eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200413-WA0000.mp3
8.07M
🍃🌸🎼 آوای بسیار شاد و محلی آذری 🍃💙 بنام لاله لر 😍. سلام صبحتون بخیر @aksneveshtehEitaa
عشق یعنی همینجوری که هستی بخوانت نه اونجوری که دلشون میخواد ! @aksneveshtehEitaa
+ باهاش چه نسبتی داری _ مالک قلبمه @aksneveshtehEitaa
خوشحالی یعنی یکی بیاد تو زندگیت که باهاش احساس آرامش و خوشبختی کنی @aksneveshtehEitaa
دستانم را از دور کمـ ـرش باز کردم و بی حال روی صندلی کارم ولو شدم.... مشتی قربون نگران نگاهم کرد و گفت:آقا حالتون بهتره؟ توان اینکه زبان بچرخانم و ازش تشکر کنم را نداشتم..... سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و چشمانم را چند بار بر هم فشردم که گفت:باشه آقا پس با اجازتون من برم سرکارم.....اگر کاری داشتید صدام کنید.... چند قدمی در نرسیده بود که به زحمت لب های خشکیده ام را از هم باز کردم و گفتم: مشتی قربون؟ به سمتم چرخید و گفت:جانم آقا؟ آب دهانم را فرو دادم و با همان لحن گفتم:بیا یه لحظه کارت دارم..... چند قدم رفته را برگشت و گفت:جانم آقا....امر بفرمایید... بدن بی حالم را روی صندلی تکان دادم و گفتم:امروز آگهی داشتیم...کسی مراجعه داریم؟ سر تکان داد و گفت:آره آقا داریم اما می خوام بهشون بگم که برن یه روز دیگه بیان.... دستم را به لیوان روی میز رساندم،به لـ ـبم نزدیکش کردم و جرعه ای آب نوشیدم تا دهانم از آن حالت خشکی در بیاید... نگاهش کردم و گفتم:نمی خواد....بگو بیاد...هرکی می یاد به ترتیب بفرستشون داخل.... مردد نگاهم کرد و گفت:آخه شما که حالتون خوب نیست آقا چطوری... میان حرفش آمدم و با جدیت گفتم:من حالم خوبه مشتی قربون... کاری رو که گفتم انجام بده لطفا.... وقتی قاطعیت را در کلامم دید،سری به نشانه ی تایید حرفم تکان داد و گفت : چشم آقا الان می فرستمشون بیان تو......شما کاری با من ندارین؟ نگاهش کردم و گفتم:نه می تونی بری سرکارت مشتی قربون... کلای نمدی اش را روی سر گذاشت و گفت:چشم آقا پس با اجازتون فعلا.... و از در بیرون رفت.... دستانم را لابه لای موهایم فرو بردم و با دست به سمت بالا هلشان دادم.... فکرم خیلی بهم ریخته بود....اصلا نمی تواستم تمرکز کنم.... برای اینکه به چیزی فکر نکنم ،سرم را با برگه های روی میزم گرم کردم..... اما هرکار می کردم باز هم فکر به سمت ماهان و اتفاقات این اخیر معطوف می شدو به کل همه چیز از ذهنم می پرید.... عصبی خودکار را روی میز کوبیدم و انگشتانم را در هم قلاب کرده و زیر سرم گذاشتم.... با چند تا تقه ای که به در خورد،صاف نشستم..... صدایم را صاف کردم و با لحنی خشک و جدی گفتم: بله بفرمایید.... با صدای باز شدن در سرم را از روی برگه ها بلند کردم و به مردی میانسال که در آستانه ی چارچوب در در ایستاده بود،دوختم. نگاهی اجمالی به سرتا پایش انداختم ....اشاره به صندلی مقابلم کردم و گفتم: بفرمایید ...خواهش می کنم.... در را پشت سرش بست و با تشکر کوتاهی روی صندلی چرمی مقابلم جای گرفت.... از لحاظ شرایط روحی اصلا آمادگی مصاحبه را نداشتم ..... باز هم وجدان درونم به صدا در آمد:شرایط روحی چیه بهراد؟ تو الان باید فقط و فقط به فکر منافع شرکت باشی.....وقتی پای منافع شرکت در میونه تو باید از خودتم بگذری این رو یادت نره هیچ وقت...حالا زود باش مصاحبه رو شروع کن.... آب دهانم را فرو دادم....کف دستان عرق کرده ام را روی میز گذاشتم...سعی کردم به خودم مسلط باشم.... 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
دل بر تو نهم که راحت جان منی @AKSNEVESHTEHEITAA
پسری که غیرتی نمیشه باید روسری سرش کنه..... @aksneveshtehEitaa
بهترین حس دنیا پیدا کردن کسی هست که همه اشتباهات و ضعف های تو رو میدونه و هنوزم فکر میکنه تو فوق العاده ای @aksneveshtehEitaa
من همانم که تمام شده وقف دل تو @aksneveshtehEitaa