eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
كاروان در بيابان هاى خشك و بى آب، به پيش مى رود. اين جا نه درختى هست و نه آبى! اكنون به سرزمين "بَيْضه" مى رسيم. كاروان در محاصره هزار جنگ جو است. مهمان نوازى مردم كوفه شروع شده است! خورشيد غروب مى كند و هوا تاريك مى شود. امام دستور مى دهد كه همين جا منزل كنيم. خيمه ها بر پا مى شود و سپاه حُرّ هم كه به دنبال ما مى آيند همين جا منزل مى كنند. آنها تا صبح نگهبانى مى دهند و مواظب اين كاروان هستند. آخر اين سفر تا كجا ادامه خواهد داشت؟ سفرى به مقصدى نامعلوم! روز ديگرى پيش رو است. گويى آن قدر بايد برويم تا از ابن زياد خبرى برسد. حُرّ نگاهش به جاده است. چرا نامه رسان ابن زياد نيامد؟ همه چشم انتظارند و لحظه ها به سختى مى گذرد. امام كه هدفش هدايت انسان ها است، به سپاه كوفه رو مى كند و مى فرمايد: اى مردم! پيامبر فرموده است: "اگر اميرى حرام خدا را حلال كند و پيمان خدا را بشكند و مردم سكوت كنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا مى كند" و امروز يزيد از راه بندگى خدا خارج شده است. مگر شما مرا دعوت نكرديد و نامه برايم ننوشتيد تا به شهر شما بيايم؟ مگر شما قول نداده بوديد كه در مقابل دشمن مرا تنها نگذاريد؟ اكنون چه شده كه خود، دشمن من شده ايد؟ من حسين، پسر پيامبر شما هستم. سكوت تمام لشكر را فرا گرفته و سرها در گريبان است. در اين ميان گروهى هستند كه نامه هايى را با دست خود نوشته اند و امام را به كوفه دعوت كرده اند، امّا هيچ كس جواب نمى دهد. سكوت است و هواى گرم بيابان! امام به سخن خود ادامه مى دهد: "اگر شما پيمان خود را با من مى شكنيد، كار تازه اى نكرده ايد، چرا كه پيمان خود را با پدر و برادرم نيز شكسته ايد". باز سكوت است و سكوت. امام رو به ياران خود مى كند و دستور حركت مى دهد. هيچ كس نمى داند اين كاروان به كجا مى رود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
جایزه خانم حانیه شوریده ویژه نهمین مسابقه مبارکتون باشه 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سومین نفر آقای ابوالفضل طوسی از مشهد لطفا شماره کارت بدید 🌹🌹🌹
AUD-20211106-WA0004.mp3
6.38M
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
آنهایی آرزوی خادمی مسجد جمکران دارن❤️✌️ آقا و خانم ✌️ سراسر کشور ✌️ با برگزاری جلسه مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️ تهران با مسئول مربوطه و انجام تفاهمات مشترک در موضوعات مختلف از جمله جهت جذب افتخاری خادم رسمی جهت حضور و خادمی در مسجد مقدس جمکران❤️ و اسکان این خادم و نیز خادمی در بخش های مختلف جهت خادمی از جمله امور آشپز خانه و غذاخوری و کشتارگاه مسجد مقدس جمکران و قسمت های مختلف دیگر و اخذ سهمیه ویژه جهت علاقه مندان آقا صاحب الزمان عج❤️ از سراسر کشور و خیرین و حتی نیازمندان آرزو به دل این خادمی❤️ افراد علاقه مند و یا خیریه های سراسر کشور با تماس با مرکز نیکوکاری سردار دلهاتهران و تشکیل پرونده غیرحضوری ثبتنام را انجام و معرفی فرد مورد نظر از طریق واحد خدمات و امور سه شنبه های مهدوی مرکز انجام خواهد گرفت ان شالله✌️ مدارک و شرایط لازم👇👇 ۲قطعه عکس - کپی شناسنامه کارت ملی-اخرین مدرک تحصیلی و تخصصی_ رضایت همسر(ویژه خانم ها)_ امکان حضور یک روز در ماه(اسکان و غذا رایگان هماهنگی شده)_ تکمیل فرم درخواست از مرکز نیکوکاری سرداردلهاتهران_ نداشتن سابقه بد و حسن رفتار فعلی_ دارای نظم و رعایت آداب اجتماعی_معرفی نامه از یگان یا اداره شاغلین محترم(ویژه کارمندان)🙏🙏 جهت ثبتنام👇👇 مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری جهت ثبتنام خادمی: ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک و تلگرام
دیوانه تو چرا اینقدر زیبایی؟ چرا این همه مهربان؟ حواست نیست انگار به دور و برت! کمی به خودت که نه! به من بیا! ببین چه بلایی سرم آورده‌ای...🤭💛                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
💚🍃                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
-در نبودٺ قهوھ احساس من یخ مي کند♥! امیرعباس خالق وردی☕🌱                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
-شبی بارانی و غمگین.. شبی از هر شبم شب تر.. مرا می‌کشت دلتنگی، ولی او را نمی‌دانم☔️🌙! طاهره اباذری هریس☕🌱                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
4_6048377519814480880.mp3
3.59M
🎵 هوای پاییز 👤 مهدی احمدوند 🎶 🎻                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼چیزهای خوب از آن کسانی است که باور میکنند چیزهای بهتر از آن کسانی است که تلاش میکنند🌼🍃 بهترین چیزها از آن کسانی است که صبر میکنند🌼🍃 تقدیم به دوستان صبورم🌼🍃 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
“ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ “ﻗﻠﺐ” ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ “ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ!!! ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ … ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ “ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ! ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯿﺮﻭﺩ، ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ… ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ “ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ! ﺣﺎﻻ… ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ، ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ… ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ،🌼🍂                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
شبتون پر از عطر خدا🌹🦋 🌹🦋✨🌟🌙🦋🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اُنس با قران                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
شب بعد از کار در شرکت به طرف خانه راه افتادم. به محض رسیدن به خانه سراغ سارنا را گرفتم. مژگان گفت : –خوابه، آرش. سروصدا نکنی بیدار بشه ها. خیلی نق زد تا خوابید. شاید بدترین جمله‌ایی بود که شنیدم. "مگر این بچه مظلوم می‌توانست بشنود. شاید هیچ وقت این خانه پر از صدای سارنا نشود. چیزی که مادر همیشه آرزویش را داشت. نگاهی به مژگان انداختم. در عالم خودش هندزفری به گوش ناخنهایش را سوهان می‌کشید. صدای تند موسیقی آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. پرونده سارنا را پیش چندین دکتر برده بودم. یکی از آنها گفت ممکن است به خاطر شنیدن موسیقی مادر با صدای بلند در دوران بارداری هم باشد. یادم آمد که مژگان در آن دوران موسیقی‌های تند و رپ زیاد گوش می‌کرد. البته همیشه گوش می‌کرد. مادر نگاه غمگینی نثارم کرد و پرسید: –شامت رو گرم کنم؟ باسرتایید کردم و در اتاقم را که همیشه قفل بود را باز کردم و داخل شدم. پرده را کنار کشیدم و به بیرون خیره شدم. در اتاقم را قفل می‌کردم تا کسی وارد نشود. می‌ترسیدم بوی عطر راحیل که هنوز هم در اتاقم حس می‌کردم را مثل بقیه‌ی چیزها از من بگیرند. بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای نفس‌های مادر که دیگر سخت می‌رفت و می‌آمد فهمیدم وارد اتاقم شده است. –مادر الهی دورت بگرده، اونم میدونه بچه نمی‌شنوه، حالا تو به روش نیار. وقتی مژگان گفت دیگه نمیخوای اتاقت رو قفل کنی، خیلی خوشحال شدم. بعد روی تخت نشست و بغض کرد. –آرش من به جز تو دیگه هیچ کس روندارم. منم مادرم می فهمم که برات سخت بود. ولی سرنوشت ما اینجور بوده دیگه چاره ایی نداشتیم. می دونم تو به خاطر من، به خاطرسارنا، به خاطرشادی روح برادرت موندی پیشمون، می تونستی ما رو ول کنی و بری با نامزدت زندگی خودت رو داشته باشی، ولی نرفتی. کنارش نشستم. سرم را به طرف خودش کشید و بوسید و دوباره قربان صدقه ام رفت و آرام گفت: – بعد از کیارش همه ی امیدم تویی پسرم. مژگانم کسی رو نداره تا چند وقت دیگه همه‌ی خانواده‌اش از ایران میرن. اون فقط به خاطر ما مونده یه کم بیشتر حواست بهش باشه. وقتی به اسم راحیل حساسه خب حرفش رو نزن. سرم را پایین انداختم. –اولا که به خاطر بچش مونده مامان جان. دوما: اون به اسم راحیل حساسه، اونوقت شما چطور اون موقع از راحیل می‌خواستید که با عقد من و مژگان موافقت کنه؟ لابد الان راحیلم وجود داشت هر روز جنگ جهانی داشتیم. مادر گفت: – اولا مژگان می‌تونست بچه‌اش هم برداره ببره، می تونست اجازه نده این بچه پیش ما بزرگ بشه، اونم گذشت کرده. دوما: خودت رو بزار جای من چاره‌ی دیگه‌ایی داشتم. خب شاید اگر اون موقع راحیل قبول می‌کرد، بعد توی زندگی کم کم می‌کشید کنار، اینجوری برای تو بهتر بود. اینقدر اذیت نمیشدی. چه می گفتم به مادرم، آنقدر حساس بود که مخالفتی نمی‌توانستم با او بکنم. دکتر گفته بود باید خیلی ملاحظه‌اش را بکنیم. مادر فقط به فکر خانواده خودش بود. راحیل درست می‌گفت، گاهی صبور نبودن یک فرد در خانواده روی زندگی بقیه هم تاثیر می‌گذارد. آنوقت است که دیگر صبوری ما فایده‌ایی ندارد فقط باید راضی بود. بخصوص اگر آن فرد مادرت باشد. زمزمه وار گفتم: –شاید این جدایی به نفع من بود تا بیشتر از این شرمندش نباشم. مادر منتظر نگاهم کرد و گفت: –مگه اون دفعه نگفتی همون راحیل قسمت داده همیشه حرف من رو گوش کنی؟ پس به خاطر اونم که شده حرفم رو گوش کن و با مژگان مهربونتر باش. –مامان جان من همیشه نوکرتم. کی بوده که من خلاف حرف شما عمل کنم. اصلا نگران نباشید اونم درست میشه. بعد آهی کشیدم و ادامه دادم: – به مرور زمان همه چی کم کم درست میشه، شمانگران هیچی نباشید. فعلا سلامتی شما برام از همه چی مهمتره. حرص هیچی رو نخورید. مادر لبخندی زد و گفت: –الهی من قربونت برم. انشاالله همیشه تنت سالم باشه، به خدا این تن سالم نعمت بزرگی که هیچ کس قدرش رو نمی‌دونه. بیا بریم شامت روبخور ✍ 💖🌹🦋💖🌹🦋💖                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده یاد مرتضے پاشایی اونے ک عاشقے رو یاد من داده داره میره                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1_5181854712361648309.mp3
7.47M
آهنگ غمگینی شمالی🥺👌 💔                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز دوشنبه بيست و هشتم ذى الحجّه است. كاروان تا پاسى از عصر به حركت خود ادامه مى دهد. بيابان است و زوزه باد گرم. آن دورترها درختان خرمايى سر به فلك كشيده، نمايان مى شوند. حتماً آب هم هست. به حركت خود ادامه مى دهيم و به "عُذَيْب" مى رسيم. اين جا چه آب گوارايى دارد. آب شيرين و درختانى با صفا! خيمه ها برپا مى شود. لشكريان حُرّ نيز كنار ما منزل مى كنند. صداى شيهه اسب مى آيد. چهار اسب سوار به سوى ما مى آيند. امام حسين(ع) باخبر مى شود و از خيمه بيرون مى آيد. كمى آن طرف تر، حُرّ رياحى هم از خيمه اش بيرون مى آيد و گمان مى كند كه نامه اى از طرف ابن زياد آمده است و از اين خوشحال است كه از سرگردانى رها مى شود. ــ شما از كجا آمده ايد و اين جا چه مى خواهيد؟ ــ ما از كوفه آمده ايم تا امام حسين(ع) را يارى كنيم. حُرّ تعجّب مى كند. مگر همه راه ها بسته نيست، مگر سربازان ابن زياد تمام مسيرها را كنترل نمى كنند. آنها چگونه توانسته اند حلقه محاصره را بشكنند و خود را به اين جا برسانند. اين صداى حُرّ است كه در فضا مى پيچد: "دستگيرشان كنيد". گروهى از سربازان حُرّ به سوى اين چهار سوار مى تازند. اندوهى بر دل اين مهمانان مى نشيند و نجواكنان مى گويند: "خدايا! ما اين همه راه را به اميد ديدن امام خويش آمده ايم، اميد ما را نا اميد مكن". امام حسين(ع) پيش مى رود و به حُرّ مى فرمايد: "اجازه نمى دهم تا ياران مرا دستگير كنى. من از آنها دفاع مى كنم. مگر قرار بر اين نبود كه ميان من و تو جنگ نباشد. اين چهار نفر نيز از من هستند. پس هر چه سريع تر آنها را رها كن وگرنه آماده جنگ باش". حُرّ دستور مى دهد تا آنها را رها كنند. اشك شوق بر چشم آنها مى نشيند. خدمت امام سلام مى كنند و جواب مى شنوند. آنها خود را معرّفى مى كنند: ــ طِرِمّاح، نافع بن هلال، مُجَمَّع بن عبد الله، عَمْروبن خالد. امام خطاب به آنها مى فرمايد: ــ از كوفه برايم بگوييد! ــ به بزرگان كوفه پول هاى زيادى داده اند تا مردم را نسبت به يزيد علاقه مند سازند و اكنون آنها به خاطر مال دنيا با شما دشمن شده اند. ــ آيا از قَيس هم خبرى داريد؟ ــ همان قَيس كه نامه شما را براى اهل كوفه آورد؟ ــ آرى، از او چه خبر؟ ــ او در مسير كوفه گرفتار مأموران ابن زياد شد. نقل شده كه نامه شما را در دهان قرار داده و بلعيده است تا مبادا نام ياران شما براى ابن زياد فاش شود. او را دستگير كردند و نزد ابن زياد بردند. ابن زياد به او گفته بود: "يا نام ها را برايم بگو يا اينكه در مسجد كوفه به منبر برو و حسين و پدرش على را ناسزا بگو". او پيشنهاد دوم را قبول مى كند. ما در مسجد بوديم كه او را آوردند و او با صداى بلند فرياد زد: "اى مردم كوفه! امام حسين(ع)، به سوى شما مى آيد، اكنون برخيزيد و او را يارى كنيد كه او منتظر يارى شماست". بلافاصله پس از آن ابن زياد دستور داد تا او را فوراً به قتل برسانند. امام با شنيدن جريان شهادت قَيس اشك مى ريزد و مى فرمايد: "خدايا! قَيس را در بهشت مهمان كن". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef