eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
چرا خديجه اين پيشنهاد را قبول نكرد؟ خيلى ها آرزو دارند ملكه يمن بشوند. يمن، بهشت روى زمين است! آنجا ديگر از اين هواى گرم و خشك خبرى نيست. شنيده ام كه ابوسفيان، ابوجهل و خيلى ها به خواستگارى خديجه آمده اند و خديجه به هيچ كدام آنها روى خوش نشان نداده است; زيرا همه آنها به طمع مال و ثروت به خواستگارى او آمده اند. ولى ماجراى خواستگارى شاه يمن با خواستگاران قبلى فرق مى كند، او به طمع ثروت خديجه به خواستگارى نيامده است، همه ثروت يمن در دست اوست، او هرگز نيازى به ثروت خديجه ندارد. پس راز اين خواستگارى چيست؟ ما بايد فكر كنيم و اين راز را كشف كنيم... فهميدم. شاه يمن به دنبال زيبايى و جمال خديجه است! او شنيده است كه خديجه، زيباترين بانوى عرب است و براى همين شيفته او شده است! جالب است بدانى كه يمن زير نظر حكومت ايران اداره مى شود. پادشاه ساسانى يكى از ايرانيان را به عنوان شاه يمن انتخاب كرده است. اكنون شاه يمن مى خواهد ازدواج كند. مردم يمن همه عرب هستند، او مى خواهد يك زن عرب بگيرد و او را ملكه آنجا كند تا مردم به حكومت او رضايت بيشترى نشان بدهند. آرى، اگر ملكه، عرب باشد آنها ديگر حكومت را حكومتى عربى مى دانند. شاه يمن به دنبال زيباترين زن عرب است، ملكه بايد زيبا باشد. 💖💖💖💖🔻💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat @hedye110
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
جانانم......... 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
4_6021703110026594187.mp3
325.8K
🎵توبه +حاج‌آقامصباح‌یزدی🌿 ...😌 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
مداحی آنلاین - مولا پدرمونه دستش رو سرمونه - بنی فاطمه.mp3
6.53M
احساسی 🍃مولا پدرمونه 🍃زهرا مادرمونه 🎤 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول باید اینو بگم که..😂 نمیخوام متن بالا رو بگم بابا😒 این استوری بالا رو دیدی 😱 من یه کانال دارم که کلا از این استوری ها میزاره 🔥 استوری❤️ استوری✌️🏻😇 استوری 😹 استوری..😋 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️یک شـب پراز آرامـش 🎄یک دل شـادو بی غصه ❄️یک زنـدگی آروم 🎄وعاشقانـه ❄️ویک دعای خیر از 🎄تـه دل ❄️نصیب لحظه هاتون 🎄تواین شب سرد زمستانی ❄️خـونـه دلتـون گـرم 🎄شبتون خـوش در پناه خــدا 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر یکی از اعضای محترم کانال بیماره درخواست کرده از شما عزیزان براش دعا کنیم هرکس پیام من رو خوند جهت شِفای همه ی بیماران مخصوصا دوست عزیزمون خانم فاطمه احمدی یه حمد شِفا و صلوات عنایت کند🙏🙏🙏🌹🌹🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌞💖🌞💖🌞💖🌞💖🌞
‌‌‌‌‌🎆✨🌙--------------------🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
✨ از منطقِ تو دلیل می بارد عشق! تأویل چه بی بدیل می بارد عشق! یک سوره به نامِ عشق نازل شده است از چشم ِتو جبرئیل می بارد عشق! 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
💭 یکم خلاق باشید دیگه، چیه این قربون صدقه‌های تکراری. مثلا بجای دوسِت دارم، بهش بگید «شاید چون پرواز بلد نبودم سقوط کردم وسطِ دوست‌داشتنت» :))))) 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان مطربا دف را بکوب و نیست بختت غیر از این... ♥️😌 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
وقتی یکی داره تلاش میکنه که خوشحالت کنه حتی اگه نتونه ام خیلی با ارزشه :))) 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
بایدبرای خانه، خرید می کردم مادر برای شام، برادرم و همسرش را دعوت کرده بود. کلی هم خرید برایم اس ام اس داده بود، تا انجام بدهم. ماشین را جلوی تره بار پارک کردم. گوشی‌ام را از جیبم درآوردم و پیام مادر را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم. بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم. با صدای گوشی‌ام از روی صندلی برداشتمش و جواب دادم.ــ جانم مامان.ــ نون هم گرفتی آرش؟–آره گرفتم، تا یه ربع دیگه می رسم. مادر همیشه می گوید تو دست راست من هستی. بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم.بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم، همیشه کمک حال مادرم باشم.بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم را تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم. چون اولین اولویت زندگیم است. به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مادر دادم. او هم با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت:–بخور گرم شی.پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجان را برداشتم و گفتم: –مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم.– برو پسرم دستت درد نکنه. چایی را خوردم و به اتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. جزوه‌ام راباز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیر بعضی ازمطالب با مداد سیاه، خط کشیده شده بود. بعضی ازقسمتها هم علامت ستاره یاپرانتزگذاشته شده بود. البته کم رنگ، کنجکاو شدم، بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود. برایم سوال ایجاد شد، البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش. نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ــ بله آرش. ــ سلام کردن بلد نیستی؟ــ خب سلام، خوبی؟ــ سلام، ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه‌ام علامت زدی؟ــ علامت؟ نه چه علامتی؟ –یکی با مداد روی جزه‌ام بعضی مطالبش رو علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته، انگار مطالب مهم تر رو...از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: – نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟مهم‌ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه. پوفی کردم و گفتم:–دفعه ی دیگه خواستی جزوه‌ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنن.ــ آرش!تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترها خیلی آرام مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آرام حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو می‌نشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری‌اش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد. برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت. "این چرا اینجوریه؟جوری برخورد می کنه که آدم دیگر جرات نمی کنه طرفش بره." ✍ ... 🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
عشق یعنی کودتای چشم تو در قلب من ... 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نم نمای بارون آروم؛ توی خیابون اومد شاخه گلِ من نیومد! سایبونم آسمون شد! ماه آسمون دراومد… شاخه گل من، نیومد… وای! همه ی گلا میدونن تو نیای بهار نمیشه! باغ آرزوی قلبم؛ بی تو لاله زار نمیشه… 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
تاثیر حرف های بیهوده.... 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
برای قدم زدن با تو، هراَزگاهی از خودم بیرون می‌زنم... روحم هنوز به خانه بَر‌نگشته است ...! 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
رابطه ای که توش التماس باشه ، ساعت 9 بذارین دم در شهرداری ببره 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
4_723784306722154227.mp3
3.79M
🍃💙🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷💙🍃 🍃🌸🎼 آوای بسیار زیبا و محلی‌آذری ؛ 🍃🌸این آوا برگرفته از قصه سارای هستش که از قصه های قدیمی وفورکلور آذربایجانه و فیلم سارای هم از روی این قصه ساخته شده. 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
وقتى زنان مكّه از موضوع با خبر مى شوند خديجه را سرزنش مى كنند و مى گويند: چرا خواستگار به اين خوبى را رد كردى؟ مگر تو نمى خواهى شوهر كنى؟ خديجه هيچ جوابى به آنها نمى دهد. او سكوت مى كند ولى قدرى ناراحت مى شود. تا كى او بايد اين حرف ها را بشنود؟ كاش مادرش، فاطمه زنده بود. آن وقت خديجه مى توانست با او درد دل كند. مادرِ خديجه، زنى بود مؤمن، از نسل ابراهيم(ع). تا زمانى كه او زنده بود خديجه هيچ غمى نداشت. خديجه اين پاكى قلب را از مادر به ارث برده است. اكنون خديجه براى زيارت قبر مادر مى رود. او ساعتى كنار قبر مادر مى نشيند. بعد كنار قبر پدر مى رود. هوا رو به تاريكى است، خديجه از جا برمى خيزد تا به خانه برگردد.💖💖💖 آن خانم كيست كه به سوى خانه خديجه مى آيد؟ او خواهر خديجه است و نامش "هاله" است. او به ديدار خواهرش مى رود. من مدّتى صبر مى كنم. ساعتى مى گذرد، اكنون هاله از خانه خديجه بيرون مى آيد. ما به سويش مى رويم تا با او سخن بگوييم. من براى هاله توضيح مى دهم كه دارم براى جوانان، كتابى در مورد خديجه مى نويسم. دوست دارم بدانم چرا خديجه به همه خواستگاران خود جواب رد مى دهد. او نگاهى به ما مى كند و به فكر فرو مى رود. بعد از مدّتى از ما مى خواهد كه به خانه او برويم تا براى ما سخن بگويد. قدرى راه مى رويم. وقتى به درِ خانه او مى رسيم همسر او به استقبال ما مى آيد. حتماً مى دانى كه عرب ها خيلى مهمان نواز هستند. وارد خانه مى شويم، دو دختر را مى بينيم كه در حياط خانه مشغول بازى هستند. وارد اتاق مى شويم، من قلم به دست مى گيرم و هاله سخن مى گويد: روز عيد بود و مردم مكّه كنار كعبه جمع شده بودند. همه جا جشن و سرور بود. عدّه اى شيرينى و شربت مى دادند. همه آنها لباس هاى نو پوشيده بودند. خديجه كنار كعبه آمده بود و به مردم نگاه مى كرد. او از بت هايى كه مردم مى پرستيدند بيزار بود و به دنبال روشنايى مى گشت. در آن روز مسافرى از شام به مكّه آمده بود و در گوشه اى نشسته و به فكر فرو رفته بود. خديجه متوجّه شد آن مسافر، يكى از پيروان حضرت عيسى(ع)است كه به اينجا آمده است. خديجه نزد او رفت. چند نفر ديگر هم دور آن مسافر جمع شده بودند. مسافر رو به آنها كرد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان خواهد داد. خديجه از شنيدن اين مطلب خيلى خوشحال شد. مژده آمدن آخرين پيامبر قلب او را شاد كرد. از همان روز خديجه منتظر شد! منتظرى كه سر از پا نمى شناخت. به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا در اين سرزمين ظهور خواهد كرد، جبرئيل نازل خواهد شد و سخن خدا را براى بشر خواهد آورد. از همان روز خديجه به انتظار نور نشسته است. او دعا مى كند كه هر چه زودتر اين وعده خدا فرا برسد. 💐💐💐💐🔺💐💐💐💐 @shohada_vamahdawiat @hedye110
دوست داشتن را نمی نویسند ثابت میکنند... 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
[ کُنـــجِ دلبـــر 🌱💛 ] 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯