فکر می کردیم بزرگ بشیم خبریه
بزرگ شدیم فهمیدیم
هر چی خبر بود
توی همون بچگی بود ...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
شاید دلیل زیبایی ماه
دوریشه ...!!
⤵️#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
خدایا من یادم نمیره
چقدر بهم مهربونی کردی ...
⤵️#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
🕊 کمک فوری برای پیوند قلب کودک 10 ساله
🌺 این کودک از بدو تولد بیماری قلبی داشته و چندین بار عمل جراحی کرده و باطری در قلبشان کار گذاشته شده. و اکنون برای حفظ حیات نیاز مبرم به پیوند قلب دارد و پدرشون هم کارگر هستند و توانایی پرداخت هزینه های درمانی فرزندشون را ندارند.
💟 برای تامین بخشی از هزینه های درمانی این کودک با هر مبلغی که #توان دارید سهیم باشید
🔹حساب رسمی گروه جهادی ثامن الحجج علیهالسلام
💳
5892107046588607💳
5892107046799915💳
5892107046799923💳
5892107046799931
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐سلام_امام_زمانم🤚
حلال تمام مشکلاتی ای عشق
تنها تو بهانۀ حياتی ای عشق
برگرد که روزمرّگی ما را کشت
الحق که سفينةالنجاتی ای عشق
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨🕊
🎥 برای رسیدن به #امام_زمان مواظب چشمهایت باش
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدپنجاهپنجم ♻️
🌿﷽🌿
نفسم را پر درد می دھم بیرون. مرا پشت میزی می برد و خودش می نشیند جلویم.
سفارش املت می دھد. یکی دو لقمه که می گذارد دھانم سرم را عقب می کشم. میلی
به غذا ندارم. یکدفعه سختم می شود. کاش مامان بود. کاش می آمد. نگاھم را ازش می
دزدم. نمی خواھم حقارت را توی چشمانم ببیند. از بطری آب، توی لیوان می ریزد و سر می
کشد. نگاھش که به من می افتد. بطری را برمی دارد و به لبھایم می چسباند. دھانم را باز
می کنم. چند جرعه که می خورم باقیش از دو طرف دھانم شره می کند پایین. دست ھایم
را مشت می کنم. رو می گیرم ازش. چشم ھایم تر می شوند. چانه ام را می گیرد و می
گوید:
-ناراحت شدی؟!. بھت برخورد؟!.
چشم می بندم تا شکستنم را نبیند. فشاری به چانه ام می آورد.
-چشاتو وا کن. با توام.
بازشان می کنم. با یک دنیا غصه خیره می شوم بھش. اخم غلیظی کرده.
--اگه می خوای ناراحت نشی...
بطری را می گذارد توی دست ھایم و می آوردشان بالا.
-با دست ھای خودت بگیرش. یالا.
و تکانی به دست ھایم می دھد. نگاھم را پایین می کشم. روی دست ھایش که دور
انگشتانم حلقه شده. یکدفعه دست ھایش را پس می شکد و بطری از میان انگشت ھای
لرزانم سر می خورد و برمی گردد روی لباسم. آب راه می گیرد تا پایین. روی سرامیک ھای
کف. از خجالت می میرم.
سرم را می گیرم بالا و بد نگاھش می کنم. دست به سینه زل زده به من. روسری ام عقب
می رود و می افتد روی شانه ھایم. نگاه چند نفری که توی رستوران نشسته اند کشیده
می شود سمت ما. ما دو آدم طاسیم که از قضا یکی شان روی ویلچر نشسته. نگاه پر از
ترحمشان قلبم را تکه تکه می کند. فرھاد می گوید:
-اگه می خوای نگاه اونا اذیتت نکنه، نگاه خودتو عوض کن لیلی.
بلند می شود و دستش را می گیرد طرفم. با اطمینان می گوید:
-دستتو بده من و بلند شو از روی اون ویلچر.
می خواھد بلند شوم؟!. به چه اطمینانی؟!. دستش را تکان می دھد.
-به خودت شک نکن.
اگر. اگر زمین بخورم چی؟!. اگر بیفتم؟!. مگه نمی دانی بلند شدن ترس دارد؟!. بلند شدنی
که بعدش بخوری زمین درد دارد؟!. نه!. بگذار فکر کند یک ترسوام. باشد. باشد. اصلا ھستم.
محال است از روی ویلچر بلند شوم. اشک از چشمانم راه می گیرد پایین. رویم را برمی
گرداند.
می رود پشت ویلچر و آرام ھلش می دھد طرف در.
-سخت ترش کردی لیلی. خیلی سخت.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدپنجاهششم ♻️
🌿﷽🌿
می رسیم شمال. ھوا ابری است. درست مثل حسی که بین من و فرھاد شکل گرفته. من
از او دلگیرم و او از من. می پیچد توی جاده فرعی. جاده ای که یک طرفش کوه سرسبز است
و طرف دیگرش دره ای پر از دار و درخت. باران نم نم می بارد و بالای کوه ھا مه غلیظی
نشسته. با وجود اینکه تابستان است ھوا خیلی خنک است. بی اختیار لبخند می زنم. جاده
گاھی بالای کوه می رود و گاھی کف دره. سکوت میانمان طولانی می شود. نگاھش می
کنم. با ابروھای گره خورده به جلو نگاه می کند. نگاھم را می چرخانم دیگر و نفسم را می
دھم بیرون. می رسیم جایی میان کوه ھا. روستایی از دور می بینم. چند خانه با شیروانی
ھای قرمز و نارنجی. جاده خاکی روستا به خاطر باران گل شده. فرھاد آرام می راند. گاوھا را
می بینم که بی اینکه کسی کنارشان باشد کنار جاده علف می خوردند. اردک ھایی که پنج
شش تایی لک لک کنان می چرخند. خانه ھایی که با پرچین از ھم جدا شده و پسربچه
ھایی که دارند گل کوچک باز می کنند. مه بالای سر روستا نشسته. چند کوچه را رد می
کنیم و بالاخره فرھاد جلوی خانه ای می ایستد. چند بوق می زند که مردی در حالیکه
دستش را روی لبه کتش گذاشته از اتاقی می دود بیرون. چکمه ھای سیاه ساق بلندی
پایش است. در چوبی کوتاه را باز می کند. می گوید:
-سلام. خوش آمدی آقا جان!.
فرھاد لبخند می زند و دستی بلند می کند:
-حالت چطوره قدرت؟!.
و ماشین را می راند داخل. حیاط درن دشتی است که چند درخت نارنج گوشه گوشه اش
دیده می شود. خانه ای بزرگ و دو طبقه که پله ھای چوبی آبی رنگ دارد و لبه ھر پله یک
گلدان گل دیده می شود. زنی از اتاقی می آید بیرون. با لباس رنگارنگ شمالی که چادری
دور کمرش بسته ولی ھنوز شکم بزرگش از زیر چادر معلوم است. فرھاد پیاده می شود و
ویلچر مرا ھم بیرون می کشد. در را باز می کند و مرا می نشاند تویش.
زن می آید جلو. جور غریبی مرا نگاه می کند. زیر لب می گوید:
-خوش آمدی آقا فِ رھاد.
فرھاد ویلچرم را ھل می دھد جلو.
-سلام تی تی. حالت چطوره؟!.
تی تی با لپ ھای آویزان و غبغب بزرگش نگاھم می کند و غمگین می گوید:
-سلام خانم جان.
لبخند نیم جانی می زنم. فرھاد می رود طرف اتاق ھا. خسته ام و دلم می خواھد ساعتی
دراز بکشم. درد تیره پشتم شروع شده و خیلی تشنه ام.
زن و مرد شمالی پا به پای ما می آیند.
-ھمه چیز آماده است تی تی؟!.
تی تی نگاه از من برنمی دارد.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
قانونی که گذر زمان عوضش نکرده و نمیکنه
اینه که مامان هر کس بهترین مادر دنیاست
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌
شعور و معرفت آنجایی گم شد
که خوبی را وظیفه
و خوب ها را هالو فرض کردند ...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕌🕊🕌