eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹🦋💐🏴🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
مے آید. با وقار و مصمم، مے رسد از راه ...         @khandeh_kadeh              💠🏴🏴🏴💠
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
Del BiTap.mp3
7.11M
مجید بنی فاطمه بنام دل بی تاب اومده                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
خاطره.mp3
1.59M
💢 🎤 برادر مجید صمدیان             @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
4_5987806313298528949.mp3
4.72M
گناه یعنی چی؟! 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
مردم مدينه در خوابند، امّا در محلّه بنى هاشم خبرهايى است. امام حسين(ع) تا ساعتى ديگر، مدينه را ترك خواهد كرد. پس دوستان و ياران امام، پيش از روشن شدن آسمان، بايد بار سفر را ببندند. چرا صداى گريه مى آيد؟ عمّه هاى امام حسين(ع)، دور او جمع شده اند و آرام آرام گريه مى كنند. امام نزديك مى رود و مى فرمايد: "از شما مى خواهم كه لب به نوحه و زارى باز نكنيد". يكى از آنها در جواب مى گويد: "اى حسين جان! چگونه گريه نكنيم در حالى كه تو تنها يادگار پيامبر هستى و از پيش ما مى روى". امام، آنها را به صبر و بردبارى دعوت مى كند. نگاه كن، آيا آن خانم را مى شناسى كه به سوى امام مى آيد؟ او به امام مى گويد: "فرزندم! با اين سفر مرا اندوهناك نكن". امام با نگاهى محبّت آميز مى فرمايد: "مادرم! من از سرانجام راهى كه انتخاب نموده ام آگاهى دارم، امّا هر طور كه هست بايد به اين سفر بروم". اين كيست كه امام حسين(ع) را فرزند خود خطاب مى كند و آن حضرت هم، او را مادر صدا مى زند؟ او اُمّ سَلَمه، همسر پيامبر است. همان خانم كه عمر خود را با عشق به اهل بيت(عليهم السلام) سپرى كرده است. آيا مى دانى بعد از حضرت خديجه(س)، او بهترين همسر براى پيامبر بود؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
میشه اینو دید و نَمُرد!؟؟؟ تورو خدا مواظب باشین😞  ‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
{♡زندگی اونقدم سخت نیست. زندگی من:♡}°°                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
در راه رسیدن به تو هر کس که بمیرد از منظر هر مرجع تقلید ، شهید است                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
کربلایی روح الله رحیمیان_۲۰۲۱_۰۸_۰۸_۲۱_۰۴_۵۳_۲۹۱.mp3
9.34M
•°🌱 امسال اربعین کجا برم این غصه کم بشه....؟ 👌👌👌 التماس دعا داریم رزق شبانه ✨🌙 💔                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷
آقا! من منتظرم و هر روز، برای آمدنت یک دعا می کنم؛ اما برای نیامدنت کارهای زیاد...!                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
دقیقا                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
مردم مدينه در خوابند، امّا در محلّه بنى هاشم خبرهايى است. امام حسين(ع) تا ساعتى ديگر، مدينه را ترك خواهد كرد. پس دوستان و ياران امام، پيش از روشن شدن آسمان، بايد بار سفر را ببندند. چرا صداى گريه مى آيد؟ عمّه هاى امام حسين(ع)، دور او جمع شده اند و آرام آرام گريه مى كنند. امام نزديك مى رود و مى فرمايد: "از شما مى خواهم كه لب به نوحه و زارى باز نكنيد". يكى از آنها در جواب مى گويد: "اى حسين جان! چگونه گريه نكنيم در حالى كه تو تنها يادگار پيامبر هستى و از پيش ما مى روى". امام، آنها را به صبر و بردبارى دعوت مى كند. نگاه كن، آيا آن خانم را مى شناسى كه به سوى امام مى آيد؟ او به امام مى گويد: "فرزندم! با اين سفر مرا اندوهناك نكن". امام با نگاهى محبّت آميز مى فرمايد: "مادرم! من از سرانجام راهى كه انتخاب نموده ام آگاهى دارم، امّا هر طور كه هست بايد به اين سفر بروم". اين كيست كه امام حسين(ع) را فرزند خود خطاب مى كند و آن حضرت هم، او را مادر صدا مى زند؟ او اُمّ سَلَمه، همسر پيامبر است. همان خانم كه عمر خود را با عشق به اهل بيت(عليهم السلام) سپرى كرده است. آيا مى دانى بعد از حضرت خديجه(س)، او بهترين همسر براى پيامبر بود؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
قلبم ضربان گرفت. بلند شدم ونشستم وبه درچشم دوختم. بلافاصله فاطمه امد و با دیدنم گفت: –پاشوبریم. –توآرش روندیدی؟ –چرا داشت میرفت، اینجابود؟ –زمزمه وارگفتم: –نمی دونم، اون اینجا بودیامن جایی بودم که اون بود. –وقتی بهش گفتم باما میری خونه، گفت بهت بگم با ماشین خودش بری. ولی من دوست نداشتم با او بروم. چراخودش چیزی نمی‌گوید و پیغام می‌فرستد... –باهم دیگر به طرف ماشین نامزد فاطمه راه افتادیم، خیلی سختم بود با فاطمه و خانواده‌اش بروم. ولی چاره ایی نداشتم. بیشتر مهمانها رفته بودند، مژگان ومادر شوهرم هم به طرف ماشین آرش می رفتند، خاله‌ی آرش دست مادر شوهرم را گرفته بود و کمکش می کرد. آرش هم جلوی در مردانه همراه عمو و داییش ایستاده بود و سرش پایین بود. برای لحظه ای ایستادم ونگاهش کردم، شکسته بود، انگارمردتر شده بود. دلم برای آغوش مردانه‌اش تنگ بود. می دانم برایش خیلی سخت است. کیارش برایش حکم پدر را داشت. دلم می خواست با آرش حرف بزنم. سرش را بلندکرد و چشمی به اطراف چرخاند و با دیدنم، به طرفم قدم برداشت. انگار هر قدمش را روی قلبم می‌گذاشت تا نزدیکم شد، همانطور سربه زیر و آرام گفت: –توی ماشین خودمون بشین، چنددقیقه دیگه میام. فاطمه حرفش را شنید و با لبخند به من اشاره کردکه بروم. خودش هم رفت. ازصبح چیزی نخورده بودم وضعف داشتم ولی همین جمله‌ی آرش به پاهایم جان داد. داخل ماشین نشستم. طولی نکشید که مژگان ومادر آرش هم امدند و گریه را سر دادند، ولی من برعکس اینبارگریه ام نگرفت وسعی کردم دلداریشان بدهم. –مامان جان بسه، دوباره حالتون بدمیشه ها. مژگان کنارم بود دستش را گرفتم. –مژگان جان گریه نکن به فکراون بچه باش...دستش را از توی دستم کشید ونگذاشت حرفم را ادامه بدهم و باخشم وگریه گفت: –این بچه هم مثل خودم بدبخت و بی کس شد، توچه می فهمی تنهایی چیه، برای بدبختی خودم گریه می کنم واین بچه...خودم روعقب کشیدم وفقط نگاهش کردم. مادرکیارش کمی سرش را عقب چرخاند و گفت: –این چه حرفیه، چرا بی کسی، مگه من مردم، مگه آرش مرده...عموش برای بچت پدری میکنه، میشه همه کس وکارتون... با بازشدن در توسط آرش بحث تمام شد. آرش باپسر عمویش که آن طرف ماشین ایستاده بود حرف میزد و کارهایی را به او می سپرد که انجام بدهد. ماشین را روشن کرد وچشم دوخت به روبرو. خداروشکرکردم که درست پشت سرش نشسته ام ومی توانم نگاهش کنم، به صندلی تکیه دادم و به آینه زل زدم. اخم داشت. معلوم بودفکرش مشغول است و در دنیای دیگریست. ولی من ناامید نشدم و حتی یک لحظه هم چشم ازآینه برنداشتم تاشاید نگاه گذرایی هم که شده به من بیندازد. چقدرسرسخت شده بود، شاید هم من زیاد حساس شده بودم، شایدمحبتهای بی دریغش بدعادتم کرده بود، سکوت محض بود و دیگر کسی گریه نمی‌کرد. نفس عمیق وصدا داری کشیدم تاشاید نگاهم کند ولی فایده ایی نداشت. نکند مهربانی کردن یادش رفته...چشم هایم را بستم وسرم را به شیشه ی ماشین تکیه دادم. باترمز ماشین همه پیاده شدیم واین بارمن مادرشوهرم را کمک کردم و به خانه رفتیم. بعد از ما مهمانهای خودمانی وارد شدند. برایشان چای درست کردم وبعد از یکی دو ساعت همه رفتند جز یکی از خواهرهای مادرشوهرم و فاطمه و خانواده اش و زن دایی. یکی دوساعت بعد فاطمه گفت که آنها هم می‌خواهند همراه زن دایی برای استراحت به خانه‌شان بروند، چون نامزدش اینجا راحت نیست. مردد بودم بگویم من را هم برسانند یانه، اصلا دلم نمی‌خواست بمانم. همان لحظه آرش وارد آشپزخانه شد و من از فرصت استفاده کردم و بلندگفتم: –فاطمه جان، میشه منم تا یه ایستگاه مترو برسونید؟ –این چه حرفیه راحیل جان، تا خونتون می بریمت. صدای بَمش پیچیدتوی گوشم. –فاطمه خانم من خودم می برمش، شما بفرمایید...بعد از چند دقیقه عمو و دایی ارش که انگار دنبال کارها بودند امدند و درمورد مراسم روز سوم که کجا می خواهند بگیرند صحبت کردند و حتی درمورد این که متن اعلامیه چه باشد هم مشورت کردند، قرار شد مراسم سوم وهفتم در یک روز باشد. تا نزدیک غروب حرفهایشان به درازا کشید و با هم تقسیم کارکردند. 💖💖💖💖💖💖💖💖                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
『♥️』 نـامه بـنویسـم وُ خود از پـیِ قـاصـد بـروم آنقـدر صـبر ندارم که خبـر گردد بـاز 🔻طالب آملی                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
『♥️』 ماجرای مرا پایانی نبود اگر عطر تو از صندلی برنمی‌خاست دستم را نمی‌گرفت و به خیابان نمی‌برد. 🔻شمس_لنگرودی                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴