هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام 🌸🌸🌸
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم
می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم
آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین
نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدهفتادپنجم
در حالی که می دونستم اونجا چی در انتظارمه ...
دلم نمی خواست کسی بدونه که تو پرورشگاه کار می کنم ... می دونستم که همه ی اونایی که منو به حال خودم رها کرده بودن , مخالف کار کردن من هستن ...
اونا ترجیح می دادن من سر بار خاله باشم تا از خونه برم بیرون ...
زنگ خونه رو زدم تا یکراست وارد خونه ی خاله بشم ...
منظر در و باز کرد و گفت : سلام لیلا جون , تنت رو چرب کردی ؟
فقط خدا به دادت برسه , حتی خانم هم حریفشون نشد ...
که خانجان اومد جلو و سرشو تکون داد و زد تو صورتش و گفت : تا این وقت شب کجا بودی مادر ؟
خاک بر سر من کنن که عرضه نداشتم تو رو جمع و جور کنم ...
گفتم : سلام خانجان , من حالم خوبه ... ممنونم که نگرانم شدی ...
گفت : زبونم که در آوردی , خوشم باشه ... ازت پرسیدم کجا بودی تا این وقت شب ؟
جوابشو ندادم و از کنارش گذشتم ... با اینکه دلم خیلی براش تنگ شده بود , از برخوردی که باهام کرده بود به شدت دلم آزرده شد ...
حسین هم از جاش بلند شده بود که بیاد سراغم ... خاله داشت اصرار می کرد که بشینه ...
سلام کردم ...
خاله گفت : لیلا جون بیا اینجا پیش من بشین ... من حرفی نزدم , خودت هر چی صلاح می دونی بگو ...
شوکت گفت : لیلا جون راست بگو کجا می ری ؟ به خدا ما نگران خودت شدیم , هر وقت اومدم سرت بزنم نبودی ...
عزیز خانم گفت : برای همین کارا بچه ی منو کُشتی ؟ ...
حسین گفت : حرف بزن , تو که حیثیت برای ما نذاشتی ... چند ماه از فوت علی گذشته ؟ هنوز کفنش خشک نشده این همه حرف سخن باید پشت سرت باشه ؟ بی آبرو ...
می خوای آبروی ما رو ببری چون نمی تونی جلوی خودت رو بگیری ؟
چرا سر جات نمی شینی ؟ حرف بزن کجا می ری تا این وقت شب ؟ دِ حرف بزن تا اون روی من بالا نیومده و کاری رو که تا حالا باهات نکردم بکنم ...
وقتی این حرف رو می زد , دستشو بلند کرد و طرف منو بُراق شد ...
خاله از جاش بلند شد و داد زد : بشین سر جات حسین , حرف دهنت رو هم بفهم ... دستت رو می شکنم بی شعور ... مگه می تونه کسی به لیلا آسیب بزنه ؟ پدر صاحبشو در میارم ...
چه غلط های زیادی ... گردن کلفت شدی برای من ؟ ...
الاغ , اگر فهم داشتی پشتی خواهرت در میومدی نه اینکه دست روش دراز کنی ...
حسین در حالی که از روی حرص دندون هاشو به من نشون می داد , گفت : حرف بزن لا کردار ببینم کجا بودی ؟ وگرنه کسی نمی تونه جلوی منو بگیره ...
عزیز خانم گفت : نیگا کن تو رو خدا چطوری به ما نگاه می کنه , مثل شتری که به نعل بندش نگاه می کنه ... حرف بزن چشم سفید ... همین کارا رو کردی که الان زندگیت اینطوریه , توبه نکردی ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدهفتادششم
به خدا از اولش هم همین طور چشم سفید بود , خیره خیره به من نگاه می کرد انگار جد و آبادشو کشتم ....
حسین گفت : خاله به خدا شما که هیچی , خدا هم بیاد پایین اگر بفهمم دست از پا خطا کرده می کشمش ... این لکه ی تنگ رو از رو زمین برمی دارم ... به خدا می کشمش ...
گفتم : بشین سر جات حسین , اونی که تو می تونی بکشی شپشه ...
تو به گردن من چه حقی داری ؟ تو چه برادری در حقم کردی که حالا اومدی شاخ و شونه می کشی ؟ اصلا همه ی شما که اینجا هستین چه حقی به گردن من دارین ؟
جز نسبتی که با شما دارم چیکار برای من کردین که حالا مدعی من شدین ؟ ...
حسین آقا به قول خودت چند ماهه علی مرده و من عزادارم , تو برادر من بودی ؟ اومدی بپرسی آبجی چی لازم داری ؟
حالا که شوهرت نیست پول می خوای یا نه ؟ بعد از این چیکار می خوای بکنی ؟
چرا راستی یادم نبود یک کار برای من کردی و اون این بود که چشم خانجانم رو ترسوندی که حتی جرات نمی کرد به من تعارف کنه دو روز پیشش بمونم ...
شما عزیز خانم فقط بگو چی از جون می خواین ؟
علی رو ازم گرفتی , نذاشتی همون مدت کمی که با هم بودیم آب خوش از گلوم بره پایین ....
حالا از جونم چی می خواین ؟ همین الان تو جمع بگین و خلاصم کنین ... مگه نمی خواستین برای علی زن بگیرن و طلاقم بدین ؟ ...
حالا چی شده من شدم ناموس شما ؟ اون وقت که علی رو تحت فشار می ذاشتین من ناموس شما نبودم ؟ ...
از همه تون گله داشتم .... باورش برام سخت شده بود ... ولی حالا گله ای نیست چون اول خدا و دوم خاله ی مهربونم هوای منو دارن ...
شاید شما وسیله بودین که من راهم رو تو زندگی پیدا کنم ... به جایی برم که مثل شما به زندگی نگاه نکنم ...
اگر عزیز خانم , بعد از فوت علی میومدی و ابراز پشیمونی می کردی شاید جای من پیش شما بود ولی خدا رو شکر نکردی ...
اگر حسین منو با آغوش باز پذیرا می شد شاید الان داشتم ظرفای زنش رو می شستم ...
ولی خدا نخواست و هوای منو داشت ...
من الان جایی هستم که شماها در نظرم هیچی نیستین ...
خاله گفت : بهشون بگو خاله و تمومش کن ... من دیگه حوصله ی اینا رو ندارم ...
گفتم : تو پرورشگاه از بچه های یتیم مراقبت می کنم ... اونجا من هستم و شصت تا دختر بچه معصوم ...
نه کینه ای , نه بغضی , نه قضاوت های بیجا و تهمت های ناروا ...
با همه ی شما هستم ... محبتتون رو به من ثابت کردین ، به فکرم بودین , ممنونم ... حالا دیگه خاطرتون جمع شد که من کار بدی نمی کنم ...
نه گم شدم , نه سراغ مرد دیگه ای رفتم ... برین با خیال راحت به کارتون برسین و از اینکه حمایتم نکردین ازتون ممنونم ...
و اینو بدونین گله ای از هیچکدوم ندارم , حلالتون کردم ...
خانجان شروع کرد به گریه کردن که : الهی بمیرم , خاک برای علی خبر نبره ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110