –ازم ناراحتی. –نه. برای چی؟ –نباید اونجوری بهت می گفتم. –مجازاتم بود دیگه. ممنون که تذکر دادی. با چشم های گرد شده نگاهم کرد. بعد لبهایش به لبخند کش امد. –مجازاتت مونده هنوز. –بد جنس دیگه سواستفاده نکن. ❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
من ک خود زاده ی سرمای شب دی ماهم بی تو با سرمای بی رحم زمستان چ کنم؟؟😔❤️ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 🌿مولوی 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Delkhoshi - Reza Sadeghi.mp3
2.95M
🌿آدم ترین آدم منم وقتی تو حوای منی... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
لحظہ‌ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه‌ها همان خوشبختۍ بودند! دکتر‌علی‌شریعتی☕🌱 ⏳ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
[͞🎡͟꙰].͞ •||چرخ‌گردون‌گر‌دو‌روزی‌ بر‌مراد‌ما‌نرفت ..! دائما‌یڪسان نباشد‌ حال دوران غم مخور...^^ حافظ☕🌱 💛💫 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
محمد_لطفی_نارفیق_Mohammad_Lotfi.mp3
2.83M
در قلبتو رو کسی وا نکنیا♥️ خودتو تو دل کسی جا نکنیا🌱 🎶 🎻 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
- کوتاه‌ترین داستان غمگين دنیا یڪ بیت از سعدۍ است: شخصـے همہ شب برسر بیمـٰار گریست چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست . . 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
بسم الله الرحمن الرحیم 💖🌹 الهی به امید تو 🦋❤️ ☘🌷🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هر کجا سلطان رود دورش سپاه و لشگر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر است با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنها تر است... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
گفتم تو فرهاد منے گفتا تو شیرینی مگر؟! گفتم خرابٺ میشوم گفتا تو آبادے مگر؟! گفتم ندادے دل به من گفتا تو جان دادی مگر؟! گفتم ز ڪویت میروم گفتا تو آزادی مگر؟! گفتم فراموشم نڪن گفتا تو در یادی مگر؟! مجتبی‌عدالتی☕🌱 ⏳ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
•°✨ حس کردم: که چقدر دلم واسه خودم تنگ شده... تلخ ترین حس دلتنگی، دلتنگی واسه خودته، واسه کسی که بودی! -روزبه‌معین☕🌱 •° 💚🍃 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
{♡‏وقتی میخوایید سراغشو بگیرید، مثل وحشی بافقی بپرسید: باعث خوشحالیِ جان غمین من کجاست..؟؟♡}°° 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Hamid Hiraad _ Akhar Namandi (320).mp3
10.5M
ارام جانم میرود از سینه جآنم میبرد آتش و خاکستر شدم اخر نماندے باران عذابم میدهد دریا عذابم میدهد از ماه تنهاتر شدم اخر نماندی🌙🚶‍♂ 🎶 🎻 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
. ور هیچ نباشد ، چو تو هستی همه هست... ! . . 👤 سعدی 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
اگر برای کسی مهم باشی او همیشه راهی برای وقت گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد نه بهانه ای برای فرار و نه دروغی برای توجیه ... 👤ارنستو ساباتو 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟ بدین نامهربانی راندنت چیست ؟ بپرس از این دل دیوانه من که ای بیچاره عاشق ماندنت چیست ؟ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
بايد كہ لبم را به لبٺ سفت بدوزم من عاشق آن سنگ عقيقم كہ ڪبود است! 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Ehsan Khajeh Amiri - Mosaferkhooneh.mp3
7.19M
احسان خواجه امیری بنام مسافرخانه 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
مولا غروب جمعه به نوعی دروغ بود؛ وقتی شروع معصیت از شنبه کنیم...💖 🌹💖🦋🌹💖🦋