eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌟 سرش را پایین انداخت و قیافه‌ی متفکری به خودش گرفت.سکوت بینمان طولانی شد. می‌خواستم جوابم را بدهد برای همین حرفی نزدم و خودم را منتظر نشان دادم.آهی کشید و گفت:– میشه منم همین سوال رو از شما بپرسم؟ لبخندی زدم و گفتم: –باشه منم جواب می دم اما اول شما بگید.ــ خب فکر می کنم بستگی به علاقه داره اگر آدم همسرش رو از صمیم قلب دوست داشته باشه مشکلاتش رو هم باید قبول کنه.دوباره سکوت شد، خودش سکوت را شکست و پرسید:– شما چی؟ــ من فکر می کنم اگه علاقه برای ظاهر زیبا باشه، دیر یا زود از بین میره،حتی اگر اتفاق بدی هم نیوفته بازم ماندگار نیست. البته نمی خوام انکار کنم که ظاهر هیچ اهمیتی نداره، ولی جز الویتهای من نیست.من بیشتر افکار آدم‌ها برام مهمه. یعنی سعی می کنم که این طور باشه، باید این طور باشه چون کار درست اینه.سرش را با ناامیدی بلند کرد و گفت:– شما با افکار من آشنایی دارید؟برایم سخت بودحرفهایی که درفکرم بود را به زبان بیاورم ولی چاره ایی نداشتم. باید منظورم را متوجه می شد. آب دهانم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم و گفتم: –خب تا حدودی از رفتار و طرز حرف زدن آدم ها میشه پی به افکارشون برد. قبل از این که شما از طریق اون جزوه من رو بشناسید، من می شناختمتون و بارها رفتارتون رو با بچه های کلاس دیده بودم.حتی ترم های پیش.راحت و ریلکس بودن شما با همکلاسی های دخترشاید برای شما عادی باشه، ولی برای من... من بارها دیدم که شما حتی شوخی دستی هم می کنید با دخترها... ببخشید من اصلا نمی خوام از شما ایراد بگیرم. شماواقعا پسر مودب و خوبی هستید.اگر اینارو هم گفتم فقط برای روشن شدن منظورم بود و این که اگر می گم افکارمون بهم نمی خوره یعنی چی.نگاهش را به روبرو دوخته بود و غمگین به نظر می رسید. سرش را به طرفم چرخاند و عمیق نگاهم کرد. تنها کاری که درآن لحظه سعی کردم انجام دهم هدایت چشم هایم به روی دست هایم بود. نفسش را بیرون داد و گفت: –خب شمام با یه نامحرم تواون خونه تنهایید و این اصلا درست... نگذاشتم حرفش را تمام کند گفتم:– اولا: من اونجا کار می کنم خیلی از خانم های کارمند هستند که با یه آقا تو اتاق تنها کار می کنند دلیل نمیشه، هر چیزی به خود آدم و رفتارش بستگی داره.دوما: ما تنها نیستم و یه بچه تو اون خونه هست و من اکثرا تو اتاق بچه هستم و هر وقتم بیرون میام ایشون تو اتاقشون هستند. قبلا که اصلا همدیگه رو نمی دیدیم. در ضمن الان من و شما هم نامحرمیم. با رعایت حد و حدود چه اشکالی داره. من درمورد چیزهایی حرف زدم که با چشم خودم دیدم ولی شما...این بار او حرفم را قطع کردو گفت:– من منظور بدی نداشتم اینو مطرح کردم که بگم من اگه با کسی شوخی کردم بی منظور بوده و فقط یه دوستی ساده بوده. از این حرفش عصبانی شدم. انگار حسودی‌ام هم شده بود با پوزخندی گفتم: –این نوع دوستیها برای من معنی نداره. در ضمن این موضوعی که گفتم یه مثال بود، مسائل دیگه هم هست. وقتی یه نفر فکرش اینجوریه این رو بسط میده تو کل مسائل زندگیش، شما اینجوری زندگی کردیدو بزرگ شدید. شاید افکار و حرفهای من براتون غیر طبیعی باشه، من بهتون حق میدم. من حرف شما رو هم قبول دارم در مورد کار کردن تو خونه‌ی آقای معصومی. خب اگه این کار رو نمی‌کردم بهتر بود. اون روزا شرایط سختی بود، من مجبور شدم. خانوادم هم با کارم مخالف بودند و هیچ کس تاییدم نکرد. وقتی من خودم اشتباهم رو قبول دارم پس دیگه بحثی توش نیست. اما شما...خیلی جدی گفت: –لطفا اینقدر سختش نکنید، من...من... بهتون علاقه دارم و این اصل زندگیه نه چیزایی که گفتید.از اعتراف ناگهانی‌اش جا خوردم و دست وپایم را گم کردم. از طرفی هم تعجب کردم چطور پسر مغروری مثل آرش زود طاقتش تمام شد و اعتراف کرد. احساس خوشایندی بود، ولی زود پسش زدم و همانطور که بلند می شدم گفتم:– متاسفانه ما باهم خیلی فرق داریم، آقا آرش. شما حتی قبول نمی کنید که کارتون درست نبوده و توجیه می کنید.بهتره همینجا تمومش کنیم. خداحافظ. راه افتادم، با گوشه ی چشمم دیدم که همانجا نشسته و عصبانی نگاهم می کند.به طرف ایستگاه مترو پا تند کردم.صدای پایش را شنیدم که می دوید به سمتم.نزدیکم شد و پرسید: –یعنی شما با این که می‌دونستید کارتون اشتباهه، انجامش دادید؟با غضب نگاهش کردم و گفتم:– من مجبور بودم، داستان تصادف رو که براتون تعریف کردم. اصلا این موضوع ها با هم زمین تا آسمون فرق دارند. ربطی به هم ندارند. ✍ ... 💐💐💐💐🌟💐💐💐💐 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd