فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت و دوزخ
در این جهان
در دستان خود ماست
نیکی پاسخ نیکی
و بدی سزای بدی است
نتیجه زندگی ما
حاصل اعمال ماست
پس مهربان باشیم
و عشـــــــق بورزیم🌸
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسییکم
#هفتمینمسابقه
حضرت رضا(ع) در عصر خلافت امین
هارون فرزند ارشد خود «محمّد امین» را که مادرش زبیده بود، ولیعهد خود قرار داد، و از مردم برای او بیعت گرفت، و عبدالله مأمون را به عنوان ولیعهد دوم (خلیفهی بعد از امین) قرار داد.
پس از این اعلان و معرفی، برای سرکوبی شورشیان خراسان، شخصاً همراه پسرش مأمون، در سال 193 هـ .ق به خراسان سفر کرد و سرانجام در همان سال در سرزمین طوس خراسان از دنیا رفت.
پس از مرگ هارون، مردم در بغداد با امین بیعت کردند، و در همهجا امین به عنوان خلیفه، معرفی شد، خلافت او حدود پنج سال طول کشید، او در همین مدت از یکسو به عیّاشی و هوسبازی سرگرم بود، و از سوی دیگر با برادرش مأمون، ناسازگاری کرد، و به جای او پسرش موسی را ولیعهد خود قرار داد، و مأمون نیز در خراسان دم از خلافت زد و سرانجام جنگ سختی بین این دو برابر درگرفت و امین شکست خورد و کشته شد، و مأمون به عنوان خلیفه بدون رقیب، بر مسند نشست.
توضیح اینکه: مأمون، لشگر مجهزی را به فرماندهی طاهربن حسین (معروف به طاهر ذوالیمینین) و هَرثَمهبن اعین، به سوی بغداد فرستاد، پیشروی لشگر مأمون در بغداد، بقدری عرصه را بر لشگریان امین تنگ کرد، که نزدیک بود لشگریان او از گرسنگی و تشنگی به هلاکت برسند، در این هنگام امین برای هرثمه نامه نوشت که به من امان بده تا در نزد تو آیم، هرثمه امان او را پذیرفت، او سوار کشتی شده و خود را به هرثمه رسانید، هرثمه پیشانی او را بوسید و با او گرم گرفت، ولی سپاه طاهر به دستور طاهر، امین را دستگیر کرده، و به فرمان طاهر، آنقدر شمشیر بر او زدند که به هلاکت رسید، آنگاه سرش را از بدنش جدا ساختند، و طاهر آن را برای مأمون فرستاد.
از بیوفایی روزگار اینکه: مأمون دستور داد سر بریدهی برادرش امین را در صحن خانهاش بر چوبی نصب کردند، سپاهیان خود را طلبید، هر کدام از آنها کنار سر میرفت و او را لعنت میکرد، و جایزه میگرفت... سرانجام یک نفر خراسانی وارد شد و به او گفتند: صاحب سر را لعنت کن، او گفت: «لعنت خدا بر این و بر پدر و مادرش خداوند آنها را در فلان مادرانشان داخل کند.» همین موضوع باعث شرمندگی و افتضاح شد، مأمون همان دم دستور داد سر بریده را از بالای چوب گرفتند و شستند و به بغداد فرستادند، تا در کنار جسدش دفن شود.
💖💖💖💖💖💖💖
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
انا عِندَالقُلوبُ المُنکَسِره...
آنکه دلش شکسته،
نزد خداوند خریدنی تر است
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
از رسیدن میترسم...!
میترسم کسی منتظرم نباشد...
#معین_دهاز
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
💖🌻🦋
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم
تو چرا سنگ شدی و راه نشانم دادی؟ :)
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷🌙شبتون بخیر
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💖🌹
💖🌹🌷🌻🦋❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_مهربانم💚
قحطی به دینمان زده یا ایها العزیز
دارد ظهورتان به خدا دیر می شود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت181
در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود.
–راحیل جان من چندتا ایستگاه دیگه باید خط عوض کنم، کم کم برم جلوی در وایسم ، شلوغه می ترسم جا بمونم. تو کجا میری؟
ــ به سلامت عزیزم منم میرم خونه.
ــ چطور آرش نیومد دنبالت؟
با شنیدن اسم آرش از دهانش انگار با پتک به سرم زدند. کمی مکث کردم و گفتم:
ــ وقتی تو با منی لزومی نداره بیاد.
بی قید گفت:
–نه بابا من با آرش راحتم، خودت رو اذیت نکن.
پوزخندی زدم.
ــ بله می دونم. شما که کلا راحتید. میشه یه توصیه ی دوستانه بهت بکنم؟
صورتش را مچاله کردو گفت:
ــ ول کن راحیل بابا حوصله داریا...من گفتم یعنی اگه آرش امد منم به سعید می گفتم میومد باهم می رفتیم بیرون، خوش می گذروندیم.
ــ سعید رو دوست داری؟
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
ــ ای بابا، مگه آدم با هرکس حرف میزنه دوسش داره؟
شانه ایی بالا انداختم.
–نه، خب، ولی تو باهاش فقط حرف نمیزنی، همش تو گشت وگذارید که...
ــ وا، راحیل؟ خب دوستیم دیگه. هر کسی نیاز داره به تفریح.
بی مقدمه گفتم:
ــ سارا باهاش ازدواج کن، یا باهرکس دیگه ایی که فکر میکنی...
حرفم را برید.
– میخوای برم التماسش کنم بیاد من رو بگیره؟
من و منی کردم و گفتم:
ــ توام جای اون بودی پیشقدم نمیشدی.
ــ اونوقت چرا؟
ــ ناراحت نشیا سارا... از بس که توی دسترسی...مردها از این که بیش از حد بهشون توجه بشه در باطن خوششون نمیاد.
اعتراض آمیزگفت:
– توجه چیه؟ من فقط اوقات بیکاریم رو بااون یا بچه های دیگه میریم بیرون.
ــ اوقات بیکاریت رو هزارتا کار دیگه ام می تونی انجام بدی، مگه بقیه اوقات بیکاری ندارند؟ من توی دانشکاهم می دیدم تو همیشه سر دسته ی هماهنگی گروه دوستهات بودی. چرا تو اینقدر واسشون وقت میزاری؟ پس خانوادت چی؟ خودت چی؟ آدم ها گاهی به تنهایی هم احتیاج دارند.
نمی خوام بگم نباش یا نرو چون به خودت مربوطه.
ولی اگه ازدواج کنی این هیجاناتت رو برای شوهرت میزاری و لذت بیشتری می بری.
سارا این قانونه، هر چیزی که کمیاب و کمه برای انسا نها باارزش تره و برای بدست آوردنش تلاش بیشتری می کنند و گاهی حاضرند به خاطرش خودشون رو به هر سختی بندازند. کم باش سارا جان.
آهی کشیدوگفت:
ــ راحیل، پسرهای الان اینطوری نیستند، تو باهاشون نبودی نمی دونی. کم باشی میرن دنبال یکی دیگه.
ــ خب برن، اونی که بخواد بره اول، آخر میره، پس به زور نگهش ندار، چون اگه آخر بره بیشتر صدمه می بینی بزار اول بره. تو کاری رو که درسته انجام بده، مسئول رفتن موندن آدمها نباش.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
– من دیگه میرم. به حرفهات فکر می کنم.
بلند شد که برود، قطار ترمز بدی کرد و سارا خورد به دختر بچه ایی که وسط قطار بود. دختر بچه خورد به خانمی که کنارش ایستاده بودو گریه کرد.
خانم که انگار مادرش بود بااخم غلیظی برگشت به سارا گفت:
– مگه کوری، حواست کجاست؟ سارا می خواست عذر خواهی کند ولی وقتی برخورد زن را دید با فریاد گفت:
–قطار بد ترمز کرد به من چه؟ تو اصلا لیاقت عذر خواهی نداری و فوری با باز شدن در قطارپیاده شد.
زن غرغر کنان دخترش را بغل کرد و نوازشش کرد. از جایم بلند شدم و از او خواستم تا جای من بنشیند، بعد از تعارف نشست و گفت:
–دختره اصلا شعور نداشت دیدی چیکارکرد؟
موهای دختر بچه را ناز کردم. بعد برای مادرش توضیح دادم که سارا دوستم بودومی خواسته عذر خواهی کند. ولی بخاطر عصبانی بودنش سارا هم ناراحت شده و صدایش را بلند کرده است.
خانومه با پشیمانی شروع کرد به تعریف که; بچه دار نمیشده و دخترش رو خدا بعداز ده سال رازو نیازو دواو درمان بهشان داده، همین موضوع باعث حساسیتش نسبت به دخترش شده است.
حرفهایش من را به فکر برد، پس آدم ها روی چیزهایی که سخت بدست میآورند حساس هستند.
دوباره به دخترک نگاه کردم، آرام شده بودو خودش را به مادرش چسبانده بود.
این مدل چسبیدن به مادرش مرا یاد ریحانه انداخت. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. خیلی دلم می خواست بروم ببینمش، دیگر طاقت نداشتم.
توی ایستگاه روی صندلی نشستم و شماره کمیل را گرفتم...
💖🌻🦋💖🌻🦋💖🌻🦋
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موزیک_استوری
#دریا
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖