eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
وقتى زنان مكّه از موضوع با خبر مى شوند خديجه را سرزنش مى كنند و مى گويند: چرا خواستگار به اين خوبى را رد كردى؟ مگر تو نمى خواهى شوهر كنى؟ خديجه هيچ جوابى به آنها نمى دهد. او سكوت مى كند ولى قدرى ناراحت مى شود. تا كى او بايد اين حرف ها را بشنود؟ كاش مادرش، فاطمه زنده بود. آن وقت خديجه مى توانست با او درد دل كند. مادرِ خديجه، زنى بود مؤمن، از نسل ابراهيم(ع). تا زمانى كه او زنده بود خديجه هيچ غمى نداشت. خديجه اين پاكى قلب را از مادر به ارث برده است. اكنون خديجه براى زيارت قبر مادر مى رود. او ساعتى كنار قبر مادر مى نشيند. بعد كنار قبر پدر مى رود. هوا رو به تاريكى است، خديجه از جا برمى خيزد تا به خانه برگردد.💖💖💖 آن خانم كيست كه به سوى خانه خديجه مى آيد؟ او خواهر خديجه است و نامش "هاله" است. او به ديدار خواهرش مى رود. من مدّتى صبر مى كنم. ساعتى مى گذرد، اكنون هاله از خانه خديجه بيرون مى آيد. ما به سويش مى رويم تا با او سخن بگوييم. من براى هاله توضيح مى دهم كه دارم براى جوانان، كتابى در مورد خديجه مى نويسم. دوست دارم بدانم چرا خديجه به همه خواستگاران خود جواب رد مى دهد. او نگاهى به ما مى كند و به فكر فرو مى رود. بعد از مدّتى از ما مى خواهد كه به خانه او برويم تا براى ما سخن بگويد. قدرى راه مى رويم. وقتى به درِ خانه او مى رسيم همسر او به استقبال ما مى آيد. حتماً مى دانى كه عرب ها خيلى مهمان نواز هستند. وارد خانه مى شويم، دو دختر را مى بينيم كه در حياط خانه مشغول بازى هستند. وارد اتاق مى شويم، من قلم به دست مى گيرم و هاله سخن مى گويد: روز عيد بود و مردم مكّه كنار كعبه جمع شده بودند. همه جا جشن و سرور بود. عدّه اى شيرينى و شربت مى دادند. همه آنها لباس هاى نو پوشيده بودند. خديجه كنار كعبه آمده بود و به مردم نگاه مى كرد. او از بت هايى كه مردم مى پرستيدند بيزار بود و به دنبال روشنايى مى گشت. در آن روز مسافرى از شام به مكّه آمده بود و در گوشه اى نشسته و به فكر فرو رفته بود. خديجه متوجّه شد آن مسافر، يكى از پيروان حضرت عيسى(ع)است كه به اينجا آمده است. خديجه نزد او رفت. چند نفر ديگر هم دور آن مسافر جمع شده بودند. مسافر رو به آنها كرد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان خواهد داد. خديجه از شنيدن اين مطلب خيلى خوشحال شد. مژده آمدن آخرين پيامبر قلب او را شاد كرد. از همان روز خديجه منتظر شد! منتظرى كه سر از پا نمى شناخت. به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا در اين سرزمين ظهور خواهد كرد، جبرئيل نازل خواهد شد و سخن خدا را براى بشر خواهد آورد. از همان روز خديجه به انتظار نور نشسته است. او دعا مى كند كه هر چه زودتر اين وعده خدا فرا برسد. 💐💐💐💐🔺💐💐💐💐 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
مسجد خانه دوست است و تو در آن هنگام كه در مسجد حضور پيدا مى كنى، مهمان او هستى و نزد او بسيار عزيز مى باشى. شايد بگويى، خوب معلوم است هر كس كه به مسجد برود و به عبادت خدا مشغول شود و نماز بخواند، خدا او را دوست دارد و به او محبّت مى كند امّا من در اينجا مى خواهم، نكته ديگرى را بگويم و آن اين كه خدا اين حضور در مسجد را دوست دارد، حتّى اگر كسى در مسجد نماز نخواند! آيا اين سخن پيامبر را شنيده اى؟ اى ابوذر! وقتى در مسجد حضور دارى به اندازه هر نفسى كه مى كشى، خداوند مقام تو را در بهشت يك درجه بالا مى برد و فرشتگان بر تو درود مى فرستند. به هر نفس تو در مسجد، خداوند ده حسنه و عمل نيكو در نامه اعمال تو مى نويسد و ده گناه تو را مى بخشد.18 به راستى مسجد نزد خدا چقدر عزيز است كه براى هر نفس كشيدن تو اين همه ثواب قرار مى دهد. حضور تو در مسجد آن چنان مايه خوشحالى و سرور فرشتگان مى شود كه بر تو درود و صلوات مى فرستند. بى جهت نيست كه چون از مسجد بيرون مى آيى و به دنبال كار و كسب خويش مى روى، اين قدر بركت به سوى تو مى آيد، چون درود فرشتگان همراه تو است. به راستى آنان كه با مسجد و خانه خدا قهرند، خود را از چه فيض بزرگى محروم كرده اند و آنان كه با مسجد رفيق هستند، چه سعادت عظيمى را نصيب خود كرده اند. 🌷🌹🔷🌷🌹🔷 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 يك مسافر تنها در شهرى غريب، كجا مى تواند پناه گرفته باشد؟! همه به دنبال او مى گردند. اكنون وقت آن است كه تو را با بزرگ مردى آشنا كنم كه جوانمردى و وفا نيز از او درس مى گيرد. آيا هانى را مى شناسى؟ همان كسى كه در جنگ هاى زيادى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده است. همان كسى كه شيخ قبيله مُراد است، طايفه اى كه چندين هزار رزمنده دارد. البتّه هانى با قبيله هاى ديگر كوفه نيز هم پيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مى شود. اكنون مسلم با خود فكر مى كند و بهترين گزينه را انتخاب مى نمايد. خانه هانى. مسلم با مختار خداحافظى كرده است و به سوى خانه هانى در حال حركت است. بيا ما هم همراه او برويم. درِ خانه هانى به صدا در مى آيد. ــ خدايا! پاسى از نيمه شب گذشته است، كيست كه درِ خانه مرا مى زند؟! هانى برمى خيزد و در خانه را مى گشايد. نماينده امام حسين(ع) به مهمانى آمده است. اكنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت مى كند. مسلم از هانى درخواست مى كند تا به او اجازه دهد چند روزى در خانه اش پناه بگيرد. هانى به فكر فرو مى رود. به راستى كه اين بزرگ ترين تصميم، در زندگى هانى است. او خوب مى داند كه با اين كار، جان خويش را به خطر مى اندازد. اكنون با اين كه بيش از نود سال عمر دارد; امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج مى زند. او كه دم از عشق به امام حسين(ع) مى زند، آيا نبايد اين عشق خود را با عمل ثابت كند؟ اكنون امتحان الهى آغاز شده است. به راستى اگر من و تو جاى هانى بوديم چه مى كرديم؟ آيا از اين امتحان موفّق بيرون مى آمديم؟ هانى رو به مسلم مى كند و مى گويد: "من نمى توانم شخص بزرگوارى چون تو را قبول نكنم; بدان كه در خانه من در سلامت خواهى بود". مسلم در خانه هانى منزل مى كند. صبح فرا مى رسد و ابن زياد كه از يافتن مسلم نا اميد شده است، دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد اصلى شهر جمع شوند. مسجد پر از جمعيّت مى شود; ابن زياد بالاى منبر مى رود و نامه يزيد را براى آنها مى خواند. و سپس چنين مى گويد: اى مردم! يزيد مرا به عنوان امير شما انتخاب نموده است. آگاه باشيد! من با دوستان يزيد از پدر و مادر مهربان تر هستم; امّا با دشمنان از شمشير نيز برّنده تر خواهم بود. بدانيد كه من حاضر را به جاى غايب و دوست را به جاى دوست مجازات خواهم نمود! اين پيام مرا به مسلم برسانيد: "از غضب من بترس و پيش از آن كه گرفتار بشوى شهر كوفه را ترك كن!". ابن زياد به نيروهاى خود دستور مى دهد تا مخالفان به دقّت شناسايى شوند و از رئيس هر قبيله مى خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند. هر روز عدّه اى از ياران مسلم دستگير شده و روانه زندان مى شوند. ابن زياد بسيار عصبانى است. او هنوز نتوانسته است ردّ پايى از مسلم پيدا كند. مسلم در خانه هانى است و ياران او به صورت مخفيانه با او ارتباط دارند. مسلم در اين شرايط سخت، نهضت را به خوبى رهبرى مى كند و اميد دارد با حضور امام حسين(ع) بتواند بر اين شرايط سخت غلبه كند. دروازه هاى شهر كوفه به شدّت تحت كنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدى به ابن زياد مى رسد. ابن زياد مى داند كه مسلم از شهر كوفه خارج نشده است; امّا نمى داند در كجاى كوفه منزل دارد. آيا ابن زياد مسلم را پيدا خواهد كرد؟ همسفر خوبم! بيا دست به دعا برداريم و براى مسلم دعا كنيم.🔷🔷🔷🔷🔷🔷 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>