eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسالی ازدوستان عزیز ازکربلا😍 زیارتشون قبول درگاه ابدیت
اگر می‌خواهید روشناییِ ابدی را تجربه کنید، گذشته و آینده را از ذهن خود کنار بگذارید و در زمانِ حال بمانید🍂🌸 ❖                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
تنها چیزی که یارانه ای نشد “رفاقت” بود چون نتونستن روش قیمت بزارن !🍂 مخلص همه رفقای با معرفت که قیمت ندارن …🍂🌸 ❖                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
نذری اربعین😭 و اطعام حسینی اربعین🏴🏴🏴 ان شالله باتوجه به حضور مددکاران کمیته امداد و مرکز نیکوکاری سردار دلهاتهران در مناطق جنوب کرمان و جاهای مختلف ان شالله برای اربعین نذری میخواهیم بدهیم ان شالله کسانی که قربانی یا عقیقه و یا نذر پرس غذایی دارند حتما به عشق زیارت اباعبدالله الحسین ع نذری های خودشان را بحساب مرکز واریز تا ان شالله برنامه ریزی خوبی خصوصا در مناطق محروم داشته باشیم. قطعا خیلی از شما سفره اطعام نذری دارید و چه ثوابی دارد در شهر سردار دلها و مناطق محرومش این اطعام انجام شود کسانی که میخواهند از طرف خود و خانواده یک گوسفند کامل نذر کنند طبق معمول گذشته گزارش مصور به نام خودشان برایشان ارسال خواهد شد. ثواب به نیت سردار دلها شهید حاج قاسم عزیز مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک 💐
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🙌 @hedye110
عاقبت یک روز مغرب محومشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود شرط می بندم زمانی که نه زود ونه دیر مهربانی حاکم کل مناطق می شود                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام باقر (علیه السلام) فرمود: اگر مردم می دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین (علیه السلام) است از شوق زیارت میمردند. ⏳امروز دوشنبه ۵ مهر ۱۴٠٠ ۲۰ صفر ۱۴۴۳ ۲۷ سپتامبر ۲۰۲ 🙌 @hedye110
💢 اعمال روز ❶. «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین» در این روز زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است و این زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری علیه السلام روایت ‌شده که فرمود: « علامت مؤمن پنج چیز است، ۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن؛ ۲- زیارت اربعین؛ ۳- انگشتر بر دست راست کردن؛ ۴- جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن ۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است. » ❷. «غسل اربعین و توبه» ❸. بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم) ❹. 70 مرتبه تسبیحات اربعه ❺. بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار ❻. غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله ❼. بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام 📚 وسائل الشیعه‌ ج۱۰ ص۳۷۳ 🙌 @hedye110
الحمدلله الذی خلق الحسین_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۱۸_۲۹_۲۳_۰۰۲.mp3
10.24M
•°🌱 🎼الحمدلله الذی خلق الحسین حاج محمود کریمی                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 ❤️🌸💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اینهمه لاف زن و اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم سالهاست منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم…. اللهم عجل لولیک الفرج                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
حرفهایش داشت دیوانه‌ام می کرد. گفت تصمیمم را گرفته‌ام، نمی فهمیدمش. –راحیل چی داری میگی؟ چرا این تصمیم روگرفتی؟ من می فهمم توی این مدت خیلی اذیت شدی، ولی عقد که کردیم من برات جبران می کنم. اصلاهرکاری که توبگی همون روانجام می دم. باالتماس نگاهم کرد و بعد با لحنی که عصبانی بود گفت: –من فقط ازت می خوام فراموشم کنی وبری با مژگان ازدواج کنی وبرای سارنا پدری کنی، همین. آرش، لطفا حقیقت روقبول کن ما نمی تونیم با شرایطی که به وجود امده ازدواج کنیم. حیران نگاهش کردم و او ادامه داد: –می دونم واسه توام سخته، توام باید فداکاری کنی، به خاطرمادرت، به خاطر بچه‌ی کیارش، به خاطر حمایت از مژگان...آرش توبهتر از من می دونی که ما حتی سرخونه زندگیمونم بریم بازم باید تو مواظب مژگان باشی شاید بیشتر از قبل چون دربرابرش مسئولی... مگه محرم شدن الکیه، فردا میگه من زنتم تو نسبت به من وظیفه داری...می دونم این حرفها تلخه ولی واقعیته... لطفا کمی منطقی به قضیه نگاه کن. آرش هر دومون باید این گذشت روبکنیم، برای این که چند نفر راحت زندگی کنن. این خود خواهیه که ما فقط به این فکر کنیم که به هم برسیم ودیگران برامون اهمیتی نداشته باشن. دیگر نتوانست حرف بزند، لرزش صدایش آنقدر زیاد شده بود که ترجیح داد ادامه ندهد. به نیمکتی که آن نزدیکی بود اشاره کردم وهر دو نشستیم. صورتش را با دستهایش پوشاند. صدای گریه‌اش در گوشم پیچید. کاش محرم بودیم. دستانش را می‌گرفتم و آرامش می‌کردم. گرچه خودم بیشتر به آرامش احتیاج داشتم. –راحیل تو رو خدا گریه نکن، اصلافکر نمی کردم امروز این حرفها رو ازت بشنوم. سرش را بلندکرد و اشکهایش را پاک کرد. – منم فکر خیلی چیزها رو نمیکردم، ولی شد. زیادی به خیلی چیزها اطمینان داشتم. –چطوری فراموشت کنم راحیل؟ یه کارنشدنی ازمن می خوای؟ این همه خاطره روچیکارکنم... بلند شد و نفس عمیقی کشید. من هم بلندشدم. هم قدم شدیم. –خاطره‌ها رو میشه کم‌کم از ذهنمون پاک کنیم، هیچ کس مثل من و تو نمی فهمه این کارچقدرسخته، ولی ما باید بتونیم آرش، به خاطرخدا. الان جدا شیم آسیب کمتری می‌بینیم. چون این وصلت آخرش جداییه... –راحیل چی میگی؟ –باید کم‌کم هر چیزی که یاد آور روزهای گذشته هستش رو از زندگیمون حذف کنیم. من اولین قدم رو برداشتم و تمام عکسامون رو پاک کردم. –چیکارکردی؟ فوری گوشی را درآوردم وگالریی‌اش را نگاه کردم. حتی یک عکس هم نگذاشته بود بماند. –میشه یه دقیقه گوشیت روبدی؟ –دیگه چیزی توش ندارم که...بی میل گوشی را به طرفش گرفتم، فوری به صفحه‌ی شخصی‌ام رفت و عکسهایی که قبلا من یا خودش برای هم فرستاده بودیم را هم پاک کرد. –البته می دونم اگه بخوای می تونی عکسهارو دوباره برگردونی، ولی این کاررونکن، من راضی نیستم. اخم هایم را در هم کردم و دیگر حرفی نزدم، برای خودش تصمیم گرفته بود. چه باید می‌گفتم. کلا تمام ذوقم کور شد. سوارماشین شدیم، کجا می‌رفتم دیگر هیچ انگیزه ایی نداشتم، از چه حرف می زدیم، دیگر آینده‌ایی نداشتیم. همینطور زل زدم به فرمان و غرق افکارم شدم. –میشه من روبرسونی خونه. –نگاهش کردم. دلخور بودم، نمی‌دانم از راحیل یا مادرم، یا مژگان، یا حتی کیارش که همچین مسئولیتی به عهده‌ام گذاشته 🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
                   @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
من ترک چایی کرده بودم سالیانی موکب به موکب اربعین چایی خورم کرد دلتنگتم حضرت ارباب مرا دریاب😔                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت امام زمان ♡ همه چی به دستان اوست√✩ 👌🍃 [استاد رائفی پور]                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
AUD-20210919-WA0006.mp3
4.05M
🍃🏕⛰🎼آوایی بسیااار زیبا از فرهنگِ نابِ همسایه شرقی ؛ 👌😍. 🍃🍁🏕ترانه ای از زبان کوچه‌گردهای افغان . 🍃🏕🍁اونا توی کوچه‌ها جار می‌زدن و برای تاخت زدن کالاهای کهنه با کالای نو آواز میخوندن😍👌. 🍃🍁🎼خوانند‌ۀ این آوای بسیاار قدیمی ؛ استادفرهاد دریا هستش. 🍃🏕🍁 متن ترانه 🎼🎼🎼 🍂🏕کهنه زری کو؟ [کو پارچۀ زریِ کهنه؟ چه کسی پارچۀ کهنه دارد؟] اشک‌های کهنه؟ غم‌های کهنه؟ درد‌های کهنه؟ عشق‌های کهنه دارید؟ می‌خرم! . 🍂🏕کهنه زری کو؟ گُل به جای گیل [گل و خاک] دارم! تازه تازه دیل [دل نو و تازه] دارم! در بدل [به جای] روزنامه، دیوان بیدل [دیوان شعر بیدل] دارم! چراغ‌های بیکاری [ناکار] بیارین، [به جایش] می‌دهم ستاره! 🍂🏕عوض گل‌های خشک، فوارۀ عطر هاره [بهاره؟] کهنه کهنه می‌گیرم، زر میدم جایش! عشق‌های کهنه می‌گیرم، سر میدم جایش! 🍂🏕 کهنه زری کو؟ دل-دِقی [دقِ دل] را می‌گیرم، دل‌تنگی را می‌گیرم، عوضش، غزل می‌دم، شیشۀ عسل می‌دم! عوضش، قلم می‌دم، روشنی و شمع می‌دم! شیشۀ گلابین! قصه‌های نابین! [ناب] کاسۀ مسی داری؟ 🍂🏕 باغ اطلسی دارم! قصه‌های کابلی! مرغ کاکلی! کاسۀ مسی مسی باغ اطلسی کهنه زری کو؟                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🕊 ✨ رفیق‌قلب‌تو! صندوقچه‌مادر‌بزرگت‌نیست . . که‌هرچیزی‌توش‌جابشه:) قلب‌تو♥️ حریم‌خداست🙂 میدونی‌حریم‌ینی‌چی‌دیگه! غیر‌خودش‌کسیو‌راه‌نده🦋 محفل معنوی سمت خدا 🦋💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یارا !! دلها به یاد تو می‌تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست ... ای تجلی آبی‌ترین آسمان امید! ای همه آرمان چشم‌انتظاران! دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسان‌ها به شوق زیارت روی دل‌ربای تو می‌تپد... ای قلب عالم امكان بیا!                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم. –همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن. –پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم... مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر می‌شود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همه‌ی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی... گوشه‌ی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت. –راحیل. نگاهم کرد. حالت چشم‌هایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم: –می خوای دیونه‌ام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم. نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت: –من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره. –نفسم را بیرون دادم. –اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم می‌دادی... متعجب نگاهم کرد. –فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی ومثل قبل نبودی... راست می گفت. –راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم بااین قضه کنار میای... نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد. –حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شدمیرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتامیاد، این انصاف بود؟ –دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی وادامه دادم: –راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟ –آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر می‌کردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونه‌ی این نیست که همیشه هست. همه‌ی ما آدمیم و ناراحت می‌شیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سو‌استفاده نکن. سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست می‌گفت، چه داشتم که بگویم. –راحیل من سواستفاده ... دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت: –الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم. – باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم. –یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه. لبخند تلخی زدم. –وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم. باآدرسی که داد راه افتادم. یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیادطولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت: –شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند. یک خانواده سرمزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند. راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد. من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم... سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. "خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..." نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است. به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم. یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد. بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم: –ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت: –بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه. آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم. –میشه این پیش من باشه؟ –واسه چی؟ –چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت: –می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟ –بگو. –لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنباله‌ی حرفش را گرفت. –منم همین کار رو می کنم. –چرا؟ –برای این که زندگی کنیم. –توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل. –گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست. لبخند زدم و نگاهش کردم. –کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد. –راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره @Aksneveshteheitaa
『♥️』 بهش ایمان داشته باش♥️                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴