AUD-20200413-WA0000.mp3
8.07M
🍃🌸🎼 آوای بسیار شاد و محلی آذری
🍃💙 بنام لاله لر 😍.
سلام صبحتون بخیر
@aksneveshtehEitaa
عشق یعنی
همینجوری که هستی بخوانت
نه اونجوری که دلشون میخواد !
@aksneveshtehEitaa
خوشحالی یعنی
یکی بیاد تو زندگیت که باهاش
احساس آرامش و خوشبختی کنی
@aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_سی_ام
دستانم را از دور کمـ ـرش باز کردم و بی حال روی صندلی کارم ولو شدم....
مشتی قربون نگران نگاهم کرد و گفت:آقا حالتون بهتره؟
توان اینکه زبان بچرخانم و ازش تشکر کنم را نداشتم.....
سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و چشمانم را چند بار بر هم فشردم که گفت:باشه آقا پس با اجازتون من برم سرکارم.....اگر کاری داشتید صدام کنید....
چند قدمی در نرسیده بود که به زحمت لب های خشکیده ام را از هم باز کردم و گفتم: مشتی قربون؟
به سمتم چرخید و گفت:جانم آقا؟
آب دهانم را فرو دادم و با همان لحن گفتم:بیا یه لحظه کارت دارم.....
چند قدم رفته را برگشت و گفت:جانم آقا....امر بفرمایید...
بدن بی حالم را روی صندلی تکان دادم و گفتم:امروز آگهی داشتیم...کسی مراجعه داریم؟
سر تکان داد و گفت:آره آقا داریم اما می خوام بهشون بگم که برن یه روز دیگه بیان....
دستم را به لیوان روی میز رساندم،به لـ ـبم نزدیکش کردم و جرعه ای آب نوشیدم تا دهانم از آن حالت خشکی در بیاید...
نگاهش کردم و گفتم:نمی خواد....بگو بیاد...هرکی می یاد به ترتیب بفرستشون داخل....
مردد نگاهم کرد و گفت:آخه شما که حالتون خوب نیست آقا چطوری...
میان حرفش آمدم و با جدیت گفتم:من حالم خوبه مشتی قربون... کاری رو که گفتم انجام بده لطفا....
وقتی قاطعیت را در کلامم دید،سری به نشانه ی تایید حرفم تکان داد و گفت : چشم آقا الان می فرستمشون بیان تو......شما کاری با من ندارین؟
نگاهش کردم و گفتم:نه می تونی بری سرکارت مشتی قربون...
کلای نمدی اش را روی سر گذاشت و گفت:چشم آقا پس با اجازتون فعلا....
و از در بیرون رفت....
دستانم را لابه لای موهایم فرو بردم و با دست به سمت بالا هلشان دادم....
فکرم خیلی بهم ریخته بود....اصلا نمی تواستم تمرکز کنم....
برای اینکه به چیزی فکر نکنم ،سرم را با برگه های روی میزم گرم کردم.....
اما هرکار می کردم باز هم فکر به سمت ماهان و اتفاقات این اخیر معطوف می شدو به کل همه چیز از ذهنم می پرید....
عصبی خودکار را روی میز کوبیدم و انگشتانم را در هم قلاب کرده و زیر سرم گذاشتم....
با چند تا تقه ای که به در خورد،صاف نشستم.....
صدایم را صاف کردم و با لحنی خشک و جدی گفتم: بله بفرمایید....
با صدای باز شدن در سرم را از روی برگه ها بلند کردم و به مردی میانسال که در آستانه ی چارچوب در در ایستاده بود،دوختم.
نگاهی اجمالی به سرتا پایش انداختم ....اشاره به صندلی مقابلم کردم و گفتم: بفرمایید ...خواهش می کنم....
در را پشت سرش بست و با تشکر کوتاهی روی صندلی چرمی مقابلم جای گرفت....
از لحاظ شرایط روحی اصلا آمادگی مصاحبه را نداشتم .....
باز هم وجدان درونم به صدا در آمد:شرایط روحی چیه بهراد؟ تو الان باید فقط و فقط به فکر منافع شرکت باشی.....وقتی پای منافع شرکت در میونه تو باید از خودتم بگذری این رو یادت نره هیچ وقت...حالا زود باش مصاحبه رو شروع کن....
آب دهانم را فرو دادم....کف دستان عرق کرده ام را روی میز گذاشتم...سعی کردم به خودم مسلط باشم....
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست اون لحظه ای که فکر میکنی خیلی شاخی 😁😂
@aksneveshtehEitaa
بهترین حس دنیا
پیدا کردن کسی هست
که همه اشتباهات و ضعف های تو رو میدونه
و هنوزم فکر میکنه تو فوق العاده ای
@aksneveshtehEitaa
آهنگ زیبای #دریا_شو_تا_ماهی_شوم
خواننده: #کسری_زاهدی
#آهنگ_زیبا
#موسیقی
#ahang_nabb
#muzic
@aksneveshteheitaa