eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی بدون خانومم...... @aksneveshteheitaa
هدایت شده از کانال گسترده تبسم1k+
💐 بانوی عزیز که دنبال کار در منزل با درآمد عالی هستید 😔 بهتون پیشنهاد میکنم بیاین و ببینید که با شرایط ویژه که اینجا هستن راحت 👌کسب درآمدمیکند🤑 https://eitaa.com/joinchat/3905814546Ca17c6ba906 حداقل ماهانه 1،000،000 تومان مطمئن باشید شماهم به راحتی صاحب درآمد خواهید شد😍 یک لحظه وقت بزار پشیمون نمیشی😉🔷شرایطش توی کانال سنجاق شده🔮
هدایت شده از کانال گسترده تبسم1k+
❤️کانال تخصصی پوست و مو❤️ اینجاهم میتونی به زیباییِ خودت کمک کنی👸 و مشاوره بگیری👩‍🔬 هم خودت فروشنده بشی و داشته باشی😍 وهم هدیه بگیری🎁 دیگه بهتر ازاین چی میخوای؟ زودبیا تا پاک نشده🧚‍♂ https://eitaa.com/joinchat/3905814546Ca17c6ba906
CQACAgQAAxkDAAECtnZekCVVItGhZKsacKK_zidWkoYkNgAC_QkAAiDCeVCPauHjTdCtQRgE.mp3
6.36M
خالقا امروزم شاد وسرحالم، وحس زیبایی دارم ‌آغوشم‌ را برای خیر و برکت و عشق میگشایم و هر دم و بازدم زندگیم سرشار از نظم الهی است.🥰😍🤩 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @aksneveshteheitaa ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
سرد است هوا بیرون اگر می‌روی دست‌های مرا هم با خودت ببر! @aksneveshteheitaa
ای خوب‌تر از لیلی بیم است که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم 🔻سعدی 🆔 @aksneveshteheitaa
حق ندارى به كسى دل بدهى الا من پيش روى تو دو راه است فقط من يا من! 🔻مهيا_غلامى 🆔 @aksneveshteheitaa
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 😍 عمه: _ مسموم شدی؟!! نگاه دزدیدم از عمه - نمی دونم از صبح زیاد حالم خوب نبود عمه _جوشونده می خوری؟ جوشونده حالم مگه با جوشونده های ضد تهوع عمه خوب میشد؟ ! -اذیت نشین بهترم! عمه رفت سمت آشپزخونه - چه تعارفی شدی تو الان برات درست میکنم!! کلافه نفس کشیدم چه بد بود نقش بازی کردن ! چادر رنگی رو روی سرم مرتب کردم و زیر لب اذان و اقامه می گفتم امیرعلی نماز بسته بودو من با نگاهم قربون صدقه اش می رفتم... دست هام رو تا نزدیکی گوشم بالا آوردم... یاد کردم بزرگی خدا رو و نماز بستم.... با بسم الله گفتنم انگار معجزه شدو همه وجودم آروم! نمازم که تموم شد سجده شکر رفتم و با بلند شدنم امیر علی جوشونده به دست رو به روم و نزدیک نشست...!! -قبول باشه! لبخندی زدم –ممنون قبول حق اخم ظریفی کرد -حالت بد شد؟ -چیز مهمی نبود عمه شلوغش کرد دل نگران گفت: چرا صدام نزدی؟ خوشحال از دل نگرانی های امروزش گفتم: _ خوبم امیرعلی باورکن!! – مطمئن باشم ؟؟ سرم و چرخوندم –آره مطمئن مطمئن ...مرسی که هستی و دل نگران ! نگاهش رو به چشمهام دوخت موج میزد توی چشمهاش محبت! ... -نمازت رو بخون ... جوشونده رو هم بخور!! شب شده بود و من با چادر بعد خوندن نماز عشا بی حال کف اتاق افتاده بودم .. نهار نتونسته بودم بخورم و خدا رو شکر عمه گذاشته بود به پای مسمومیتم ... ولی چشم غره های عطیه که به من و امیر علی می رفت نشون میداد که میدونه چرا نمی تونم نهار بخورم !... فکر می کردم توی معده ام یک گوله آتیشه ... معده ام خالی بودولی همش بالا می آوردم ... فشارم پایین بود و همه رو دل نگران کرده بودم به خصوص امیرعلی رو که همش زیرلب خودش و سرزنش می کرد!! امیر علی وارد اتاق شدو تلفن همراهش رو گرفت سمتم –بیا مامانته... گوشی رو به گوشم چسبوندم صدام لرزش داشت به خاطر حال خرابم - سلام مامان!! صدای مامان نگران تر از همه - سلام مامان چی شده؟؟ بیرون چیزی خوردی؟ -نه ولی حالم اصلا خوب نیست! -صبحم که میرفتی رنگ به رو نداشتی مادر... چشمهام رو که از درد معده روی هم فشار میدادم و باز کردم ... امیرعلی تو اتاق نبود... بازم بغض کردم _ مامان میاین دنبالم؟ -نه مامان عمه ات زنگ زد اجازه خواست اونجا بمونی طفلکی امیرعلی خیلی دل نگرانته... دوست داره پیشش باشی خیالش راحت تره ... شب و بمون با اون حال خرابمم خجالت کشیدم ولی یک حس خوبی هم داشتم... _آخه...! -آخه نیار مامان بمون ... امیرعلی شوهرته دخترم این که دیگه خجالت نداره دلم ضعف رفت برای این صحبتهای مادر دختری که مثل همیشه از پشت تلفن هم مامان درک کردحالم رو ... بی هوا گفتم: _دوستتون دارم مامان! مامان خندید _منم دوستت دارم ... کاری نداری؟! -نه ممنون! مامان - مواظب خودت باش سلامم برسون چشم آرومی گفتم و بعد خداحافظی کردم و تماس قطع شد... آهسته دستم رو پایین آوردم و نگاهم روی تلفن همراه ساده و معمولی امیرعلی موند! با صدای باز شدن در اتاق سربلند کردم و امیر علی اومد تو اتاق و کنارم نشست: -چیزی می خوری برات بیارم؟!! به نشونه منفی سر تکون دادم و خجالت زده گفتم: _ببخشید دست خودم نیست نمی دونم چرا اینجوری شدم،همش توی ذهنم... نزاشت ادامه بدم: – چرا ببخشید؟! درک میکنم حالت رو عزیزِمن خودم هم اینجوری بودم فقط یکم خوددارتر... سرم و به شونه اش تکیه دادم - تو خواستی من شب اینجا بمونم؟؟ دست کشید به موهاش -آره ...ناراحت شدی؟! -نه ...فقط خجالت می کشم! خنده کوتاهی کرد –قربون اون خجالتت بشه امیرعلے! 💕🌷💕🌷💕🌷💕🌷 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
دوستان پوزش بابت تاخیر در ارسال رمان 🌺🌺🌺
به مادرم گفتم: دیگر تمام شد. گفتم: "همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد؛ باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم." 🔻فروغ_فرخزاد 🆔 @aksneveshteheitaa
سال‌ها رفت و هنوز ... یک نفر نیست بپرسد از من ، که تو از پنجره‌ی عشق ؛ چه‌ ها می‌خواهی ...؟؟؟ 🔻 قیصر امین پور 🆔 @aksneveshteheitaa
احوال من این است چه دانی چه ندانی هر روز به پای غم تو میروم از دست 🔻محمدرضاکمال_پور 🆔 @aksneveshteheitaa
وقتی یکی هست..... @aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا