eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 دوباره نگاه می کنم به راه!. کارش جنون است. نگاه تی تی ھم نگران است. دست روی دستش گذاشته و با نگرانی ما را نگاه می کند. ھی تاب می خورد و چیزھایی زیر لب می گوید. فرھاد می گوید: -بسم الله. منم زیر لب می گویم: -بسم الله. قدم اول را برمی دارد. می رویم بالا. نم را می توانم روی پوست سرم حس کنم. گاھی صدای قورقوری می آید. درخت ھایی که شاخه ھایشان توی دل ھم رفته. ھیچ جاده ای نیست. باید از میان درخت ھای کوچک و بزرگ رد شویم. پاھایم را محکم گرفته و دست ھایم را دور گردنش پیچیده. نمی دانم تا کجای این راه می تواند مرا روی پشتش بکشد. گاھی تکانی می دھد به من تا روی کمرش خوب جا شوم. کم کم شیب کوه تند می شود. صدای نفس ھایش را می شنوم. تی تی ھی می رود و برمی گردد ما را نگاه می کند. فرھاد برای بالا رفتن از شاخه ھا کمک می گیرد. می گوید: -باورم کن لیلی. بھم شک نکن. به بودنم. گلویم باد می کند. درد می گیرد. می خواھد خودش را به من ثابت کند!. فرھاد! فرھاد جانم!. یکساعتی می شود که دارد از کوه بالا می رود. حالا وارد مه شده ایم. ھوا سردتر شده و رطوبت بیشتر. چند متر آنطرفتر چشم چشم را نمی بیند. فقط سفیدی است و سفیدی. زمین پر از گل و شل است. کم کم فرھاد نفس کم می آورد. می ایستد با کمری خم. چند نفس عمیق می کشد. می بینم که زانوھایش زیر بار خم شده!. دستش را طرف تی تی دراز می کند. -یه کم آب بده. تی تی از توی بطری آب می ریزد توی لیوان پلاستیکی و می دھد دستش. فرھاد سرش را بالا می گیرد و قلپ قلپ آب می خورد. دھانش را با سرآستینش پاک می کند و برش می گرداند. کاش کمی ھم به من می داد. بالا رفتن را از سر می گیرد. ھر چه جلوتر می رویم خسته تر می شود و بیشتر می ایستد. نفسی می گیرد. خس خس سینه اش بلند و بلندتر می شود. قدم بعدی را که بر می دارد پایش روی زمین گلی لیز می خورد و با صورت می خورد زمین. آخ بلندی می گوید. تی تی در حالیکه روی دستش می زند می آید جلو می گوید: - خدا مره مرگ بده آقا جان!. فرھاد دست به زمین می گیرد و بلند می شود. -برو کنار تی تی. خستگی از صدایش می بارد. تند تند نفسش را از بینی اش می دھد بیرون. به راھش ادامه می دھد. گام ھایش کوتاه تر شده اند و آھسته تر. ھنوز خبری از قله نیست. صدای جیرجیر پیچیده توی درخت ھا. گاھی ھم واق واق سگی می آید. توی مه راه می رویم. ھیچ چیزی معلوم نیست. فرھاد رو به تی تی می گوید: -پتو رو بکش رو سرش. تی تی می آید جلو. پتو را می کشد تا پیشانی ام. فرھاد راه می افتد. ھنوز چند قدم بیشتر نرفته که پایش توی گودالی می رود و زمین می افتیم. تی تی به گریه می افتد. -اقا جان تی سره فیدا! فرھاد دراز به دراز روی زمین خیس افتاده. با حرکت سینه اش بالا و پایین می شوم. دست ھایش را گذاشته زیر زانوھای من تا دردم نگیرد. تی تی می آید زیر بازویش را بگیرد و بلندش کند که فرھاد دستش را پس می کشد و می غرد. -چند بار بگم تی تی. طرف من نیا. نمی خوام کمکم کنی. کمی طول می کشد تا روی دست و پاھایش بلند شود. آرام می گویم: -بیا برگردیم. مرا می فرستد بالای کمرش. -فکرشم نکن. می ریم بالا. @emame_mehraban       🏴🏴🏴🏴