هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهلششم
كاش يزيد اسيران را به زندان مى برد. حتماً تعجّب مى كنى!
آخر تو خبر ندارى كه يزيد، اسيران را در خرابه اى برده است. در اين خرابه كه كنار قصر يزيد است، روزها آفتاب مى تابد و صورت ها را مى سوزاند و شب ها سياهى و تاريكى هجوم مى آورد و بچّه ها را مى ترساند. نه فرشى، نه رو اندازى، نه لباسى و نه چراغى...
سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانى مى دهند. مردم شام براى ديدن اسيران مى آيند و به آنها زخم زبان مى زنند.
هنوز بسيارى از مردم اين اسيران را نمى شناسند. خدايا! چه وقت حقيقت را خواهند فهميد؟ شب ها و روزها مى گذرد و كودكان همچنان بى قرارى مى كنند. خدايا، كى از اين خرابه بيرون خواهيم آمد؟
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهلششم
امشب، سكينه، دختر امام حسين (ع)، رؤيايى مى بيند:
محملى از نور بر زمين فرود مى آيد. بانويى از آن پياده مى شود كه دست بر سر دارد و گريه مى كند. خدايا! آن بانو كيست كه به ديدن ما آمده است؟
ــ شما كيستى كه به ديدن اسيران آمده اى؟
ــ دخترم، مرا نمى شناسى؟ من مادر بزرگت، فاطمه زهرا هستم.
سكينه تا اين را مى شنود، در آغوش او مى رود و در حالى كه گريه مى كند، مى گويد: "مادر! پدرم را كشتند و ما را به اسيرى بردند".
سكينه شروع مى كند و ماجراهاى كربلا و كوفه و شام را شرح مى دهد. اشك از چشمان حضرت زهرا(س) جارى مى شود.
او به سكينه مى گويد: "دخترم! آرام باش، كه قلب مرا سوزاندى! نگاه كن، دخترم! اين پيراهن خون آلود پدرت حسين(ع) است، من تا روز قيامت، يك لحظه هم اين پيراهن را از خود جدا نمى كنم".
اين جاست كه سكينه از خواب بيدار مى شود.
شب ها و روزها مى گذرد...
نيمه شب، دختر كوچك امام حسين(ع) از خواب بيدار مى شود، گمان مى كنم نام او رقيّه است.
او با گريه مى گويد: "من الآن پدر خود را در خواب ديدم، باباى من كجاست؟".
همه زنان گريه مى كنند. در خرابه شام غوغايى مى شود. صداى ناله و گريه به گوش يزيد مى رسد. يزيد فرياد مى زند:
ــ چه خبر شده است؟
ــ دختر كوچكِ حسين، سراغ پدر را مى گيرد.
ــ سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد.
مأموران سر امام حسين(ع) را نزد دختر مى آورند.
او نگاهى به سر بابا مى كند و با آن سخن مى گويد: "چه كسى صورت تو را به خون، رنگين نمود؟ چه كسى مرا در خردسالى يتيم كرد؟".
او با سر بابا سخن مى گويد و همه اهل خرابه، گريه مى كنند. قيامتى بر پا مى شود، اما ناگهان همه مى بينند كه صداى اين دختر قطع شد. گويى اين كودك به خواب رفته است.
همه آرام مى شوند، تا اين دختر بتواند آرام بخوابد، امّا در واقع اين دختر به خواب نرفته بلكه روح او، اكنون نزد پدر پر كشيده است.
بار ديگر در خرابه غوغايى بر پا مى شود. صداى گريه و ناله همه جا را فرا مى گيرد.🌳🌳🌳
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef