#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلششم
من متعجب شده بودم باورم نمی شد ..
پس خانجان من اون طوری که وانمود می کرد نبود,, راحت نقش بازی می کرد و دروغ می گفت و اونقدرقیافه ی حق به جانبی داشت که منم داشتم باور می کردم ..
ولی دنیا من سیاه شد ...فقط می لرزیدم ..می لرزیدم ....
تو این وضع که حالم خیلی بد بود شوکت اومد سراغم و وقتی حال منو دید ..ناراحت شد و منو محکم گرفت تو بغلش ..
گفت : الهی بمیرم برات قربونت برم..چیزی نشده .....,,
اول که بغلم کرد خوب چیزی نبود ... ولی یک مرتبه احساس کردم زیادی منو به خودش فشار می داد و مرتب صورتم رو یک طور بدی می بوسه ..
چندشم شد زدم تخت سینه اش و دیدم صورتش هم تغییر کرده ...
خیلی ازش بدم اومد و چادرم رو سرم کردم و از پله دویدم پایین ....
و جلوی چشم اونا با گریه از خونه زدم بیرون ..
حالم داشت بهم می خورد ..بطرف پایین می دویدم ...
اونقدر سریع می رفتم که انگار می خوام از سرنوشتم فرار کنم ...دویدم و دویدم ...دنبال پناهگاهی می گشتم تا نجات پیدا کنم ..چرا شوکت اینطوریه ؟ چرا ازش بدم میاد ؟ تا به گندم زار رسیدم ..
هنوز سبز بود وکوتاه ولی من بدون اختیار رفتم وسط اونا و خودمو با سینه انداختم روی خاک و زار زار گریه کردم به زمین مشت کوبیدم و ناله کردم ...
یکم بعد که به خودم اومدم احساس کردم یکی کنارم نشسته ...
برگشتم نگاه کردم علی بود ...بدون اینکه حرفی بزنه چشمهاش پر از اشک بود .....زود خودمو جمع و جور کردم وبلند شدم وبا بغض پرسیدم : تو اینجا چیکار می کنی ؟
با حالت مظلومانه ای گفت : حسین می خواست بیاد من اومدم ..یکی باید دنبالت میومد ...
سکوت کردم ...
گفت : تو نمی خوای زن من بشی ؟ جواب ندادم ..
دوباره پرسید :لیلا نمی خوای زن من بشی ؟ کس دیگه ای رو می خوای برای همین گریه می کنی ؟ ..
ولی من خیلی خاطرتو می خوام ..قول میدم برات شوهر خوبی باشم ..با هم خوشبخت میشیم ...
گفتم موضوع این نیست ..من نمی خوام شوهر کنم ..آرزو های دیگه ای دارم ...
گفت : مثلا چی ؟ گفتم می خوام درس بخونم ..می خوام ساز بزنم ..آرزو های زیادی دارم .
گفت : من کمکت می کنم ..درس بخون ساز بزن ..
منم دوست دارم خیلی هم خوبه هر سازی رو بخوای برات می خرم ..
به جون عزیزم ... نه به جون تو قسم هر کاری تو بگی می کنم ..
از گل بالاتر بهت نمیگم ..آخه تو گلی ..یک گل قشنگ و ناز ...
گفتم : آخه شوهر کردن رو دوست ندارم ..تازه عزیز خانم فکر نکنم اجازه بده گفت : اون با من .. رگ خوابش دست منه ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آه از آرزو به دلی🥺😂
💥۲۵ شهرویور همون پونصد نفری که امضا برات جمع کردند هم نیومدند همراهیت کنند😂😂
@hedye110
🌹🇮🇷🌹
#کانالدلنوشتهوحدیث
کانالیست متنوع که شامل #متن #عکسنوشته ، #فایل#های #صوتی #تصویری #انگیزشی #دلنوشته و حدیثهایناب #مسابقه و #رمانهایزیبا
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
از مسابقات جان نمونید🏃♀🏃♀🎁🎁
به دعوت امام رضا علیه السلام تشریف بیاورید کانال امام مهربانی ها 😊
اینجا بوی آقام امام رضا علیه السلام رو استشمام میکنی❤️❤️
از #معجزات گرفته تا #شعر #دلنوشته #خاطرات #حديث #روایت
کلا برای خودش #حرمیه
#امامرضائی باشی و نیای تو این کانال☺️
از محالاته😊
eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣