Velveleh-HamedZamani.mp3
11.78M
🌹🌹🍃🍃
🍃🌸🎼 آوای بسیار زیبای نرگس مست
🍃❤️میروم منزل به منزل رو به سویت
🍃💜از حامد زمانی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
کافرست ان که تو را بیند و بی دین نشود🙃❤️
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🆔 @aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نثر خوانی ناصر جوادی درباره رضاخان 😂
مرحوم داشته یه خط آهن از جوانمرد قصاب به رباط کریم میکشیده که تو شهرری با بیل مکانیکی میپیچن جلوش😂
📅اجرا شده در نطنز۶
😅 @aksneveshteheitaa
💎
تمام جان و تنم را بكش در آغوشت
مرا كه طاقت يك پيرهن جدايي نيست
#عکس_نوشته_ایتا
🆔 @aksneveshteheitaa
🌺💕🌺💕🌺💕🌺
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_39😍✋
توپ کوچیکی که امیرسام باهاش بازی میکرد اومد سمت من و نگاه امیرسام هم با توپ کشده
شد روی من چشمکی بهش زدم وتوپ رو اروم پرت کردم سمتش که ذوق کرد و وقتی خندید
دوتا دندون سفید خوشگل پایینش دیده شدو من بی حواس بلند گفتم: الهی قربونت برم نفس! با
اون دندونهای برنج دونه ات.
یک دفعه سکوت کامل شدواول از همه عمو احمد خندید که عطیه گفت: چته تو با این قربون
صدقه رفتنت همه رو سکته دادی بچه که جای خود داره..
ل*ب پایینم رو به دندون گرفتم و همه به حرف عطیه خندیدن ونفیسه امیرسام رو که بغلش بود
,بلند کردو گرفت سمت من
_بیا زن عموش ...به جای قربون صدقه رفتن یکم نگهش دار ببینم نیم ساعت دیگه هم باز
قربونش میری یا فرار میکنی!
دوباره همه خندیدیم و حس خوبی پیدا کردم از لحن صمیمی نفیسه که موقع طرفداری امیرعلی از
من یک لنگ ابروش باالا رفته بود!
امیرسام رو بین خودم و عطیه نشوندم که شروع کرد باذوق دست زدن ...محکم بوسیدمش و دلم
ضعف رفت برای این سادگی کودکانه اش
_گمونم خیلی بچه ها رو دوست داری نه؟
نگاهم رو از امیرسام که حالا با عطیه بازی میکرد گرفتم و به نفیسه نگاه کردم...چه خوب که بعد
ازاون بحث مسخره ...حالا راجع به چیزهای معمولی حرف میزدیم بدون دلخوری!
_آره ...حس خوبی دارم وقتی نزدیکشونم ...دلم می خواد منم باهاشون بچه بشم وبچگی کنم بی
دغدغه
عطیه آروم و زیر لبی گفت:نه که الان خیلی بزرگی ! بچه ای دیگه!
می دونستم نفیسه نشنیده صداش رو برای همین با چشمهام براش خطو نشون کشیدم که لبخند
دندون نمایی زد
نفیسه_ پس فکر کنم خیلی زود بچه دار بشی تو با این حسهای مادرانه خفته ای که داری
حس کردم صورتم داغ شد خوب بود امیر محمد و عمو باهم صحبت می کردن و حواسشون به ما
نبود
عمه هم حرف نفیسه رو روی هوا قاپید _ان شالله بچه ی شما دوتا رو هم من ببینم به همین زودی
بیشتر خجالت کشیدم ...امیرعلی ظاهرا به صحبتهای عمو گوش میکرد ولی چین ظریف پیشونیش
نشون میداد متوجه حرفهای ماهم هست و من بیشتر احساس شرم کردم ...
خنده ریز ریز عطیه هم رفته بود روی اعصابم از بین دندونهام کوفتی نصیبش کردم که میون خنده
اش گفت: مطمئنم امیرعلی االان حسابی آتیشیه متنفره از این حرفها و صحبتها که به جای باریک
میکشه
ل*ب پایینم رو زیر دندونم گرفتم_عطی خجالت بکش می فهمی چی میگی!
عروسک امیرسام رو براش کوک می کرد_عطی و درد اسمم و کامل بگو خوبه بهت هشدار داده
بودم شوهرت همین الانم برزخیه ها
زیر چشمی نگاهم رو چرخوندم روی امیرعلی ...نه انگار خدا رو شکر دیگه متوجه عطی گفتن من
نشده بود... ولی مونده بود اخم روی پیشونیش!
بدن بی حالم رو روی تخت جابه جا کردم تا گوشیم رو جواب بدم ولی محسن زودتر از من گوشی
رو برداشت و تماس رو وصل کرد و مهلت نداد ببینم کی پشت خطه!
فقط صدای محسن رو میشنیدم_سلام ...شما خوبین ..هست ولی داره میمیره !
چشمهام گرد شدو باصدایی که از شدت گلودرد دورگه شده بود گفتم: کیه محسن ؟
جوابم و نداد و همون طور که با پشت خطی صحبت میکرد برای محمد چشم و ابرو اومد ...معلوم
بود دارن آتیش میسوزونن
_ نه بابا چیز مهمی نیست ...فقط کمی تا قسمتی رو به موته...ناراحت نشین به دیار باقی که
شتافت خبرشو بهتون میدم فقط مژدگونی ما یادتون نره
عصبی شده بودم ولی توان تکون خوردن هم نداشتم و محسن هم حسابی جدی حرف میزد ولی
محمد می خندید
_بده من گوشی رو کی بهت گفت جواب بدی؟ اصلاکیه ؟ چرادری وری میگی!
بازم توجهی به من نکرد ولی لحنش تغییر کردو تخس شد_نه بابا چیزیش نیست ...باز این
دردونه سرما خورده ماهم شدیم نوکرش ...باور کنین چیزیش نیست فقط یک تب بالای چهل
درجه و گلودردو آبریزش بینی! همین! محیا زیادی لوسه و گرنه چیزیش نیست !
هم خنده ام گرفته بود هم دلم می خواست کله جفتشون رو بکنم مامان با چه دونفری من رو تنها
گذاشته بود و رفته بود با بابا مهمونی !
محسن_چشم...گوشی گوشی
موبایلم رو گرفت سمتم _بگیر شوهرت داره پس میفته بهش بگو چیزیت نیست ...خواهشا خودت
و براش لوس نکن
چشم غره ای بهش رفتم و حسابی حرصی شدم... از اون وقت این دری وری ها روداشت به
امیرعلی میگفت؟!
با زحمت سلام بلندی تونستم بگم چون حسابی گلوم می سوخت بدترین چیزی که توی سرما
خوردگی بودو همیشه من دچارش میشدم!
صدای نگرانش تو گوشم پیچید_سلام محیا چی شده؟
🌺💕🌺💕🌺💕🌺
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی
دل نشکستیم
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
آدمها! ساعت شنی نیستند...
که سر وتهشان
کنی دوباره
از اول شروع شوند!
آدمها
گاهے تمام می شوند...
گاهی فقط با یک حرف...!
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
بهترین روز زندگیم
روزیه که بهت برسم...
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست پی می بريم؟
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره محشر و خنده دار «مهران غفوریان»که مهران مدیری را از خنده منفجر کرد
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
May 11
آدم ها مثل عطر می مانند
هرچہ خالص تر باشند
ماندگاریشان بیشتر است...
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
دوست داشتن تو
شبیه آخرین چکّه ی آبی است
که مسافر مانده در بیابان را به آبادی می رساند
شبیه آخرین کبریت یک کوهنورد گم کرده راه در لبه ی پرتگاه دور و سرد
شبیه جُستن کوره راهی در جنگل
و دست انداختن به آخرین تکه تخته ای که موج ها می آورند
شبیه شعری است
در حاشیه ی کتابی کهنه
به دست خطی آشنا...
ببین:
عشق ته ته ته تاب من است
وقتی که بی تاب تواَم...
❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
ولادت امام باقر2.gif
144.4K
میلاد امام باقر (ع) و حلول ماه رجب مبارک
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی فهمید کلکش چی بود؟😄👌
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🥀عکس نوشته ایتا🥀
کی فهمید کلکش چی بود؟😄👌 #کانال_عکس_نوشته_ایتا @aksneveshteheitaa
من فهمیدم 👍
دوتاچاقو تودستشه😂😂😂
❤️😘ولادت امام محمد باقر (ع)وفرارسیدن ماه پرخیروبرکت رجب المرجب مبارک❤️😘
@aksneveahteheitaa
#مهندس واقعی تویی بقیه اداتوهم نمیتونن دربیارن
روزت مبارک
@aksneveshteheitaa