قسمت های جامانده از رمان که تازه به دستمان رسید🙈⤵️
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستسیپنجم
✨﷽✨
انیس خانم می خواست بره ولی به اصرار خاله , اون و خانواده اش هم رفتن بالا تو ساختمون ...
و من که خیلی وقت بود داشتم از سرما می لرزیدم و از ترس خانجان تو حیاط مونده بودم هم مجبور شدم برم ...
تا وارد شدم , هرمز با صدای بلند گفت : کجایی تو لیلا ؟ پس قولت چی شد ؟ الان وقتشه , زود باش برامون ویولن بزن ...
گفتم : نه تورو خدا , بذار بعدا می زنم ولی الان نه ...
گفت : نمی شه , زود باش الان ...
خاله گفت : برو سازت رو بیار , باید بزنی ...
دیدم خانجانم نیست و همه دارن اصرار می کنن ... ولی راستش خودمم دلم می خواست بزنم چون از قبل آماده شده بودم ...
رفتم تو اتاق و در حالی که از شدت استرس دلشوره گرفته بودم , هر دو ویولن رو برداشتم و بردم جلوی عفت خانم و گفتم : اگر با من می زنین , منم می زنم ...
خندید و گفت : با کمال میل ... تو دو تا ویولن داری ؟ خودتم خریدی ؟
گفتم : نه این یکی رو خاله و پسر خاله ام بهم هدیه دادن ...
کنار هم ایستادیم ...
هر دو ساز رو عفت خانم کوک کرد و گفت : گل های شماره ی نه رو یادته ؟ بزنیم ؟ ...
گفتم : بزنیم ...
و بعد هر دو با هم بدون اینکه از قبل تمرین کرده باشیم , شروع کردیم به زدن ...
چه لذتی به من داد ... انگار از این دنیا دور می شدم ...
چشمم بسته بود و غرق در شادی بودم ...
شادی لحظه ای که آرزو داشتم من ساز بزنم و کسانی باشن که نه با نفرت , بلکه از روی محبت به من نگاه کنن ...
من به این معتقد بودم که موسیقی تو ذات طبیعت و زندگی ست ...
چه کسی زمزمه آب رو می شنوه و انکار می کنه که موسیقی نیست ؟ ...
لالایی مادری رو که کودکش رو می خوابونه می شنوه و انکار می کنه ؟ ...
چه کسی صدای خروسی رو که صبح آواز سر می ده و صدای بلبلی رو که روی درخت چهچهه می زنه می شنوه و موسیقی طبیعت رو انکار می کنه ؟ ...
و چه کسی هست که برخورد باد رو به خوشه های گندم که اونا رو به رقص در آورده ندیده باشه و از این رقص قشنگ , صدای موسیقی طبیعت رو نشنیده باشه ؟ ...
و من در حالی که بین خوشه ها چرخ می زدم , آرشه رو روی سیم های ویولن می کشیدم ...
دیگه من تو اون عروسی نبودم ...
وقتی اون قطعه تموم شد و همه داشتن دست می زدن , بلافاصله نتی رو که آماده کرده بودم نواختم ...
در یک آن همه ساکت شدن و به جز صدای ویولن من , کوچکترین صدایی نبود ...
این بار دست هام تو دست هاشم بود ... غرق در رویای عشقی که شاید برای من دست نیافتنی بود و این غم که ته دلم تلمبار شده بود , تو صدای سازم اثر کرد و سوز دلم رو آشکار...
و نواختم و نواختم ...
چند قطره ای اشک از گوشه ی چشمم بی اختیار فرو ریخت و وقتی تموم شد دیدم که اغلب نَمه اشکی به چشم دارن و این معجزه ی همدلی در یک آهنگ زیباست ...
صدای دست ها و تشویق و تحسین , انگار همون چیزی بود که من می خواستم ...
انگار ذاتم این بود , تایید دیگران برای من ...
هرمز از خوشحالی دست می زد و سرشو تکون می داد و می گفت : بی نظیر بود ...
در میون اون تشویق ها , چشمم افتاد به هاشم ...
گوشه ای به دیوار تکیه داده بود و یک دستش روی صورتش بود و با اشتیاق و محبت نگاه می کرد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
دوست داشتن آدما از توجهشون پیداست
بیخودی دنبال کلمات نباشید
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
اونی که لیاقت مارو نداره خب نداره دیگه
غصه کم سعادتیه مردم رو هم ما بخوریم؟
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
به بعضیام باید گفت
عزیزم اونی که شما سنگشو به سینه میزنی
ما خیلی وقته تو حموم به پامون میزنیم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
به جای انگلیسی و آلمانی و فرانسه، برید زبون آدم زبون نفهم یاد بگیرید
درسته سختتره، ولی این روزا کاربردیتره
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
وقتی به عقب برمیگردی
متوجه میشی که جای بعضیا الان
نه تنها تو زندگیت خالی نیست
که همون موقع هم زیادی بوده
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹