فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلبریتیهای ایرانی و کرهای به مسئولیت اجتماعی خود چگونه عمل کردند؟
اونا کمکهای مالی میکنن سلبریتیهای ما هم غر میزنن یا کاسبی راه انداختند
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🛑فوووررری فوووررری🛑
به اطلاع دوستان عزیز میرسانیم که پادزهر ویروس کرونا را پیدا کردند و تی آزمایشات بسیار بسیار دقیق توانستند به این موفقیت برسند ...
دستورالعمل درست کردن پادزهر ویروس کرونا🦠: 👇
مقداری گلاب را روی سیر و زنجبیل بریزید و بجوشانید کمی عرق نعنا به آن بیفزایید بعد از خنک شدن یک لیوان میل فرمایید شما واکسن کرونا را زدید..
روی دو فرد جهت پیشگیری تست شده و برای پیشگیری به مبتلا شدن به ویروس کرونا🦠 بسیار موثر هست .
لطفا نشر دهید که مردم مطلع شوند و از استرس آنها بکاهد انشالله .
برای عزیزانتون حتما حتمابفرستید❤️
#کانال_کمال_بندگی
@hedye110
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
#انعـــکاس چیــــزی باش کـه
میخواهی در دیگـــران ببینی
اگر عشــــــق میخواهی عشق
بورز اگر #صداقت میخواهی
راستگو باش و اگر احتــــرام
میخـواهی احتــــرام بگـــذار.
@aksneveshteheitaa
4_5956108213408499335.mp3
4.66M
🎧 شاخ و برگ بلا رو رها کن!!!
اگه مخوای از #کرونا رهای و نجات پیدا کنی صد درصدی
▪️پیام بسیار مهم
▫️دانلود واجب و نشر حداکثری
🌹 #کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_41😍✋
یک گوله آرامش قل خورد توی وجودم و لبخند زدم و و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه ام
بوسیدم
اخم مصنوعی کردو بازم اعتراض
_محیا خانوم!
لب چیدم و تخس گفتم: خب چیه ذوق کردم ...
اولین دفعه ایه که دلت برای من تنگ میشه... بعداین همه مدت
نگاهش گم شد توی نگاهم
_ ببخش محیا...میدونم ولی خب من....
یعنی...
پریدم وسط حرفش و نزاشتم ادامه بده قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم!برای همین با
شوخی گفتم:منم خیلی دلم برات تنگ شده بود بازم معرفت تو که اومدی دیدنم ! من که هر وقت
دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم !
لبخند تلخی نشست روی صورتش
– که اونم همیشه من ...
ادامه حرفش رو خورد و پوفی کشید...نمیدونستم یک جمله اینجوری بهم میریزه امیرعلی رو!
-بیخیال گذشته دیگه...باشه؟!
زل زد توی چشمهام
_داره دوماه میگذره از عقدمون و من هنوز یک بار درست و حسابی نبردمت گردش...
خب بابا دیگه نمیتونه مثل قدیم سرپا باشه و کارها گردن منه ...من وببخش محیا
نمیتونم دوران عقد پر خاطره ای برات بسازم مثل بقیه...دیگه حالامیترسم از پشیمون شدنت!
این دومین گوله آرامش بود یعنی الان نفسهام بند شده بود به نفسهاش که میترسید از پشیمونیم
که من مطمئن بودم اتفاق نمی افته؟؟!
آروم گفتم: همین که هستی خوبه ...همین که حس کنم دوستم داری لحظه لحظه هایی رو که
باهات هستم برام میشه خاطره ...من نمی خوام مثل بقیه باشیم می خوام خودمون باشیم...
محیاقربون این گرفتاربودن و خستگیت ...
تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده وصمیمیم و لب زد_خدا نکنه
دستش رو که بین دو دستم حصار کرده بودم فشار آرومی دادم و گفتم: همین که با همه خستگیت
اومدی اینجا و همیشه لبخند رو لبته برام دنیا دنیا می ارزه حاضرم همیشه تو خونه بمونم و بیرون
نرم ولی تو باشی و فکرت مال من باشه!مگه فقط گردش رفتن و خوش گذرونی خاطره میسازه
وقتی دلنگرانم میشی برام میشه خاطره!
لبخند محوی صورتش و پر کرد که گفتم: میدونی امیرعلی از وقتی فهمیدم دوست دارم؛ همیشه
بایک رویا خوابیدم ... اینکه تو خسته بیای خونه و دستها و لباسهات کثیف باشه و من کمکت کنم
دستهات رو بشوری... بهت بگم خسته نباشی یک کمم غربزنم چرا لباست کثیف شده... !
آروم خندیدو زیرلبی گفت: دیونه ای ؟! همه دنبال یک شوهر نمونه میگردن که با افتخار کنارش
قدم بردارن اونوقت تو آرزوی شستن دستهای سیاه و لباس کثیفم و داشتی؟
نگاهم رو از چشمهایی که حالا برق میزدن گرفتم و خیره شدم به دکمه های ریز و سفید سر
آستینش
_ افتخار میکنم کنارت قدم بردارم چون میدونم یک شوهر واقعی هستی که میتونم بهت تکیه کنم
...داشتن ظاهر مدو مارک که فقط چشم پرکنه به درد من نمی خوره ...چیزی که من و خوشحال
میکنه اینه که تو باهمون دستهای سیاهت عجله کنی بیای دنبالم برای اینکه من توی شب معطل
نشم...خیالم راحته اگه جایی کارم گره بخوره یا جایی باشم که بترسم و بهت زنگ بزنم سریع
خودت رو بهم میرسونی و من به جون می خرم اون لباسهای سیاه کارت رو که از عجله یادت رفته
باشه دربیاری...میشه برام افتخار که برات مهم بودم !
دستش مشت شد بین دست هام ..نمیدونم چرا کلافه شد !
نگاهش به زانوهاش بود و نفس میکشید عمیق ولی آروم و شمرده ! خواست حرفی بزنه که صدای
محسن بلند شد که در جواب مامان تازه رسیده می گفت _آقا امیرعلی پیش محناست
دستش از بین دستم کشیده شدو ایستاد... خیلی با عجله گفت:ان شالله بهتر باشی ...من دیگه
برمحتی مهلتم نداد برای خداحافظی
دوروز گذشته بود و من هنوز فکر می کردم
چرا اون شب امیرعلی زود گذاشت و رفت و حتی روز
بعد فقط یک احوال پرسی ساده ازم کرد! ...نمیفهمیدم چرا یکدفعه امیرعلی مهربون شده میشدامیرعلی قدیمیه اول عقدمون ...نمی دونم یعنی اون شب من حرفی زدم که ناراحت شد؟!
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتیبههای ترکخورده خواندنش سخت است ...
#سجاد_سامانی
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
درد یک عاشق دلتنگ فریب خورده را
ماهی تنهای توی تُنگ میفهمد فقط
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽تحلیل اشعار دوران کودکیمان توسط محمدرضا علیمردانی
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این معلم با گچ رو تخته سیاه چی خلق میکنه ..!👌
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
اینقدر که ما شایعات رو جدی گرفتیم خود شایعه خودشو جدی نگرفته، یعنی روزی دوبار میره جلو آینه زل میزنه تو چشمای خودش میگه خدایی اینا با منن؟؟
#کرونا
😅 🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد اینجوری حال و احوال کنید😂😂😂😂
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa